ماهیت عشق

شمیم فروتن
ماهیت عشق

از گذشته‌های دور افسانه‌های عاشقانه در بین مردم معمول بود که آنیما و آنیموس هم در رؤیا، تخیل و آثار هنری- ادبی به صورت عاشق و معشوق رؤیایی تجلی شده است و هر کسی می‌تواند تعبیر از عشق را در ذهن خود داشته باشد. به روایتی، عشق از عشقه گرفته شده و آن گیاه بی‌ریشه است که اگر این گیاه به درخت بپیچد، آن درخت را بخشکاند. عده‌ی دیگر ریشه‌ی عشق را عربی می‌دانند، عربی و عبری از خانواده‌ی زبان سامی اند و واژه‌های ریشه‌دار سامی، همواره در هر دو زبان عبری و عربی معنای یکسان شده است و عجیب این که: واژه‌ی عشق، هم‌تای عبری ندارد. از نظر اکثریت پژوهشگران واژه‌ی عشق از (Iska) اوستایی که به معنای خواست، خواهش و گرایش است ریشه گرفته است.

به گفته‌ی بهرام فروه‌وش، این واژه در فارسی میانه به شکل (ist) به معنای خواهش، گرایش، دارایی و توان‌گری است و همچنان از واژه‌ی اوستایی، سنسکرت و ریشه‌ی هندی و اروپای زبان آریائان نخست (ais) گرفته شده که به معنای خواستن، میل داشتن و جستن می‌باشد. تشابهاتی در باره‌ی ماهیت تعریف عشق در بین فرهنگ‌های مختلف وجود دارد و اغلب فرهنگ‌ها عشق را نوعی تعهد می‌دانند؛ اما مولانا در باره‌ی ماهیت عشق در دیباچه‌ی یکی از دفترهای شش‌گانه‌ی مثنوی گفته است: پرسید کسی که عاشقی چیست؟ گفتم که چو ما شوی بدانی! در واقع مولانا جوابی نداده است، یعنی تعریف مطلوب داده نشده و ‌ما جواب گرفته‌ی بی‌جواب مانده‌ایم. در حقیقت عشق چیست؟ و عاشق کیست؟ و معشوق کدام است؟

عشق یک شه‌پر است، سیمرغ است و عقاب که مورد عشق را شکار می‌کند، او را به فضای ناشناخته‌ای که تا به امروز تجربه نکرده می‌برد. به راحتی نمی شود در باره‌ی عشق سخن گفت؛ به خاطر این که برای چرایی‌ اش دنبال یک برهان عقلی می‌گردیم در حالی که در اینجا عقل کاره‌ای نیست و انسان عاقل در این مورد مبهوت و سرگردان می‌ماند. عشق عقل را بازیچه قلم داد می‌کند و عقل عشق را رؤیا و‌ خیال که میان عشق و عقل رابطه برقرار شده نمی‌تواند.

مولانا می‌گوید: همه چیز با تفسیر و با سخن روشن می‌شود مگر «عشق»، عشق بی‌زبان خود روشن تر است؛ یعنی

هر چه گویم عشق را شرح و بیان

چون به عشق آیم خجل باشم از آن

و باز می‌گوید: «عشق را از من مپرس، از کس مپرس از عشق بپرس»

عشق که در لفظ هست، ما به آن عشق نمی‌گوییم. زمانی می‌شود به حقیقت عشق پی برد که عاشق شد و در پنجه‌ی عشق قرار گرفت؛ حتا گرفتاری در عشق‌های مجازی هم به نوعی می‌تواند به فهم و حقیقت عشق انسان را نزدیک کند.

مثلت عشق: عشق مستحیل شدن در معشوق است، یعنی در معشوق زیستن و برای معشوق جستن و برای معشوق مُردن است. بزرگ‌ترین دست‌آورد عشق، پیوستن نه بلکه قربان شدن است؛ زیرا پیوستن جنبه‌ی مادی، نفسانی و ارضایی دارد؛ به تعبیر دیگر، پیوستن بی‌نهایت را نهایت می‌بخشد و بی‌کرانه‌گی را محدودیت؛ اما قربان شدن کاملا آرمانی است، معنا و شکوه جلال و‌ کمال عشق همین است و ‌معشوق هم همان است که هر کس از ظن خودش یار اوست.

میزان عشق، بستگی مستقیم به قدرت و باور هر یک از این ابعاد سه گانه دارد؛ هر قدر این ابعاد افزایش یابد، عشق قدرت، گسترده‌گی و تأثیر بیشتری در زندگی دو طرف خواهد داشت و عاشق شدن یک فرایند شیمیایی هم است، وقتی فرد عاشق شود، واکنش‌های عجیبی در وی آشکار می‌شود، نشانه‌های عاشق شدن شبیه بروز کردن علایم بیماری‌هاست و به وضوح قابل شناسایی می‌باشد؛ مانند: عرق کردن دست‌ها، از بین رفتن اشتها، حس سرخوشی، سرخ شدن گونه‌ها و تپش قلب که محققان آن را شناسایی کرده اند.

داروین اولین نفری بود که در ذهنش سؤال پیدا شد که آیا حیوان‌ها هم عاشق می‌شوند یانه؟ بله حیوان‌ها هم عاشق می‌شوند: شامپانزه‌ها وقتی جفت شان را از دست می‌دهند برایش سوگواری می‌کنند تا مدت حتا از کنار جسدش تکان نمی‌خورند و خوک‌چه‌ها تا زمانی‌که از جفت خود دور هستند، استرس می‌گیرند. و پنگوئن‌ها اگر از جفت شان جدا شود افسرده می‌شوند.

محققان به این نتیجه رسیدند که حیوان‌ها هم عاشق می‌شوند؛ اما حیوان‌ها به مراتب حس ساده تری دارند که آنها عاشق پدیده‌ها و حتا انسان‌ها هم می‌شوند و جنس عشق آنها کاملن متفاوت است.

هم‌چنان در برهان قاطع در باره‌ی گیاهی عاشق، مهر گیاه نوشته است این که این گیاه، شبیه آدم‌ها است و ریشه‌ی آن شبیه موی سر است که نر و ماده‌ی آن دست در گردن هم و پای در یک‌دیگر محکم شده اند که اگر کسی یکی از آنها را از زمین بکند، در اندک وقتی هر دو می‌میرند.

به قول معروفی می‌توان گفت که حقیقت دنیا به سه محور که یگانه‌گی و‌کلیت آن -عشق، عاشق و معشوق- است می‌چرخد.