
نویسنده: مرسل علی
امروز اولین یکشنبه در قرنطین است. تعداد آلودشدگان در سویس «۷۴۷۴» نفر است و «۹۸» تن وفات کرده اند. از دیروز به تعداد آلودشدگان ۶۴ و وفات ۷ نفر بیشتر شده است. از امروز اولین کاری که میکنم، به وبسایت خبررسانی رسمی از این ویروس رفته، آمار جهانی و چند کشور مشخص را یکی یکی میبینم؛ کشورها و شهرهایی را که خواهرها و برادرهایم گیر افتاده اند. میدانم این آماردیدن چارهی کار نیست؛ ولی حد اقل میدانم که این ویروس تا کدام ظرفیتها پیشرفت میکند.
تا امروز بیرون شدن از خانه برای خرید مواد خوراکی، دارو و ورزش منع نشده. جمع بیشتر از سهنفری منع شده و جریمهی نقدی دارد. در ورزش بیشتر از دونفر تجمع در صورتی که نفر دوم عضوی از خانواده باشد، منع است. امروز بعد از دوِش صبحگاهی به خیمهای که نزدیک پارک بر افراشته بود سرخوردم؛ خیمهای که نوشته بود «برای کمک به شهروندان»! داخل خیمه سه نفر با یونیفورم بودند. نزدیکتر شدم و موبایلم را بیرون کردم که عکس بگیرم. هر سه متوجه شدند؛ لبخند زدند و ژست گرفتند.
سرکها خیلی بیشتر از دیروز و روزهای قبل خالی بود. تا دیروز از دیدن بازارهای بسته و سرکهای خالی وحشت سنگینی داشتم. نوعی ترسِ آمیخته با ناامیدی؛ ولی امروز به فرهنگ و احترام این ملت به دولت فدرال درود فرستادم. حس خوب داشتم از این که اینجا مردم احترام به قانون از اولولیتهای شان است. به سیستم و دولت اعتماد دارند.
در رسانهها پیهم اعلان میکنند که دولت به مردم اعتماد دارد؛ لطفا تا موارد ضروری نبود، در خانههای تان بمانید و از تجمعات جلوگیری کنید. در مسیر رفتوبرگشت؛ یک، دو، سه، چهار و… از پانزده نفری که دیدم، ده نفر لباس ورزشی داشتند و مثل من میدویدند.
امروز سویس ارتش ریزرف را به کمک خواسته. گفته میشود که بعد از جنگ جهانی دوم، این اولین بار است که ارتش به کمک شهروندان فراخوانده میشود. روزهای آینده، برای کارمندان صحی روزهای دشواری پیشبینی شده است و قرار است ارتش، هشت هزار پرسونل طبی را به کمک شفاخانهها احضار کند.
اما چیزی که در این میان برای من ناراحتکننده است، زیباترین فوارهی آبی که نماد شهر ژنو است و برای مدت نامعلومی دیگر فعال نخواهد بود؛ این خبر ناخوشایندی است برای باشندگان این شهر است.
در خانه برنامهی خاص نداشتیم. برای سرگرمی دنیا و دانش، نوبتی بازی کردیم. دنیا بازی پازل را دوست دارد. ساعتها میتواند سرگرم پیدا کردن پازل باشد و تا آخرین قسمت را سر جایش نگذاشته، از بازی نمیگذرد. بعد از ظهر، علی به دانش گفت آماده شوید بریم بیرون. شاید از موتر پیاده نشویم، ولی بهتر که برای هواخوری برویم. دانش نمیخواست برود. پرسیدم چرا نمیروی دانش؟ با قاطعیت گفت که در تلویزیون چند بار اعلان کرد در خانه بمانید! چرا باید بیرون بروم؟! جوابش آنقدر قانعکننده بود که حرف دوم هم در این مورد ردوبدل نشد.
حالا در روز پنجم، کم کم به خانه ماندن عادت کرده ایم و روند کار از خانه و درسهای اطفال عادی میشود. باقی امور چون پرداخت فکتور ماهوار پارکینگ، برق، انترنت، تلفون، بیمه و… همه از قبل آنلاین بودند. حس میکنم آلوده شدهام. حس ترسناکی است. من مادر دو فرزند و پایهی اساسی یک خانوادهی چهارنفری استم. داکتر نیستم و از طبابت جز موارد پیشگیری چیزی نمیدانم. تازه دیروز به تیم رضاکاران صلیب سرخ ثبت نام کردم تا حداقل کمکی که میتوانم را به جامعهای که تا هفتهی قبل در آن با آرامش و صلح زندگی میکردم، دریغ نکرده باشم. اگر آلوده شده باشم، این فرصت را از دست میدهم؛ اما یک چیز را همهروزه همچنان میشنوم و این تبدیل به یک باور شده است که قوی باشیم و با این ویروس اگر حتا آلوده هم شویم، مبارزه کنیم. در خانه ماندن، بهترین کاری است که میشود این ویروس لعنتی را شکست داد.