سردی هوا و لبخندهای مصنوعی کودکان کار

راحله یوسفی
سردی هوا و لبخندهای مصنوعی کودکان کار

بادهای سوزناک پاییزی، دست‌فروشان و کودکانی که مجبور به کار استند را به سینه‌ی دیوار روبه‌روی دانشگاه کابل چسبانده است. دو کودک ۱۳ و ۱۱ساله را کنار یک کراچی بولانی‌فروشی می‌بینم و از آن‌ها می‌پرسم که چرا به مکتب نمی‌روند و سرمای این روزهای سال را در کنار هم‌دیگر در اتاقی گرم درس نمی‌خوانند.
از حرف‌هایی که با هم می‌گویند، می‌فهمم که هر دوی این کودکان برادر اند. جوانی هم که گویی خلیفه‌ی شان است یکی یکی خمیرهای بولانی آماده شده را در روغن داغ می‌اندازد.
به آن کودکان خیره می‌شوم. آن‌ها متوجه حضورم شده اند و از آن‌ها می‌پرسم که چرا شما کار می‌کنید و نمی‌روید، به مکتب برای درس خواندن؟
سؤالم هنوز به پایان نرسیده است که آن مرد جوان با صدای بلند می‌گوید: «من بهتر می‌توانم از این دو پسرک جواب سؤال تان را بدهم. آن‌ها برادران من استند و کاش می‌توانستم که اجازه بدهم تا آن‌ها سر کار نیایند و به مکتب بروند. گناه من است.»
جوانی که از کودکی با کار بزرگ شد
این جوان که نامش احمد است، برادر بزرگ دو کودکی است که با او در کنار کراچی بولانی‌فروشی کار می‌کنند. نوبت به خمیر بولانی بعدی می‌رسد و در روغنی که روی ماهیتابه‌ داغ آمده است، می‌اندازد. بعد رو به من می‌کند و می‌گوید: «این سرما که چیزی نیست برای ما، خوبی‌اش هم این است که حداقل می‌توانیم کار کنیم و چند تایی بولانی بفروشیم و گرنه خانواده‌ی مان گرسنه می‌ماند. همین گرسنگی من و برادرانم را از مکتب خواندن دور کرد. من دوست داشتم فارمسی بخوانم؛ اما دست‌فروش شدم.» بعد چشمانش را می‌بندد و به گذشته فکر می‌کند؛ کودکی، بغضی ا‌ست که از گلویش بیرون می‌‌زند.
احمد، هفت‌ساله بود که پدرش را از دست داد و از همان روز که دست روزگار سایه‌ی پدر را از سرش کوتاه کرد، مجبور شد برای لقمه نانی به خیابان برود و کار کند؛ او کودک کار شد.
اکنون ۲۴ سال دارد و بولانی‌پزی می‌کند. احمد می‌گوید که تا صنف هفت مکتب را به سختی ادامه داد؛ چون آن زمان در رستورانت شاگردی می‌کرد و همه روزه به مکتب رفته نمی‌توانست، مجبور به ترک مکتب شد.
احمد نگاهش را عمیق به دروازه‌ی دانشگاه می‌دوزد که اجازه‌ی ورود به آن را ندارد و بیشتر دانشجویانی که از آن دروازه بیرون می‌شوند، هم‌سن او استند.
احمد در خانواده‌ی ۱۶ نفری زندگی می‌کند و با دو تن از بردارانش که کوچک‌تر از او استند، مسؤول پیدا کردن عاید این خانواده استند؛ نه تنها احمد بلکه برادرانش نیز از کودکی مجبور به کار شدند و مکتب را ترک کردند.
نگرانی از آینده‌ی کودکان کار در افغانستان
با سرد شدن هوا، سر هر چهارراهی‌ای که برسید، به خوبی می‌توانید، بفهمید که تعداد کودکان کار بیشتر شده اند و حضور شان جنب‌وجوش دیگری به پیاده‌روهای شهر کابل داده است. این کودکان می‌گویند که با سرد شدن هوا آن‌ها تعدادی از کارهایی که در فصل گرما می‌توانستند انجام بدهند را نمی‌توانند و به همین خاطر بر سر چهارراه آمده و به «تکدی‌گری» روی می‌آورند.
کودکان با سرد شدن هوا بیشتر نگران این استند که نتوانند مثل روزهای گرم فصل سال، درآمد داشته باشند؛ اما چیزی که بیشتر باید نگران آن بود، آینده‌ی کودکان کار است.
مسؤولان کمیسیون حقوق بشر افغانستان می‌گویند که بیش از سه میلیون کودک در افغانستان مصروف کار در بخش‌های مختلف از جمله موترشویی، قالی‌بافی، کار در معادن ذغال سنگ و نمک، کار در داش‌های خشت‌پزی و دست‌فروشی استند که انجام کارهای شاقه باعث معلولیت فزیکی کودکان می‌شود.
این مسؤولان می‌گویند که هر چند این کودکان از انجام کارهای شاق منع استند؛ اما فقر آنان را مجبور می‌کند که دست به این کارها ببرند.
نجیب‌الله زدران، همآهنگ‌کننده‌ی بخش کودکان حقوق بشر افغانستان می‌گوید: «کودکان کارگر در افغانستان با انواع خشونت‌های جنسی، فزیکی، لفظی و روانی مواجه استند.»
این کمیسیون از آسیب‌پذیری کودکان کارگر در جریان کار، بازماندن این کودکان از آموزش و آینده‌ی آنان نگران و از دولت افغانستان خواستار توجه به این کودکان است.
جز کار انتخاب دیگری ندارند.


در پس لبخند کودکانه‌‌ی زحل ده‌ساله، دردهای زیادی را می‌توان حس کرد؛ دختری که ساعت هفت صبح باید به مکتب برود و به هم‌صنف‌هایش لبخند بزند؛ اما حالا زندگی از او یک کودک کار ساخته است.
زحل از طلوع صبح تا غروب آفتاب در جاده‌های خاک‌آلود کابل در تمام فصل‌های سال، با تحمل سرما و گرما، محکوم به فروختن تخم‌ مرغ‌ است. او تخم‌هایی را می‌فروشد که شب مادر مریض و خواهر کوچکش آن را آماده می‌کنند. زحل صبح وقت بسته‌های تخم مرغ جوشانده‌اش را بر می‌دارد و تا شب در خیابان‌های کابل پرسه می‌زند. او، تنها نان‌آور خانواده است.
زحل می‌گوید: «گاهی تخم‌مرغ و گاهی هم پلاستیک می‌فروشم؛ روزانه هشتاد یا صد افغانی به دست می‌آورم که تنها پول نان خشک ما می‌شود. مادرم شش ماه می‌شود که مریض شده و توان کار کردن ندارد، پدر را دو سال قبل از دست دادیم، بعد از مرگ پدرم، مادرم در خانه‌های مردم کالاشویی می‌کرد؛ اما وقتی مریض شد، دیگر من مجبور استم که کار‌ کنم.»
زحل مکتب نمی‌رود؛ اما چند باری با حسرت گفت که دوست دارد به مکتب برود؛ اما نمی‌تواند؛ چون مجبور است کار کند. در ضمن پول خرید کتابچه، قلم، کیف و لباس را ندارد.
او می‌گوید که وقتی دختران مکتب از من تخم ‌مرغ می‌خرند احساس ناامیدی می‌کنم که چرا من نمی‌توانم مکتب بروم.
پیامد‌های روانی کار کودک
کودک کار به کودکانی گفته می‌شود که به صورت مداوم و پایدار به خدمت گرفته می‌شوند و فشار کار، سلامت روحی و جسمی آن‌ها را تهدید می‌کند.
ظاهر غزنوی، روان‌شناس، می‌گوید که کودکان علاوه بر آموزش و تفریح، نیاز به محافظت دارند؛ اما کودکان کار افغانستان در خیابان‌ها مورد هرگونه آزار و اذیت قرار می‌گیرند و با خشونت فزیکی مواجه می‌شوند. آن‌ها به جای صدای مهربان مادر و دست پُرمهر پدر، با خشونت‌های کلامی عابران، صاحبان کار و مشتریان قرار می‌گیرند و بیشتر اوقات صاحبان کار بر سر آن‌ها فریاد می‌زنند و به آنان فحش می‌دهند که از لحاظ روانی تأثیر ناگوار در زندگی و آینده‌ی کودکان به جا می‌گذارد.
غزنوی می‌گوید: «پیامدهای کار در محیط‌های ناسالم که با خشونت فزیکی و کلامی همراه باشد، باعث می‌شود که مراحل طبیعی دوران کودکی را از دست دهند.»
کار در محیط‌های ناسالم، علاوه بر این که روی کودکان از نگاه روحی و عاطفی تأثیر منفی دارد، فرصت پرورش استعدادها و توان‌مندی‌های شان را نیز از آن‌ها می‌گیرد.
غزنوی می‌گوید که کارکردن کودکان و تحقیر آنان در محیط کار یا محیط بیرون، باعث می‌شود که آنان شناخت درست از زندگی پیدا نکنند و ممکن است حس نفرت و انزجار در مقابل جامعه و مردم پیدا کنند؛ چون کودکان امروز، پدران و مادران فردا استند. وقتی که آن‌ها در محیط‌های نامناسب رشد می‌کنند و با انواع مشکلات روحی و روانی زندگی را می‌گذرانند، در آینده نمی‌توانند، فرزندان شان را نیز به خوبی تربیت کنند. فرزندان آن‌ها نیز در یک محیط خانوادگی نامناسب رشد خواهند کرد و انواع بدبختی، رنج ها و آسیب‌های روحی و روانی را از خانواده به ارث خواهند برد. آن‌ها نیز با روحیه‌ی خشن و ناآرام وارد جامعه خواهند شد و در نتیجه‌، آسیب‌ها و نا هنجاری‌های اجتماعی افزایش خواهد یافت.
آمار کودکان کار در حالی رو به افزایش است که دیده می‌شود، بسیاری از کودکان افغانستان بر اثر حوادث دیگری چون حملات انفجاری، بیماری‌های واگیردار، کمبود امکانات بهداشتی، جرائم جنایی و فقر جان شان را از دست می‌دهند؛ اگر این عوامل جلوگیری شود، طبیعتا آمار کودکان زیر سن در افغانستان افزایش می‌یابد و اگر برنامه‌ی جدی و دقیقی را برای رساندن خدامت‌ به این کودکان نداشته باشیم، در نهایت کودکان جامعه‌ی مان تا بیش از پنجاه درصد شان، یک انتخاب دارند و آن هم این که به خاطر فقر و شرایط خانوادگی شان مجبور به انتخاب کار به جای تحصیل باشند.