انگار کشتن و مردن شغل ما شده است؛ اصلا پیش از آن که کرونا به افغانستان بیاید، مرگ در این سرزمین یک اپیدمی بود؛ چون هر روز به بهانههای گوناگون، در کوچه، خیابان، مسجد، سالن عروسی، ورزشگاه، گورستان، مکتب، دانشگاه، آموزشگاه، شفاخانه و هر کجا با مرگ همآغوش بودیم.
باید گفت، هیچ کسی نمیتواند از مرگ فرار کند؛ اما افغانها با آن زندگی کرده و کلان میشوند، هر روز با مرگ چشم در چشم شده و مثل یک همزاد با او همراه استند. مسأله این است که «قانون تکرار»، ابهت و ترس از مرگ را از دل مردم ربوده است، کسی دیگر از مرگ نمیترسد و مرگ، علامت سؤال و مسألهی پرسشبرانگیزی برای هیچ کسی نیست؛ چون فکر این که «او میمیرد، تو میمیری، من میمیرم و همه خواهند مرد» و بازتولید آن، به اندازهی به سادهسازی سازوکار مرگ و عادی بودن آن کمک کرده است که حس متفاوتی را در کسی -حتا قاتل و بازماندگان مقتول- ایجاد نمیکند، نه قاتل برای کشتن مداوم احساس شرمندگی میکند و نه چرایی قتل مقتول برای کسی مهم است. قتلهای که ایدئولوژی، انگیزههای برتری جویانهی قومی و درآمدهای شغلی، مشوق آن است تا تمام نیرو و توان ما معطوف به مرگآوری باشد تا آبادی و ارزشمند شدن زندگی!
دهها سال است که مرگآوری، به حرفه و شغل بدل و در جایگاه قدسی نشسته است. قدسیتی که اعتبارش را از فرهنگ جمعی گرفته و مرگآور را بر مسند ادارهی امور مینشاند تا معیار عظمت و آبروی اجتماعی، معطوف به میزان مرگآوری و قساوتی باشد که آدمها از خود نشان میدهند، نه معطوف به عطوفت و مهربانی. جامعهای که مهربانی و رفتار انسانی را فراموش کند، طبیعی است که در آن افرادی مثل «حیدری وجودی»، تا آخر عمر در خانهی گلی و کنج عزلت به سر برند؛ ولی آقازادههای رانتخور، با پشتوانهی قساوت گذشتهگانش، در ناز و نعمت زندگی کنند!
وقتی مرگآوری، مهمترین راه برای رسیدن به مقام و منزلت شده و جامعه از چنین الگوها پر شود، مرگآوری به یک مسابقه بدل خواهد شد. مردن عادت شده و ذهن مردم در برابر قباحت آن مسخ میشود. در آنصورت، ابزار قتل نسبت به خود آن مهمتر خواهد شد. مثلا اگر انسانها –حتا نوزاد تازه متولد شده و مادر حامله- در شفاخانه، گورستان، مسجد، آموزشگاه، درمسال، کوچه، بزرگراه و هر کجا کشته شوند، مردم به ابزار مرگ بیشتر میاندیشند تا خود مرگ.
قانون تکرار، زشتیای کشته شدن را محو کرده و کمکم همه به آن عادت میکنند. مردن نیز تکراری شده و عاری از هیجان میشود؛ آن زمان است که انسانها به دنبال تازگی و بکر شدن ابزار مرگ میگردند. مشهور است که مرگآوران –به خصوص در زمان جنگهای داخلی- به دنبال ایجاد لذت، با ابزارهای مرگآور بوده اند. به عنوان مثال، این روزها مردن انسانها به دلیل انتحار و انفجار بمب، به همان اندازه عادی شده که مردن با چاقوی تیز یک دزد در کوچه، برای همه ساده و بدیهی است؛ اما مردن با ابزاری مثل «آب و آتش»، موجب واکنش و ابراز انزجار میشود!
گاهی واکنشها حتا نسبت به ابزارهای کشتار هم دو پهلو است و آدمها، تصمیم میگیرند که از کدام وسیله -ولو مشابه-، خوش شان بیاید و یا چگونه نسبت به دیگری بیخیال باشند! با وجودی که قدرت تصویر را نمیتوان نادیده گرفت؛ ولی در این اواخر، تصمیم جمعی آن بود که از جزغاله شدن مسافران در ایران عصبانی شویم؛ اما از کنار جزغاله شدن مردم در منطقهای قیاق غزنی به سادگی عبور کنیم. مردم انتخاب کردند که سوراخ شدن قلب مادریحامله و یا نوزاد تازه به دنیا آمده با مرمی تفنگ عادی باشد؛ ولی نسبت به ماجرای دیگر، آخ و واویلا کنیم!
یک مثال دیگر؛ چند روز پیش به خاطر انفجار در معدن زغالسنگ، در منطقهی شباشک ولسوالی «درهصوف بالا»ی سمنگان، دستکم ۱۶ کارگر معدن کشته شدند، مرگهایی که در ردیف مرگومیرهای طبیعی این سرزمین حساب شد؛ چون پیش از آن در سال ۱۳۹۲، درهمین معادن، ۲۷ کارگر کشته و ۳۰ نفر دیگر زخمی شده بودند، در سال ۱۳۹۳ نیز شانزده نفر دیگر کشته شدند، در سال ۱۳۹۴، پنج کارگر کشته شدند و یا در سال ۱۳۹۸، شش کارگر دیگر کشته شدند. خاصیت و قانون تکرار موجب شد تا کشته شدن این همه آدم، در حد شنیدن یک خبر تقلیل یابد؛ آدمها آن را بشنوند و به راحتی از کنارش عبور کنند.
این مسأله زمانی جالب میشود که چیز تازهی در آن باشد، مثلا اگر بدانیم در عمق چندصد متری زمین که هوا و اکسیژن نیست، اگر گاز متان بین ۵ تا ۱۵درصد با هوا مخلوط شود، خطر انفجار، آتش گرفتن و جزغاله شدن وجود دارد و وقتی راههای ارتباطی شما مثلا در عمق ۵۰۰متری زمین با بیرون مسدود شود و امکان ارتباط و تنفس نداشته باشید، همین گاز، آتش و بیهوایی، به ابزار بکر برای مردن بدل میشود! اگر بدانیم که گازهای مثل مونواکسید کربن و دیاکسید سلفر، موجب مسمومیت کارگران میشود، آن وقت کمکم ابزارهای تازهی مرگ و میر پیدا میشوند.
اطمینان دارم اگر همهی ما، فیلم «معدن ۹/ Miine 9» از «ادی منزور» را دیده باشیم، نسبت به مرگ معدنچیان «درهصوف»، در معدن «کلبیحسین»، واکنش نشان خواهیم داد؛ چون این فیلم، چیز جدیدی برای دانستن وضعیت انسان در اعماق زمین به ما میدهد و این که انسانها در چه شرایط سختی قرار میگیرند که پر از ابزار بکر و تازه برای مردن است!
یا اگر بدانیم که وقتی در سال ۲۰۱۰ دولت چیلی، ۳۳ کارگر را پس از ۷۰ روز، زنده از عمق چند مایلی زمین بیرون آورد، تمام دنیا آن را زنده تماشا کردند؛ آن وقت ممکن است مرگ معدنچیان و کارگران معدن زغالسنگ درهصوف، برای ما هیجانانگیز باشد که مردن در اعماق زمین و بدون هیچ راه ارتباطی، هوا و امید به زندگی، چقدر سخت و تراژیک است. ده سال پیش وقتی آخرین معدنچی از معدن «سن خوزه» در چیلی بیرون آورده شد گفت: «افتخار میکنم که در اینجا زندگی میکنم.»
این سؤالی است که ما باید از خود بپرسیم، این که به بودن در این جغرافیا چقدر افتخار میکنیم، این که چرا اجازه دادهایم و یا اجازه میدهیم، مرگ انسانها دیگر قبیح نبوده، به ورطهی تکرار بیفتد و حسی را در کسی ایجاد نکند؛ مگر آن که ابزار کشتن و مرگ، موجب هیجان و واکنش در او شود!