حمله بر مکتب سیدالشهدا؛ تاریکی، ترس و دانایی

صبح کابل
حمله بر مکتب سیدالشهدا؛ تاریکی، ترس و دانایی

نویسنده: فرنود هدایت
انسان از امکان قوه‌ی شگفتی برخوردار است و این قوه‌ی شگفتی، پای انسان را به وادی پرخم‌وپیچ شناخت می‌کشاند؛ شناخت از حقیقتی که انسان با امکان آن، می‌تواند همواره وجودش را معنامند کند و یا دست‌کم، می‌کوشد از هستی و مطلوبات زندگی، تعریف و تفسیر ارایه کند. این موجود شناخته و هم‌زمان ناشناخته، می‌خواهد در ساحت شناخت کار، دوسویه را انجام دهد؛ یعنی اول شناخت را از خودش شروع می‌کند: شناخت انسان: من کیستم/چیستم؟ بنا بر این، خودش را هم سوژه و هم ابژه‌ی شناخت قرار می‌دهد و بعد، غایت شناخت، عبور از وضعیت تاریک موجود و رسیدن به وضعیت روشن مطلوب و پی‌بردن به حقیقت پدیده‌ها است. مسیر دانایی، لایه‌های زیاد دارد؛ ممکن کسی این قلعه‌ی پربار را فتح نتواند و غرق در لجن‌زار ترس و توهم، راهش را نیمه‌تمام گذاشته، برگشت کند.
در یک نگاه خاص و کلی، به نظر می‌رسد، ترس بیش‌تر از دل تاریکی‌ها و عدم شناخت سر بیرون می‌کند. ترس نقطه‌ی آغاز ناامیدی و اوج شکست، سرخوردگی و درماندگی را به نمایش می‌گذارد. این جا منظور از ترس، ترس عادی و عاطفی نیست؛ بل که بیش‌تر ترس به معنای انتزاعی کلمه، جهالت و به معنای خاص‌تر، ترس از دانایی است. آن‌ سوی ترس اما دانایی است؛ یعنی، اگر «درخت تو بار دانش بگیرد»، دیگر ترس اتفاق نمی‌افتد و انسان به شناخت می‌رسد. به میزانی‌ که آگاهی و دانایی بالا برود، به همان میزان ترس، امکان اتفاق‌افتادنش را از دست می‌دهد و راهش را گم می‌کند. ساحت دانایی، ساحت وجهی و چندپهلو است؛ کسی‌که در این وادی روشنایی سفر می‌کند با صخره‌ها و پیچ‌وخم‌های فراوانی روبه‌رو خواهد شد؛ چون، ممکن است هر آن دشمنان دانایی در کمین باشند؛ اما این جا به‌نظر می‌رسد، مفاهیم و مقولات انتزاعی ترس و تاریکی و عدم شناخت از خویشتن انسان، به این‌زودی‌ها یقه‌ی ما را رهاکردنی نیست.
یکی از وجوه ترس، نه ترس از خم‌وپیچ‌ها، بل که ترس از خود دانایی است. آدم ترسو و نادان نه خودش هم‌چون دانا توان جنگیدن و پشت‌سرگذاشتن تمام صخره‌ها و سختی‌های تاریکی را دارد و نه تاب و تحمل پیروزی آدم دانا را. بنا بر این، آن‌ها، توانایی‌شان را نه در کسب علم و دانش، بل در مانع قرارگرفتن بر سر راه کاروان آگاهی و دانایی به کار می‌بندد. زمانی ‌که لشکر جهل و نادانی راهش را در میان دانایی گم کرد، می‌ترسد مبادا اقتدار و شوکت غیرمشروعش را که سال‌ها روی مردم غریب سایه انداخته، از دست بدهد.
حمله بر مکتب سیدالشهدای دشت‌برچی که چندی پیش در یک روز «بهاری روشن از امواج نور» و به دنبال حمله‌های آموزش‌گاه‌های موعود و کوثردانش و شفاخانه‌ی صدبستر اتفاق افتاد، نمونه‌های بارز حمله بر کاروان دانایی و نسل‌کشی است. این حمله‌ها در حقیقت حمله‌ی یک مشت ناامیدان، سرخوردگان، شکست‌خوردگان و درماندگان -که از ترس و تاریکی نشأت می‌گیرند-، بر کاروان آگاهی و روشنایی است.
دنیای مدرن، دنیای علم و تکنالوژی است. در دنیای مدرن، قدرت با علم تعریف می‌شود و با تکنالوژی رابطه‌ی مستقیم دارد؛ لذا، دشمنان روشنایی و شکست‌خوردگان دانایی، نه شهامت کسب علم را دارند و نه جرأت دل‌کندن از قدرت را؛ پس، به ناچار تنها راه واهی‌شان همان خشونت و نسل‌کشی را ادامه می‌دهند.
ناگفته پیداست که بخش مهمی از نسل پیش‌رو افغانستان، به ویژه در عرصه‌های فرهنگ، ادبیات، علم و هنر از کتله‌ی اجتماعی دشت‌برچی، به ‌طور خاص جامعه‌ی هزاره سر برآورده و با وجود همه‌ی موانع و چالش‌های اقتصادی، رفاهی و امنیتی و… با تشنگی تمام به دنبال فراگیری علم و دانایی اند. با این ‌همه اما، در مقابل، یک کتله‌ی شکست‌خورده و ترسو وجود دارد که هردم از ترس ازدست‌دادن قدرت، می‌خواهند شعله‌ی دانایی را خاموش کنند و هرروز به ‌طور هدف‌مند از آن‌ها قربانی می‌گیرند؛ بی‌خبر ازاین که همیشه ققنوسی هست تا کاروان دانایی را به سر منزل مقصود برساند و مشت محکمی بر دهان دشمنان روشنایی بکوبد.