ویتگنشتاین، زبان را محصول زندگی اجتماعی میداند. به اعتقاد وی، زبان در زندگی اجتماعی ساخته میشود و ما در حیات اجتماعی زبان را میسازیم. او، معتقد است که ما در دل بازیهای زبانی زندگی میکنیم؛ پس اصالت با بازیهای زبانی است و کسی که قواعد بازی کرکت را نمیفهمد هرچه نگاه کند باز هم چیزی متوجه نمیشود. زبان برای ما تعیین میکند که ما چه بفهمیم؛ زیرا زبان مجموعه قواعدی است که از پیش به هریک از ما داده شده است.
هایدیگر، زبان را خانهی بودن میداند؛ به این معنا که اساسا ما فرزند زبان استیم و در دل زبان است که متولد میشویم، رشد میکنیم، فکر میکنیم، زندگی میکنیم و ارتباط برقرار میکنیم؛ پس هر آنچه که به ما مربوط میشود در دل زبان رخ میدهد و این زبان است که به ما امکان فکر کردن را میدهد و ما مخاطب زبان استیم. این زبان است که برای ما معنا تولید میکند، تا زمانی که چیزی به زبان ما در نیامده ما توانایی فهم آن را نداریم.
دهکده ای را مد نظر بگیرید که در آفریقای جنوبی قرار دارد تا به زبان ما در نیامده ما نمیدانیم چیست و یا حتا کجاست؛ وقتی به زبان ما درآمد به فهم ما میآید؛ حتا كودك، انديشه را به وسيلهی واژگان زباني ياد ميگيرد كه جامعه فراپيش او مينهد؛ بر اين باور، مرزهاي انديشهی او با مرزهاي امكاناتي كه زبان مادري اش، فرا پيش او مينهد معين ميشوند.
از اين رو ويژگيهاي زبان و ويژگي ملتي كه با آن سخن ميگويد، به يكديگر ربط دارد. هر ملتي كه آسان سخن ميگويد ، آسان ميانديشد. هر ملتي تجارب درست و نادرست خود را در همين زبان انباشت ميكند و به نسلهاي بعدي انتقال ميدهد؛ بنا بر اين، ميتوان گفت كه زبان تعيينكنندهی مرزهاي معرفت بشري است. زبان هر قومي، قومي كه در چهارچوب آن زبان سخن ميگويد و ميانديشد، ساماندهندهی تجارب آن قوم است و بدين صورت جهان و واقعيت اجتماعي آن را ميسازد؛ يعني هر زبان تصوير ويژهی خود از هستي را دارد. زبان وسیلهی فهم ارتباطها و رفتارهای گوناگون اجتماعی است.
جامعهی ما در افغانستان، در طول سالهای متمادی به چه زبانی سخن گفته است؟ زبانی که بین ما رواج داشته چه زبانی بوده؟ چه آگاهیای را این زبان برای جامعه تولیده کرده است؟ این موضوع که جامعهای که بهتر میتواند سخن بگوید بهتر میتواند فکر کند بر کسی پوشیده نیست. نوع سخنی که سخنوران و سخنگویان و کنشگران زبانی در جامعهی افغانستانی از آن گفته اند چه بوده؛ هرچه بوده وضعیت فعلی جامعه که نه افراد دخیل در این اجتماع انسانی سخن یکدیگر را می فهمند و نه سخن جهانیان و منطقه را؛ همهی اینها محصول اندیشه ای بوده که در طول دههها در این سرزمین رواج داشته است.
اندیشهای که به غیر از سلطه و اقتدار قومی اندیشهی دیگر در سر نداشته است. این ادبیات تولیدشدهی اجتماعی، مردم را دچار نفهمی زبانی کرده است. افراد این جامعه به مانند کر و لالهایی استند که نه میشنود و نه قادر استند سخن بگویند؛ زیرا زبان است که برای ما تعیین میکند که هرچیزی چه ارزش و معنایی دارد. زبان قواعدی است که بر زندگی ذهنی، روابط انسانها با یکدیگر، و حتا شیوهی دیدن و فهمیدن آنها تأثیرگذار است.
زندگی اجتماعی ما در دل زبانی بوده که همدلی را بر نمیتابد و زبانی است پر از تهدید و جبر و حذف و نابودی؛ زبانی را باید یافت که بتوان با آن با همدیگر ارتباط برقرار کرد، زبانی را باید که تا درک طرف مقابل را نتیجه داشته باشد. برای رسیدن به این امر، سالها کوشش و تلاس نیاز است. زندگی اجتماعیای باید ساخت که زبانی برآیند آن باشد که قابل فهم برای همهی ملت این کشور باشد.