
از پیامدهای مدرنیته که دستیافتن انسان به دانش و حکمرانی بیشتر بر طبیعت است، ناتوانی انسان در مقابل طبیعت هم است که انسان با کشف رازهای بزرگتری از طبیعت، خودش را درماندهتر از قبل در مقابل طبیعت میبیند و خستگی، ناامیدی و اندوهی که برآمده از این درماندگی در مقابل طبعیت و یا ساختارهایی است که مدرنیته برای انسان تعریف کرد. انسان مدرن به همان اندازه که با کشف توسط علم به زوایای مطمئنی از برداشت دست یافت، به همان اندازه از بیثباتی و تجربهپذیری سیال علم به ستوه آمد و این تجربهپذیری مکرر، او را بر علم و آنچه منجی نجات انسان پنداشته میشد، بیباور کرد. دکارت میگوید: «مدتي است دريافتهام که عقايد نادرست بسياري را به عنوان آراي حقيقي پذيرفتهام و هر آن چه از آن پس بر اصولي چنين نامطمئن استوار ساختهام، بسيار مشکوک و غير يقيني بوده است.» این گفتهی دکارت را میتوان شکوهای از دنیای مدرن و عمل مدرن دانست بر نامطمئنی انسان افزوده است و انسان ساختارمند مدرن را دچار ناساختاریهایی کرده است که از متن ساختارهای مدرن برمیخیزند. نگرانی از وضعیت محیط زیست، استفاده از سلاحهای کشنده و جنگهایی که دست از دامن انسان امروزی برنمیدارند؛ همه بر نگرانی و ناامیدی دنیای مدرن افزوده اند که انسان مدرن با آگاهی نسبتا کاملی، شاهد این وضعیت است؛ وضعیتی که تأثیرش را بر روان جمعی و فردی امروز گذاشته است.
این که جامعهی افغانستان را مدرن بدانیم، پارادوکسی است که به جامعهی سنتی-بدوی افغانستان به درستی نمیچسبد؛ اما از آنجایی که چرخهی اطلاعات و ارتباطات تجاری-فرهنگی، جهان امروز را طوری به هم وصل کرده است که مناسبات آن در جغرافیای مشخصی مربوط نمیماند، میتوان به جامعهای مثل افغانستان هم برچسب مدرنیته زد و مؤلفههایی از مدرنیته را در آن جُست. کافی است نگاهی به امکانات تولید شده در کشورهای مدرن اشاره کنیم که در فاصلهی اندکی وارد بازار افغانستان و به تن انسان افغانستانی پوشانده میشود؛ این یعنی با وجود بافتهای سنتی حاکم در جامعهی افغانستان، این کشور، تغذیهکنندهی کشورهایی است که مدرنیته در آن جا افتاده است و پسامدرن در برخی از این کشورها در نوع تفکر و زندگی شان راه یافته است. مدرنترین لباس، تلفون، کمپوتر و همه داشتههای جهان امروز، همزمان در تمام کشورهای جهان سیر میکند و استفادهکننده دارد؛ این یعنی جامعهی افغانستان مدرن است و مدرنیته هر چند در مغز نه؛ اما در شکل و ظاهر انسان افغانستانی مسلط شده است.
با این مقدمه، میخواستم به اندوه مدرن انسان افغانستانی بپردازم؛ اندوهی که بر علاوهی اندوه مشترک در همه کشورهای مدرن، فقر، جنگ خانمانسوز، فساد، مواد مخدر و دهها مشکل بنیادی دیگر، انسان این سرزمین را درگیر خود کرده است. اندوهی که هر روز از طریق رسانههای گوناگون جمعی و اجتماعی، نشر و بازنشر میشود؛ شهر به شهر، خانه به خانه و جیب به جیب میگردد و تمام راههای فرار انسان امروز را از خود میبندد. در گذشته اگر مرگ فجیعی اتفاق میافتاد، اندوه آن وابسته به اقارب و منطقهی کوچکی بود که به آن مربوط میشد؛ امروز اما خبرهای خوب و بد، در آنِ واحد به تمام انسانها مخابره میشود که خبر از همگانی شدن اندوه و خوشحالی میدهد.
شاید در روز با دهها خبر خوشحالکننده از قبیل یک قراداد تجارتی، فرهنگی، نظامی یا سیاسی خوب دولت با یکی از کشورهای مطرح، رسیدن یکی از اقارب به جایگاه کاری بهتر و یا به دنیا آمدن طفلی در یکی از خانههای اقارب مان مواجه شویم؛ اما خوشحالیای که از این اتفاقات نصیب ما میشود، توان رقابت با اندوهی را ندارد که از شنیدن خبرهای بد، نصیب ما میشود. فرض کنید یکی از دوستان تان زن گرفته یا زنش طفلی به دنیا آورده است؛ این به هیچ عنوان آن قدر باعث خوشحالی تان نمیشود که مرگ دوست تان باعث اندوه میشود و یا مرگ طفلی که زنش به دنیا آورده است؛ یعنی انسان چه برای خود و چه دیگران، قدری که در از دستدادن غمگین میشود، در به دستآوردن خوشحال نمیشود.
با توجه به چنین امکانات گستردهی اتباطی و انسانی که بیش از هر چیزی در دنیای مجازی و رسانهای دنبال توجه دیگران است، بیشتر از هر زمانی در پخش و گسترش دادههای اندوهبار سبقت میگیرند و سعی میکنند اخباری که خبر از نابودی، غم و اندوه میدهند را چنان با لب و لعاب به دیگران مخابره کند که توجه بیشتری را جلب کرده و مخاطبان بیشتری را درگیر آن کند. این که اعلان فوتی پدربزرگ مان را پیش از پسر بزرگش در فیسبوک میگذاریم و یا همه رسانهها تلاش میکنند، صحنهی انفجار یا انتحاری را از زمان و مکان نزدیکتر و خشنتر برای توجه مخاطب به نمایش بگذارند، همه از آگاهی انسان امروز از اهمیت و توجهپذیری اندوه دارد و همه در تلاش این استند که با اندوه بیشتر، آدمهای بیشتری را وادار به توجه کنند.
بارها اتفاق میافتد که زیادی خوشحالیم و حس خوبی داریم؛ اما کم اتفاق میافتد که بیدلیل بیاییم این حس خوشحالی مان را با دلایل آن در صفحات اجتماعی مان نشر کنیم تا شاید اندکی باعث خوشحالی دیگران شویم؛ اما کافی است اندکی غم سراغ مان را بگیرد، تا آن را با تمام کلمات، در بافت اندوهباری بپیچانیم و به خورد دیگران بدهیم؛ نیازی نیست که حتما باید اتفاق غمانگیزی افتاده باشد، کافی است بنشینیم و از دروغ خبر اندوهبار بسازیم و به دیگران بدهیم؛ این خودش میتواند بر دیگران تأثیر بگذارد و زندگی شاد شان را زیر سایه قرار دهد. در فیلم اودیسهی فضایی ۲۰۰۱ استنلی کوبریک، تحقیقات فضایی خبر از اتفاقات بدی میدهد که برخی از محققان تصمیم دارند، باید انسانهای روی زمین را باخبر کنند؛ اما دوکتور فلوید از ایستگاه مرکزی مأمور میشود که باید همه را بفهماند که از پخش این خبر دوری کنند؛ با این ادعا که دادن این خبر بدون زمینهسازی به انسانها، باعث هرج و مرج میشود، بدون این که از آن جلوگیری کند. توجه ایستگاه مرکزی بر این است که اگر قرار است این اتفاقات باعث مرگ تمام افراد شود، بشود؛ وقتی نمیتوانیم از آن جلوگیری کنیم، به انسانها فرصت بدهیم که تا مردن شان شاد باشند.
با توجه به تحقیقاتی که جان جیلیان، استاد رواننشاسی دانشگاه پنسیلوانیا و همکارش انجام دادند، به این نتیجه رسیدند که پخش و نشر اخبار متأثرکننده، روی روان جمعی و فردی انسانها تأثیرات منفیای دارد و نتایج این تحقیق، هشداری بود برای مشترکین شبکههای اجتماعی تا از نشر اخباری که بار اندوه دارد، خودداری کنند. در این تحقیقات آمده است که انسانهای امروزی در اشتراکگذاری اندوه شان با دیگران مسابقه گذاشته اند.