
قومیت بعد از دین، جایگاه ویژه در جامعهی ما داشته و به همین سبب یکی دیگر از عناصر محکم مشروعیتدهندهی نظام سیاسی در افغانستان محسوب میشود. واژههای قوم و قومیت و کاربُرد آنها در متون امروزی، برای ناسیونالیزم و کشمکشهای قومی، اهمیت ویژهای دارد؛ اما با وجود این امر، هنوز تعریف دقیق و قابل قبولی برای این مفاهیم ارائه نشده است.
بیشتر پژوهشگرانی که در این زمینه قلم زده اند، هیچ گونه تعریفی از آن به دست نداده و مشخص نکرده اند که مِلاک تعیینکنندهی قوم کدام است.
ظاهرا این امر، معلول وجود این وضعیت در نویسندگان قومشناس بوده است که مفاهیم قوم، قومیت و غیره، برای آنان پدیدههای شناخته شده و روشن است و خواننده از ابتدا میداند که قوم چیست؟ گروه قومی کدام است؟ و مراد از قومیت چیست؟
برای تشخیص گروههای قومی از یکدیگر، از ویژگیهای گوناگون و بسیاری میتوان استفاده کرد. معمولترین آنها عبارت اند از: زبان، تاریخ یا تبار (حقیقی یا خیالی)، مذهب و شیوههای لباس پوشیدن و آرایش.
گروه تباری؛ گروهی از انسانها است که ویژگیهای مشترک زبانی و فرهنگی داشته و دارای قلمرو مشترک استند.
قومیت به دیدگاهها و شیوههای عملی فرهنگی که اجتماع معینی از مردم را متمایز میکند، اطلاق میشود؛ پس در یک تعریف کوتاه و کارآمد، میتوان گفت:
قوم عبارت است از یک جمعیت انسانی مشخص با یک افسانهی اجدادی مشترک، خاطرات مشترک، عناصر فرهنگی، پیوند با یک سرزمین تاریخی یا وطن و میزانی از حس منافع و مسؤولیت.
ویژگی قومیت در کشور ما مستثنا از آنچه که در فوق ذکر شد، نیست. در افغانستان قوم برای این آفریده میشود تا از پیکر واحد در برابر بیرونیها به دفاع برخیزد. قومیت در واقع عنصر ایدئولوژیکی است برای دفع اجتماعات بیرونی.
داکتر عبدالقیوم سجادی، قومیت در افغانستان را فقط عُرف پشتونوالی میداند و در زمینه، ادعایش را با این استدلال که قوانین و احکام جاریه در کشور، در برگیرندهی حوزهی گستردهای از روابط انسانی پشتونها است، تقویت میکند و میافزاید: «علاوه از مجموعهی آداب، رسوم و قوانین عـُرفی، قانون خاص امور جزائی و ادارهی امور عمومی نیز عُرف پشتونوالی است.»
برخی از اصحاب مطبوعاتی، میان پشتونوالی و قومیت فرق میگذارند. به عبارت دیگر: «میان ناسیونالیسم و قومگرایی تفکیک قایل اند.» ناسیونالیسم واقعی در افغانستان وجود نداشته است. آنچه به نام ناسیونالیسم افغانی (محلی) یاد میشود؛ همانا پشتونوالی است که پشتونها آن را به جای ناسیونالیسم محلی مطرح کرده اند و در آن، پشتونها برادر بزرگتر و سایر اقوام ساکن در این جغرافیا، برادر کوچکتر معرفی شده اند.
به اساس این اصل، برادران کوچکتر، ناگزیر بودند تا زبان برادر بزرگتر را جبرا فرا گیرند، در حکومت حق مداخله را نداشته باشند و فرهنگ و عنعنات قبیلهای آنها را به عنوان فرهنگ ملی بپذیرند و حتا رقص شان را به عنوان «اتن ملی» قبول کنند و زمامداران سابق پشتونتبار و شاعران پشتو را نسل تا نسل به نام بابا یاد کنند و از این قبیل حرفهای دیگر.
اما قومگرایی اغلبا امتیازاتی است که در انحصار یک قوم بود و سایر اقوام هر باری که دادخواهی میکردند، با خشونت و وحشت تمام سرکوب میشدند. تغییری که در سالیان پسین در این قسمت رونما شده، سهم مساویانهی تمام اقوام ساکن در ادارهی کشور بود که همزمان خواستار آن شدند که حقوق حقهی خود را بستانند و گردن خود را از ریسمان قومیت برهانند. واقعیت قضیه این است که در افغانستان قومیت حاکم بر دولت است.
این برداشت و تصور هنوز هم بر جامعه حاکم است. همان گونه که گفتیم، یکی از اجزای مشروعیتساز برای حکومتهای افغانستان همین قوممحوری بوده که از آغاز تأسیس کشوری به نام افغانستان تا کنون، در نهاد مردم نهادینه شده و این ذهنیت غیرمنطقی را بار آورده که زعیم غیر پشتون عُرفا در فرهنگ سیاسی کشور جا نیابد.
مفکورهی مشروعیت قومی، برتریتخواهی، تفوقطلبی و ترویج تلقین برادر کوچک و بزرگ، به باور نگارنده نه تنها که مشروع نیست؛ بلکه توجیه آن به عنوان یک مشروعیت سنتی، بیپایه و بیارزش مینماید؛ در حالی که در پی آن نیستم تا سنتهای ارزشمند جامعه و عُرف پسندیدهی مردم مان را نکوهش کنم، با جرأت این رسم را خیلی ناعادلانه و دور از انصاف و در تضاد با منافع ملی میدانم؛ زیرا تثبیت و تحکیم قدرت سیاسی با خشونت، سرکوب و به حاشیه راندن اقلیتهای دیگر، پروسهی ملتسازی را در کشور اخلال و بیشتر به شکاف و تعارض بین اقوام میانجامد که نتیجهی آن را بارها تجربه کرده ایم.
ولی گفتنی است شاید این موضوع بسیار خوشبینانه باشد و آرمانی؛ اما بقای یک رژیم سیاسی در پذیرش آن رژیم به وسیلهی شهروندانش، متصور است.