
از آدمهای دور و برمان خیلی شنیدهایم که «همهی ما در یک کشتی سوار استیم و سرنوشت مشابهی داریم.» این جمله را بسیار شنیدهایم و شاید هم گفتهایم.
شنیدن این جمله از آنجا که حس مشترک ایجاد میکند خوب است. این که همهی افغانستانیها فارغ از قومیت و موقعیت همسرنوشت استیم و اگر اتفاقی برای سقف این خانه بیفتد، همه زیان میکنیم؛ اگر سنگی از آسمان پایان آید به سر همهی مان میخورد. البته در مورد این که کشتی از عرشه تا ماشینخانه جاهای مختلفی برای سکونت و گذران دارد هم توافق داریم. چیزی مثل خط فقر که ثروتمندان بالای آن لم میدهند و فقرا زیرش خواب میکنند! اما پرسش اینجاست که ما در این کشور چند نوع «مردم» داریم؟ انگار مسؤولان برای خودشان یک «مردم» دارند که «حالشان خوب است و مشکلی ندارند و پرامید و بانشاط استند»؛ «مردم» ی هم در کوچه و خیابان استند که حالشان خوب نیست و مشکل دارند و اتفاقا نشاطی در وجودشان نیست و با نومیدی روزها را میگذرانند.
مردمی هم داریم که در فیسبوک مدام در حال سفرکردن و رستورانتگردی و خوشگذرانی استند؛ برخی هم در ماهوارهها در حال اعتراض استند؛ عدهای را داریم که مسؤولان میگویند از آنها خواستهاند که علیه وضع موجود شکایت کنند، و عدهی دیگر که از برخی مسؤولان خواستهاند که سختگیری نسبت به طالبان باید کنار گذاشته شود و ادبیات سخت به کار بردن و استفاده کردنها خاتمه پیدا کند و … من جزو آن مردم استیم که پسرانشان در یکی از ولایتها در مکتبی زخم برداشتهاند و میگویند که ما دیگر مکتب نمیرویم.
شما جزو کدام دسته از مردم استید؟ کسی شک ندارد که در یک جامعهی ۳۲ میلیونی، حتم اختلاف طبقاتی و نگاه وجود دارد. درست وقتی کسانی از گرانی مینالند، عدهای سرمست و سرخوش از این شرایط دارند حسابهای بانکیشان را پر میکنند و اتفاقا راضی استند. اگر جزوی از آنان استید که ترس و وحشت کودکان مکتب را احساس میکنید، از هر طبقهای که باشید و در هرجایی حکومت و یا غیر از حکومت کار میکنید، در جمع کسانی استید که مکتب امن میخواهند؛ اما چرا هر کس وقتی میخواهد حرف و نظر خودش را به دیگران تحمیل کند، جوری از «مردم» حرف میزند انگار همه ۳۲ میلیون انسان این سرزمین به او رضایتنامهی محضری دادهاند که از طرفشان وکیل تامالاختیار باشد! برخلاف نومیدی حاکم بر طیف گستردهای از جامعه، ایمان دارم که از این چالش بزرگ گذر خواهیم کرد. گفتن این که دیگر مکتب نمیروم یک مشکل از هزاران چالش مردمان افغانستان جدید است. شک ندارم «مقاومت و جنگیدن» در شرایط فعلی البته یک انتخاب ناگزیر است نه از سر رغبت و رضایت؛ حتا آنها که مدام از تمام شدن توانشان میگویند، هم میدانند آدمی اتفاقا در لحظههای فشار خردکننده، نیروی عظیمی درونش آزاد میشود که به او کمک میکند دوباره سرپا بایستد.
مثل زنده ماندن و زندگی کردن و خندیدن حتا بعد از فقدان عزیزی که گمان میکردیم هرگز بعد از او نمیتوانیم زنده بمانیم و زندگی کنیم و بخندیم؛ اما برای گذر از این گذرگاه دشوار، خوب است مسؤولان کشور این نکته را فراموش نکنند که مردم به آرامش و امنیت روانی نیاز دارند و به شدت آزرده میشوند وقتی میبینند کسانی برای امیال و اهداف، فردی «مردم» را بهانه قرار میدهند و از نام و اعتبار آنها هزینه میکنند. مدام مردم مردم کردن هم شما را در قلب مردم واقعی نمینشاند؛ کاری به آن دسته از مردم اختصاصی که خودتان دارید و مدام به آنها آمار میدهید و میگویید شهر در امن و امان است ندارم؛ اما ما ساکنان کوچه و خیابان، پیشنهاد میکنیم وقتی درمان نیستید دستکم در مصرف واژهی «مردم» صرفهجویی کنید. لطفاً! ما ضرورت داریم به این که امید حلق کنیم؛ اما به کودکان که میگویند دیگر مکتب نمیرویم چه راهکاری وجود دارد؟ ما از پشتِ روزنامه و فیسبوک چه کار موثر برای بازگشتاندن امید و وادار کردن آنان به دوباره مکتب رفتن انجام داده میتوانیم؟