رویا، مؤید آن است که که تخیل یکی از عمیقترین نیازهای بشری است؛ اما خطری در رویا نهفته است و آن جذابیت آن است؛ زیرا اگر رویا زیبا نبود، میتوانست به سرعت فراموش شود. تخیل بیش از حد، میتواند به جنون و در شرایطی به توهم محض منجر شود. فرایند تعکیس، خود آرمانی است که فرد، برای رهایی از شرایط زندگی خود به آن متوسل میشود. در این زمان، شخص یا فرد و گاهی هم حتا جامعه برای خود شرایطی را متصور می شوند؛ اگر شخص باشد چنان انسان با کمالاتی است که گویا در آخرین درجهی خوبیها قرار دارد. اگر جامعه باشد، چنان شرایطی را تخیل میکند که گویا همه چیز خیر و خیرت است و این جامعه نمونهی آرمانی زندگی جمعی است.
جایی که در آن از مشقت خبری نیست و هرچه هست، رحمت است و فراوانی. همه قهرمان استند و هرچه هست، تحت مدیریت قرار دارد. در این زمان است که فرایند تعکیس خودنمایی میکند. تصور یا تخیل از فرد و جامعهی آرمانی با واقعیت فاصلهی زیادی دارد. این فرد و جامعه توان رسیدن به جامعهی آرمانی را ندارند؛ سرشکستگی، حقارت و سرافکندگی به سراغ این مردمان خواهد آمد. نتیجهی این تخیل به شدت مخرب است. درست است که این پیمانها نیستند که بین آدمها وابستگی ایجاد میکند؛ اگر انسان احساس خاصی به چیزی داشته باشد، این احساس او را وابسته خواهد کرد؛ ولی اگر چنین احساسی در او نباشد، هیچ عاملی قادر به ایجاد وابستگی نخواهد بود؛ اما این احساس را نیز باید جهت داد؛ حسی که در بین مردمان جامعهی ما رواج دارد، رمانتیسمی است بر پایهی تفکر قومی و نژادی.
جهان را به گفتهی «هانا آرنت»، میتوان به افرادی تشبیه کرد که دور یک میز نشسته اند؛ تنها عاملی که این مردمان را به هم پیوند میزند، حسی است که این مردمان به عنوان انسانبودن به هم دارند. وجود چنین حسی را، در بین مردمان یک جامعه نمیتوان نادیده گرفت؛ اما حسی که بین مردمان جامعهی ما وجود دارد، رویایی است، مخرب و دچار توهم. زندگی روزمره به روزمرگی شبیه است. هر روز با آغاز روز و با طلوع آفتاب و حتا قبل از طلوع آفتاب، مسابقه مرگ شروع می شود.
همه خود را برای روز دیگری با رویای زندگی بهتر؛ به ورطهی کشاکشهای زندگی میکشانند. این زندگی با خیال و توهم و دور از واقعیت، نظام آگاهیای را ساخته که دیگر توان رهایی از این سیاهچال ناممکن مینماید. به نظر مارکس، رابطه قویای بین زندگی و آگاهی وجود دارد. زندگی آگاهی را تعین میبخشد نه آگاهی زندگی را. با این حساب، نوع زندگی اجتماعی در تعیین آگاهی و نوع آگاهی که در آینده بر رفتار اجتماعی برگزیده میشود، تأثیر به سزایی دارد. آنچه امروز روح بشر از خود بروز میدهد، فردا که پیش روی ما قرار میگیرد، تاریخ خواهد بود. همه چیز به عنوان محصول تاریخ با عالم معنا در هم تافته است. تاریخ چیزی جدا از زندگی یا دور از زمان حال نیست. دیوانگی یک وضعیت ثابت نیست و باید آن را نتیجهی تعارضات اجتماعی قلمداد کرد که در آن انسانها به لحاظ تاریخی دچار از خودبیگانگی میشوند. چیزی را که نتیجهی یک انتخاب نیست، نمیتوان شایستگی و یا ناکامی تلقی کرد.
در جامعهای که همه در توهم زندگی میکنند، فرصتی برای اندیشیدن نیست. این دیگران استند که برای آنها تصمیم میگیرند. زندگی در رویا، حال و تلاش فکر کردن را از مردمان ما گرفته است؛ زندگی در رویا، همه چیز را فراهم کرده و نیاز به فکر و تلاش و کار سخت نیست. این توهم و رویا، سرابی بیش نیست؛ ضرور است که از قالب توهم و توهمزدگی بیرون شد و به واقعیت رسید.