
نویسنده: مصطفا هزاره
آنچه میخوانید یک اعلام مفقودی است؛ مفقودشدن دختری به نام شکریه، نام پدر عبدالله و از ولایت بامیان و ولسوالی ورس و متعلم صنف یازدهم مکتب سیدالشهدا. دوستانش او را تا لحظهی انفجار به خاطر دارند که با یونیفورم مکتب و کتابچه و کیف و قلم تا پشت در خروجی مکتب رسیده بود. همین که از در بیرون میشود، مثل شعبدهای با صدای انفجار گم میشود. برخی میگویند؛ او را میان زخمیان دیده اند که سوار بر رنجر پولیس به مقصد شفاخانه رفته بود؛ اما دو روز میگذرد و خبری از او نیست. یک احتمال وجود دارد که شکریه را شدت انفجار تکهتکه کرده و به گوشههای خیابان انداخته است. آنچه از شکریه به جای مانده است، دفترچهی تکالیف مکتب او است که در صفحهای از آن تصویری از کبوتری سپیدرنگ به همراه تکههای کوتاه شعر و کلمات مختلف است. اندوه مادرش را نمیشود با کلمات و نگرانخواندن خلاصه کرد.
ساعاتی پس از انفجار، در شفاخانهی قلعهی نو، در میان لیست زخمیها و کشتهشدگان، نام شکریه فرزند عبدالله به نشر رسید. او شکریه بود، شکریه فرزند عبدالله و از متعلمین مکتب سیدالشهدای قلعهی نو دشتبرچی. مثل این که خیالمان راحت شد؛ اما نه! او شکریهی ما نبود. همه چیز سر جایش بود؛ ولی وقتی عکس شکریه را به داکترها نشان دادند، گفتند: نه! ما چنین کسی را نیاورده ایم و شکریه را به والدینش چند ساعت قبل تسلیم کرده ایم. مثل این که قرار نیست شکریه پیدا شود. در فیسبوک، انستاگرام و تویتر نیز از پیداشدن او خبری نیست؛ در تلویزیونها هم با اشتراکگذاری عکسش، میگویند که او گم شده است.
فهرست درازی از زخمیان در شفاخانهی استقلال در شبکههای اجتماعی به نشر رسیده است که در آن دو دختر زخمی دیگر به نام شکریه را در خود جا داده است. هر دو شکریه نام دارند؛ اما نام پدر آنها محمد است. احتمالا اشتباه تایپی رخ داده که در آن آشفتگی پس از انفجار، اتفاقی طبیعی است. من هم یکی دو تجربه دارم و میدانم که در آن وضعیت که همه چیز و همه کس به فکر نجات، بخیه و خون و زخم و چرهی انفجار در دست و سر استند و فرصت نوشتن نام کشته و یا زخمیای را شاید پیدا نکنند. حد اقل ۵۰ درصد مطمین میشوند که عزیزشان زخمی است یا کشته شده یا هر چیزی. حالا به این فکر کن که مادر و پدر آن دو شکریه فرزند محمد چه خواهند کشید. ممکن است در نظر ابتدایی، داکتر معالج در میان جمعیت فریاد زده باشد: والدین شکریه ولد محمد! و هر دو گفته باشند: ما استیم! فکر کن اگر یکی کشته شده باشد و یکی زنده باشد! اگر والدین هر دو با هم باشند، وقتی خبر مرگ یکی را اعلام میکنند، مادر و پدری که فرزندش زخمی باشد، چه حالی داشته باشد!
خلاصه که شکریهای که ما دنبالش استیم، هنوز پیدا نشده، انگار قرار نیست دوباره به خانه بیاید.
خانوادهاش گفته اند که از او جز همان دفترچه، چیزی یافت نشده است؛ دفترچهای که ورق به ورقش شبیه ساتور است و میخواهد همه دوستان شکریه را سلاخی کند.
اگر بیرحمی کنم و مثل تجربهی انفجارهای گذشتهی کابل و افغانستان، بگویم؛ شاید اثری از شکریه نمانده باشد. مثل انفجار چهارراه زنبق، که بسیاری از گمشدگان را کشته اعلام کردند؛ کسانی که در همان ساعات به سمت کار رفتند و دیگر نشانی از آنها یافت نشد. مثل پسرعمهام که با من در کاستر تلویزیون طلوع بود و پس از حملهی انتحاری که توسط یک موتر کرولای حامل ۲۵۰ کیلوگرم مواد انفجاری، تکهتکه شد، ما او را از روی مبایل شکستهاش شناختیم و یک روز تمام شفاخانه ها را زیر و رو کردیم و پس از ناامیدی از یافتنش، او را از میان پیکرهای بینام به رویت یک مهر جیبی تشخیص دادیم و دفن کردیم.