نویسنده: سیدهادی ذکی
جامعهشناسان و تحلیلگران طبقاتی، طبقه را مجموعهای از افرادی که دارای موقعیت یکسان اند تعریف میکنند. اکثر نظریهپردازان به وجود سه طبقه در جامعه باورمند اند؛ طبقهی بالا، طبقهی متوسط و طبقهی پایین. طبقهی بالا، یعنی طبقهی مالکان و طبقهای که ابزار تولید را در اختیار دارند. طبقهی متوسط؛ کسانی که از طریق تحصیل و مهارت شان امرار معاش میکنند و طبقهی پایین طبقهی کارگرانی که در خدمت طبقهی بالا قرار دارند و در کارخانهها کار میکنند.
آنچه که در این نوشته به آن پرداخته میشود، طبقهی متوسط در افغانستان است که در چارچوب دستهبندی «سی رایت میلز» مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
سی رایت میلز (۱۹۱۶-۱۹۶۲)، جامعهشناس امریکایی، در رابطه به طبقهی متوسط دیدگاه خودش را به گونهی زیر بیان میکند.
۱: طبقهی متوسط، هم از لحاظ کمی و هم از لحاظ سیاسی رشد کرده و در حال زیادشدن است که در آینده حاکمیت جامعه را در دست میگیرد.
۲: طبقهی متوسط، هم از لحاظ کمی و هم از لحاظ سیاسی رشد میکند؛ اما ادعا کرده نمیتوانیم که این طبقه، بر جامعه حاکم میشود.
۳: طبقهی متوسط خوی و خاصیت بورژواها را به خود میگیرد. این طبقه بیشتر به فکر منفعت و موقعیت شخصی خود است.
۴: طبقهی متوسط همفکر و همسو با طبقهی پرولتاریا (کارگر) میشود که در آینده به یک طبقهی انقلابی تبدیل میشود.
در افغانستان طبقهی متوسط بعد از حکومت طالبان به گونهی بیپیشینهای رو به افزایش است که سالانه هزاران نفر از دانشگاههای کشور فارغالتحصیل میشوند. بنا بر این میتوان ازدیاد فارغان دانشگاهها و نبود شغل و کار برای شان را یک چالش موجود در جامعه تلقی کرد. متاسفانه روند یافتن شغل در افغانستان، به مثابهی این است که از هفت خوان رستم بگذری تا صاحب وظیفهای شوی و در ادارهای کار کنی که علتهای زیادی در این زمینه نقش دارد. در ذیل به برخی این عوامل اشاره خواهیم کرد.
۱: فساد اداری: پدیدهای که در افغانستان به یک مسالهی اجتماعی مبدل شده و مانع اشتغال حداکثر تحصیلکردگان کشور میشود؛ زیرا در افغانستان اکثرا کسانی که تحصیل کرده اند و پشت کار میگردند از خانوادههای فقیر اند که توانایی انجام خواستهای مسوولین را ندارند.
۲: وساطت: واسطهگرایی یکی دیگر از عواملی است که سد راه شمار زیادی از جوانان تحصیلکرده در ادارههای افغانستان میشود. کسانی میتوانند صاحب کار شوند که یکی از اراکین بلندپایهی دولتی را بشناسند.
۳: رهبران و احزاب: تعدد احزاب در افغانستان که در راس آنها رهبران سنتی قرار دارند، از جمله عوامل مهم در راستای اشتغال وظیفهی برای تحصیلکردگان کشور است. در طول چند سال پسین تعداد انگشتشماری از رهبرانی هستند که قدرت و تمام منابع کشور را در انحصار شان گرفته اند و نقش شان در امر استخدام جوانان در ادارات مهم و موثر اند.
کسی که در ادارهای درخواست وظیفه کند، باید از طرف حزب یا رهبری معرفی شده باشد تا استخدام شود که متاسفانه احزاب و رهبران کسانی را معرفی میکنند که عضویت حزب را داشته باشند و از جمله فداییهای حزب باشند. از این رو اندک کسانی هستند که در ادارات استخدام میشوند؛ مانند خویشاوندان و اقارب نزدیک رهبران.
۴: قومگرایی: قومگرایی پدیدهای که مردم افغانستان همواره در آتش آن سوخته و میسوزند. از جملهی قربانیان قومگرایی قشر تحصیلکردهی این سرزمین نیز است. شایستگی و لیاقت در استخدام جوانان نقش چندانی ندارد. بعد از فساد و وساطت، قوم گرایی کارا است.
چالشهای موجود و پدیدههای فوق در کشور سبب شده است که قشر تحصیلکردهی این سرزمین به اهداف اصلی شان دست پیدا نکنند و مسیری را که دوست دارند باید طی کنند، ادامه داده نمیتوانند. روی این ملحوظ به سمتوسوی مختلفی گرایش پیدا میکنند؛ عده ای از جوانان که از دانشگاهها فارغ میشوند و بنا بر عواملی فرصت کار برای شان فراهم میشود، در ادارات استخدام میشوند که تعداد شان اندک اند. در قدم نخست این مجموعه افراد در خدمت کسانی قرار میگیرند که فرصت وظیفه را برای شان مهیا کرده اند.
این قشر جوانان در ادارات نیز به خاطر عدم مصونیت وظیفهای و حفظ موقعیت، با آن که قوانین افغانستان مصوونیت وظیفهای کارمندان را تضمین کرده است، رویکرد محافظهکارانه به خود میگیرند. در این صورت این قشر کارمندان ارتقا نمیکنند؛ اما موقعیت شان را حفظ میکنند. در صورت ارتقا باید از خودگذری کرد و رویکرد تملق را پیش گرفت. تملق و خوشزبانی، محرک جهش کارمندان جهت ارتقای شان در ادارات است. این قشر جوانان بیشتر به فکر منفعت شخصی و حفظ موقعیت خویش اند.
شمار دیگری از جوانان تحصیلکرده که از فرزندان رهبران اند، از امکانات موروثی شان استفاده کرده و زندگی شان را نسبتا در آسایش و رفاه سپری میکنند. اینها نیز در فکر منفعت شخصی و جمعکردن سرمایهی بیشتر اند؛ البته این قشر متعلق به طبقهی بالای جامعه است.
بر عکس، بیشتر تحصیلکردگان بنا بر نبود فرصتهای کاری و نبود امکانات برای ایجاد کارهای شخصی به چالشهای گوناگونی دچار میشوند؛ برخیها به مهارجرت رو میآورند و برخیها هم آیندهی شان نامعلوم است که حتا تعداد زیادی از تحصیلکردگان در میان معتادین نیز وجود دارد و تعدادی هم در صفوف گروههای ضد دولتی میپیوند که یکی از عوامل آن نبود فرصتهای کاری است.
در دولت افغانستان، برای طبقه متوسط فرصت کمتر فراهم شده است. هرچند در دوران حکومت وحدت ملی و پس از آن تا جایی برای یک تعداد تحصیلکردگان زمینهای فراهم شد تا در بدنهی حکومت نقش ایفا کنند؛ اما این تحصیلکردگان به نحوی با عناصر قدرت پیوستگی داشته است. طبقهی متوسط در این کشور، بیشتر در پی منفعت شخصی خویش است. به طور کل طبقه متوسط در افغانستان در حال رشد و زیادشدن است؛ اما این که حاکمیت جامعه را در آینده به دست خواهد آورد کار بس مشکل است.
ارستو میگوید: «ایدهآلترین جامعهی سیاسی آن است که فرمان در اختیار طبقهی متوسط باشد.» امروز در افغانستان متاسفانه بخش زیادی از طبقهی متوسط (-تحصیل کردگان- جایگاه و نقش شان را در جامعه به درستی درک نکرده اند؛ همواره در پی رهبران سنتی و لبیکگویان آنان اند. با آن که کارنامهی این رهبران بر همه آشکار است که برای بهبود وضعیت کشور چه خدمات شایستهای را انجام داده اند و در ویرانی این ممکلت چه نقشی داشته اند.
در چند سال پسین جنبشهایی از طبقهی متوسط و کارگر در مقابل بیعدالتیهای دولت شکل گرفت که رهبری آنها را طبقهی متوسط به عهده داشت؛ اما صدای شان در گلو خفه شد که نتیجهی چندانی در پی نداشت.
باز هم امید میرود تا طبقهی متوسط به گفته کارل مارکس به یک «آگاهی جمعی» برسند و جایگاه و نقش شان را بدانند تا خود را از وابستگی نامناسب خلاص کرده و جامعه را به سوی توسعه سوق بدهد. باید گفت که تنها طبقهی متوسط میتواند جامعه را از قید انحصارگرایان نجات بدهد و از طبقهی کارگر حمایت بکند.