
امروزه صرف وجود داشتن نهادهای دموكراتيك مانند مجلس، احزاب سياسی، تفكيك قوا و… نمیتواند موجب توسعهی سياسی شود و گاه خود اين ابزارها در خدمت اقتدارگرايی قرار میگیرد؛ بنا بر اين، علاوه برنهادهای دموكراتيك در يك جامعه، ما نيازمند شهروندان دموكراتيك و فرهنگ سياسی دموكراتيک استيم.
لوسين پای، فرهنگ سياسی را چنين تعريف كرده است: دیدگاهها، احساسات سياسی و ادراكاتی كه رفتار سياسی را در هر جامعهای تعيين كرده و هدايت میکند. اجزای فرهنگ سياسی يک توده انباشته و متفاوت نيست، بلكه الگوهای منظم و بههمپیوسته است كه در كنار هم قرار دارند و متقابلا همديگر را تقويت میکنند. پرداختن به فرهنگ سياسی، بيشتر به تأثير آن بر گسترش و تقويت دموكراسی میپردازد. در واقع، فرهنگ سياسی، قواعد بنيادين اجرا و كنش سياسی را وضع میکند و تصورات و اعتقادات مشتركی – كه بنيادهای اصلی زندگی سياسی يک كشور استند- را معین میکند. ساخت جامعه و فرهنگ افغانستان، تکههای به جامانده از حوزههای فرهنگی آسیایی است. حوزهی تمدنی و فرهنگی آسیای میانه، آسیای جنوبی و خاورمیانه، پارههایی از قلمرو فرهنگی خود را در این سرزمین به جای مانده اند و از این روی در افغانستان، ساخت موزاییکی جامعه و فرهنگ، ریشهی تعریف «خود» و «دیگری» را بازسازی میکند.
میمنه، به تاشکند میماند، هرات به مشهد و جلالآباد به پیشاور. میان فردی از شمال افغانستان و فرد دیگری در جنوب افغانستان، چه شباهتی، چه زمینهی گفتوگو، همزبانی و همدلی را میتوان یافت؟ کدام استورهی مشترک، آرمان، داستان، خاطره و خصلت مشترک میتوان نشان داد؟ در جلالآباد، واحد پول افغانی، بیهوده است و یک قرص نان را به کلدار باید خرید. قدرت، خود طعمهی این «بیگانگی» است. سیاست و نهاد دولت، اسیر و در بند این غول هراسناک دیگرهراسی است و در برابر آن به کرنش میافتد و کارگزار «خود» در برابر «دیگری» میشود. از سوی دیگر این فرهنگ دچار آفت دیگری است که میتوان آن را فرهنگ تبعی دانست؛ از ویژگیهای فرهنگ سياسی تابعيت آمريت: ارادتسالاری، بدبينی، خشونت، بیاعتمادی و عدم تساهل و از ویژگیهای فرهنگ سياسی دموكراتيک: ساخت افقی قدرت، افسونزدایی از قدرت، اعتماد سياسی و لياقتسالاری را میتوان نام برد. در افغانستان به دليل بحرانهای سياسی و اجتماعی، نهادهای آموزشی، سرتاسری و كارآمد نبوده اند و بیگمان نتوانسته اند در تربيت نيروهای انسانی دموكراسیخواه مؤثر باشند.
آموزش شهروندی در ارتباط با جامعهپذیری سیاسی است؛ بر اساس اين آموزشها شهروندان گرایشها، نگرشها، دانش و معیارهای سياسی خود را به نسلهای بعدی انتقال داده يا در تعامل قرار میدهند. آنچه در افغانستان بوده، فقدان همین فرهنگ گفتوگو بر اساس نبود حافظهی تاریخی و آموزش بوده است. فقدان ابزارهای موجود زندگی قبیلهای مردم افغانستان، ساکنان این سرزمین را بهسوی عقلانیت قومی سوق داده که این عقلانیت مبنای عملکرد آنان را شکل میدهد. تفکر قالبی و فرهنگ سیاسی ارادتسالارانه، راهی برای تفکر نمانده است. آنچه امروز ما شاهد آن استیم؛ به وجود آمدن جزیرههای قدرت در افغانستان است که عدهی زیادی از مردم را به گروگان گرفته اند و هنوز بر همان تصور دوران قوماندانسالاری خود استند، بیخبر از این که در این شرایط تضعیف دولت برابر است با قدرت گرفتن نیروهای تندروی دولتی که منتظر فرصتی استند تا این حکومت نیمبند را نابود کنند. در این میان هستند مردمانی که هنوز بر اساس همان فرهنگ سیاسی ارادتسالارانه بدون هیچ گونه تصور و تفکری به دنبال این افراد استند تا آیندهای برای خود بسازند، بیخبر از این که دیگر زمان این گونه مبارزات به سر رسیده و میتوان با راههای دموکراتیک مبارزه کرد. بدبینی و خشونت، دیگر نمیتواند راهی باشد برای بیرونرفتن از منجلاب فعلی حاکم در کشور. گفتوگو بر اساس دید جهانوطنگرایانه، میتواند تفکری را تولید کند که افراد را از جغرافیای خاص بیرون کشیده و تمام این سرزمین را جان خود تصور کرده و تصمیمی بگیرند که خیر عمومی را در پی داشته باشد.