قلمروهای معرفتی را، میتوان به حوزههای مختلف تقسیم کرد؛ مذهب، فلسفه، علم و ایدیولوژی، چهار قلمرویی که اساسا و ذاتا متفاوت استند و تفاوت آنها واقعی و عینی است و نه تعریفی و سلیقهای؛ به عبارت دیگر، تقسیم آنها در عین است و نه در ذهن. این موضوعات به لحاظ روش، موضوع، هدف، شکل و جهت تاریخی، ممثل انسانی و تیپ رهبری، زبان و کارکرد اجتماعی متفاوت استند.
موضوع در علم پرداختن به جهان محسوس –فیزیکی- طبیعی است؛ در حالی که در فلسفه پرداختن به وجود در کلیت آن است. در دین، پرداختن به فضای نجات و رستگاری و در ایدئولوژی، پرداختن به فضای حول و حوش روزمرگی و وضعیتهای مربوطه سیاسی – اجتماعی است. در مراحل مختلف تاریخی و در نظامهای مختلف فرهنگی، عوامل واقعی متفاوتی ظاهر میشوند. این عوامل واقعی به طریقهای معین و با نظمی تعیینشده، دریچههای متناسبی را از فضای ایدهای باز میکند و میبندد؛ به این طریق است که جنبهها و وجوه معرفت تحت این شرایط در دسترس قرار میگیرد و یا قابل حصول است. این قلمروهای متفاوت معرفتی، روشهای گوناگونی را نیز پیشکش میکند.
این دوگانگی عینی و ذهنی که توضیح داده شد، برداشتهای متفاوتی را به ارمغان میآورد که میتوان این برداشتها را در آثار دانشمندان بزرگی چون هگل و کارل مارکس دید. قلمرو معرفتی، گاه میتواند تلفیقی باشد از انواع ذکر شده؛ اما چیزی که مهم است، نحوهی کاربرد زمانی و مکانی این منبعها و تفکیک آنان است. در جوامع جهان سومی و کمتر عقلانیشده مانند افغانستان، بیشتر قلمرو معرفتی سنت و به طور نیمبند، مدرنیزم است. کنشگران از یک سو پای در سنت دارند و از سوی دیگر، نگاهی به مدرنیزم. کوشش بر این است که همان قانونهای منشأ الهی را برای روابط انسانی برگزینند. از طرفی نمیتوانند به دلیل روحیهی دینی، از مذهب فاصله بگیرند و از جانب دیگر توان درک، انتقال و فهم درست آموزههای مدرن امروزی را ندارند. از آن جایی که بیشتر رفتار مردم جامعهی افغانستانی، تنها رنگ مذهبی دارد و حتا نوع پوشش و ظاهر را یعنی لنگی، ریش بلند، بالا بردن پطلون(شلوار) تا بالای بجولک پا، و نحوهی استفاده از وسائلی مانند چوب مسواک در حضور مسواک و خمیر دندان(کریم دندان)، تراشیدن بروت و امثال هم را، دین و مذهب برای شان تعیین میکند.
اما در مواردی دیده میشود که با یک ریش دراز نشانه اسلامیت، نیکتایی زده میشود به سبک غربی. شاید نتوان این یک مورد را مورد انتقاد قرار داد؛ اما همین عدم همخوانی ظاهری را میتوان مثال ظاهری واضحی دانست برای این که، قلمرو معرفتی مردمان ما، در مواردی دین و در مواردی دیگر علم و به معنای بهتر مدرنیزم است. ایدیولوژی از دیگر منبعهای معرفتی در رفتار کنشگران اجتماعی جامعهی ما است؛ از نوع کاذب و روزمرگی که نه تنها وضعیت موجود را نقد اساسی نمیتواند، بلکه راه درست و مشخصی هم برای آینده پیشکش نمیکند. به طور کلی، قلمرو معرفتی جامعهی ما، از فلسفه سالهای نوری است که دور است. در فلسفه و در واقع پرسشهایی فلسفی، با پرسش از هستی میتوان به راههای گوناگونی قدم گذاشت که پرسشها راهگشای بیشتر بنبستها در زندگی است.
قلمرو معرفتی جامعهی ما با علم نیز بیگانه است؛ نه توان تولید علم را دارد و نه انتقال علم تولید شده را ممکن میسازد. تنها قلمروی که جایگاهی برای مانور در تفکر جامعهی افغانستانی دارد، قلمرو دین است؛ نجات، رستگاری، و عاقبت به خیر شدن، شعارهایی است که بر زبان مردمان ما است؛ غافل از این که این فهم نادرست از آموزهای دینی نه در دنیا، بلکه در آخرت نیز راه نجاتی برای پیروان خود، ندارد. دینی که دنیا را بهتر نسازد، دردی از آخرت دوا نخواهد کرد.