
شاید باور اکثریت بر این باشد که افغانستان بهعنوان یک کشور درگیر با افراطیت، سنتهای حاکم و بخصوص جنگی که ریشه در عقاید سختگیرانهی طرف مقابل دارد، نمیتواند با سیستمهای کنترلی مدرن و حتا پسامدرن درگیر باشد.
برای اثبات نادرستی این برداشت از وضعیت، لازم میبینم که اشارهای به چندگانگی «اکنون»ِ افغانستان در این عصر داشته باشم؛ منظور من از «چندگانگی اکنون»، نزدیک به برداشت مفهوم تاریخ در نگاه میشل فوکو است.
فوکو بر این باور بود که تاریخ، نه فقط روایت اتفاقاتی در پی هم، که شناخت تبار پدیدها است. منظور از تبار پدیدهها، تأثیرهایی است که هر پدیده در طول زمانی که بر آن میگذرد، از پیرامونش متحمل میشود؛ میتوان این موضوع را به ارث پدیدهها و خصوصیتهای ارثی شبیه دانست.
تاریخ در نگاه فوکویی، یعنی میراث و تأثیرهایی که یک پدیده از بودن به دست آورده است؛ چه خوب، چه بد، چه خنثی. میراث ما از گذر زمان؛ تأثیرپذیری ما از زمان؛ تنها در اکنون است که نمایان میشود.
میتوانیم با بررسی اکنون به تفکر در مورد گذشته بپردازیم. آنچه، پدیدهای را در زمان اکنون متأثر میکند، به سمت مشخصی سوق میدهد و معنایی را از آن بروز میدهد؛ قابل ردیابی است؛ قابلیت تبارشناختی دارد.
امروز نمیخواهم به دلیل کشته شدن بسیاری از خبرنگاران، فعالان مدنی و… تحت تأثیر رفته، به علت آن و استفادههای ممکن از ایجاد وحشت با عناصر رسانهای بپردازم. میخواهم بنویسم، چرا ژورنالیزم در اکنونِ مکانی که در آن هستیم، بیش از آنکه مفهومی انتقادی باشد؛ ابزار اِعمال قدرت بوده است.
این را از روی شناخت تباری، تأثیرهایی که ژورنالیسم با گذر بیست سال زمان بر خود متحمل شده، درمیابم.
با درک مفهوم فوکویی تاریخ، میتوانیم به شیوهای برای فکر کردن در مورد اکنون برسیم؛ اکنون ژورنالیسم بهعنوان یک پدیدهی مفهومی و ابزاری در زندگی اجتماعی افغانستان.
جامعهای که در حاکمیت مطلق سنتهای افراطی توسط یک گروه تروریستی بود به واسطهی ژورنالیسم تبلیغی، رضایت جهانی را جهت از میان برداشتهشدن به دست آورد.
این رضایت جهانی با یک انتحار عظیم خلق شد؛ حملهی افراد القاعده با هواپیما-ابزار مدرن- به برجهای دوگانهی پنتاگون- مقر مدرنترین کشور جهان- که بیش از هر چیزی مورد توجه مردم بود.
دلیل چنین حملهای منفجر ساختن آن دو برج نبود. دلیل چنین حملهای منفجر ساختن یک خبر در ذهن واحدی بود که متعلق به جهان است.
اطلاعات نیز مورد حمله قرار میگیرد زیرا دارای «ساختمان» است و با فروپاشیاش، جهانی را به خود مشغول میکند.
فروپاشی برجهای دوگانه، دلیل ورود نظمی به نام لیبرالیسم به افغانستان شد. لیبرالیسم، توانست با یک انفجار، هزاران انفجار دیگر را در این کشور مشروعیت داده و رضایت بسیاری را به دست بیاورد اما؛ این چیزی نیست که میخواهم بنویسم.
انتحار عظیمی که از آن یادآور شدم، نشانههایی در خود دارد که تبار اکنون وضعیت افغانستان را بیان میکند. در قدم نخست لازم است تا بر دو نشانه از نشانههای موجود در حملهی یازدهم سپتامبر اشاره کنم؛ این حمله، یک انتحار بود. چیزی که تا امروز مردم افغانستان را درگیر خود کرده و در ذهن هرکسی بهعنوان شیوهای از انواع مردن خطور میکند.
نکتهی دیگر اینکه حملهی یازدهم سپتامبر، بزرگترین انفجار اطلاعاتی است که به تاریخ افغانستان ربط میگیرد. اطلاعاتی که اکثر مردم جهان را به خود جلب کرد؛ هدفی داشت که فقط برای جلب مخاطب در رسانهها بود.
با این انفجار نظم کنونی شکل گرفت و تا هنوز دامنهی تخریبش افزایش میابد؛ چونان «بیگبنگ» که در نظریههای فزیکی، آن را پایان نیافته تعریف میکنند و میگویند زندگی ما درون یک انفجار در حال اتفاق، جاری است. انفجاری که با پایان آن، حیات پایان خواهد یافت.
ژورنالیسم در افغانستان از این انفجار تایرهای زیادی گرفته؛ دلیلش نیز تفکر لیبرالیستی است که علت حمله به برجهای دوگانه و ایجاد گروههای تروریستی در سطح جهان بود.
یکی از خصوصیتهای ارثی ژورنالیسم در افغانستان که از حملهی یازدهم سپتامبر ارث برده، برخوردی است که بیشتر بهدنبال جلب مخاطب بوده تا انتقاد از وضعیت موجود.
مخاطب، رقمی که روزبهروز در صفحههای انترنتی رسانههای افغانستان افزایش را نشان میدهد ولی تغییری در روند رفتارهای اجتماعی ایجاد نمیکند. این خصلت، ارثیهی ژنتیکی ابزار اطلاعرسانی در افغانستان است که به واسطهی حملهی سپتامبر با نظم لیبرالیستی جهان پیوند خورد.
لیبرالیسم با استفاده از تروریسم به جلب توجه مردم برای کسب رضایت حمله به افغانستان رسید و اکنون رسانه در این کشور بهعنوان ساختاری اطلاعاتی مورد حملهی تروریستان قرار دارد.
این یعنی چیزی عوض نشده؛ کافی است برجهای دوگانه را بهعنوان مرکز توجه مردم جهان قبول کنیم که با انفجارش همه را در حیرت فرو برد. سپس خبرنگاران را که خود بهدنبال اطلاعات بهخاطر جلب توجه مردماند، بازنمایی دیگر از برجهای دوگانه بهمثابهی مرکز توجه در ۲۰۰۱ بدانیم.
اکنون، همان برنامهی قبلی را تصور کنید؛ حملهی تروریستی به چیزی که توجه مردم را جلب کند ولی؛ توجه داشته باشید که باید معاصر آن را در اکنونِ مکان خود دریابید؛ خبرنگاران؛ عناصر سازندهی ساختمانِ اطلاعات در افغانستان.
حالا شاید روشن شده باشد که ژورنالیسم فقط ابزاری برای کنترل است؛ کنترل ذهن جمعی مردم. اکنون باید فهمیده باشیم که ایراد اصلی در شیوهی کار رسانهای است؛ اطلاعرسانی با قواعد لیبرالیستی که بیش از هر چیزی بهدنبال کنترل جهان است.
ژورنالیسم در افغانستان به چیزی فراتر از اطلاعرسانی نیاز دارد. مولفههایی که در دانشکدههای خبرنگاری برای مان تدریس شده، نگرش انتقادی ندارند.
کارل مارکس معتقد است؛ اندیشه هیئت حاکمه در هر جامعه، نظریه و اندیشه حاکم در آن جامعه است.
ژورنالیسم افغانستان، درک انتقادی از حوزه علوم ارتباطات ندارد؛ درکی استوار بر نقش مرکزی ایدیولوژی در ارتباطات و توجه به مقوله صنایع فرهنگی بهخاطر تأثیرهایی که بر جامعه و پدیدهها میگذارد.
تا چنین درکی در رسانههای افغانستان از رابطهاش با ایدیولوژی حاکم به وجود نیاید، قربانی سیستم کنترلگر و اندیشهای است که از آن فقط بهعنوان ابزار استفاده میکند. تنها تفکر انتقادی است که میتواند یک ساختار اجتماعی مانند خبرنگاران را به یک گروه کنشگر مبدل کند.
افغانستان بهعنوان یک کشور درگیر با افراطیت، سنتهای حاکم و جنگی که ریشه در عقاید سختگیرانهی طالبان دارد، همزمان، با سیستمهای کنترلی مدرن و حتا پسامدرن درگیر است زیرا وضعیتی که بر آن حاکم است نتیجهی کنشگری خود آن نیست بلکه از سوی جهانی دیگر-جهانی با تجربهی مدرنیسم- در آن به اجرا آمده.
اکنون، در افغانستان تاریخی است که تنها با پشتوانهی جغرافیایی و فرهنگی شرق به وجود نیامده، تاریخ ما تحت تأثیر کنشهایی از سوی ایدیولوژیهای غرب نیز چیزهایی را متحمل شده است؛ خصوصاً از حملهی یازده سپتامبر به اینسو.