نویسنده: سمیه نوروزی
شب یلدا، از آخرین عصرِ پاییز تا نخستین سپیدهدمِ نخستین روز زمستان؛ از مناسبتهای فرهنگیای است که در کشورهایی چون افغانستان، ایران، تاجیکستان، آذربایجان، اقلیمِ کُردستان، قسمتهایی از پاکستان و هند؛ با تناول تربوز، انار، تنقلات و خواندن شهنامهی فردوسی و گرفتنِ فال حافظ؛ جشن گرفته میشود.
یلدا، واژهی سُریانی و به معنای «زایش» که پارسی آن را «چلّه» یا «چهله» آورده اند. مردمان اعصار باستان، که زمستان را به دو چلّهی خرد و بزرگ تقسیم کرده بودند؛ چهل روز آغازین زمستان را «چلهی بزرگ» و بیست روزِ مابعد را «چلهی کوچک» نامگذاری کردند. از آن جهت که آخرین روز پاییز، کوتاهترین روز سال و شبِ آن، طولانیترین و تاریکترین شب سال است که پس از آن زمستان فرا میرسد؛ مردمان قدیم این شب را «شب چله» مینامیدند. مردم، تربوز و انار را به خاطر رنگِ سرخی که آن را نشانِ «مهر» میدانند؛ در این شب تناول میکنند.
برای مردمان باستانِ ساکن در آسیای میانه یا «آریاییها» که پیشهی اصلی آنان برزگری و دامپروری بود، تغییر و تبدیل فصول، بارشِ برف و باران و موقعیت آفتاب و ستارگان؛ اهمیتِ زیاد داشت. به اثر گذشتِ زمان، آنان قادر شدند تا فصل کِشت و دِرَو یا به چراگاه بردنِ گلههای شان را با تغییر فصول هماهنگ کنند. آنان از خزندگان، درندگان و گزندگان که در سرما و تاریکی بیشتر از پیش پدیدار میشدند؛ هراسان و از دشواری بهوجود آوردنِ آتش، خسارات وارده از سرما بر محصولات و مواشی، صعبالعبور شدن راهها و مشقتِ زندگی در تاریکی و سرما؛ گریزان بودند و در پی آفتاب و گرما، بیقرار.
همین وابستگی یا رابطهی عمیق میانِ سبک زندگی آریاییها و طبیعت، تأثیر فراوانی روی افسانهها، اسطورهها و ادبیات شفاهی آنان نهاده است؛ چنانچه بسیاری از جشنهای آنان از نوروز و مهرگان تا تیرگان و آبانگاه، از آذرگان و چله تا سده و سپندرمذگان؛ بیشتر از این که ریشه در باورهای اعتقادی داشته باشد، خواستگاه طبیعی دارد. به همین ترتیب، پیشینیان، شب را نمادِ ظلمت، مرگ، تیرگی، جهل، سیاهی، شرارت و اهریمن میدانستند؛ در مقابل، روز را نمادِ روشنایی، زندگی، مهر، عدالت، دانش، نیکی و میترا میپنداشتند.
باورهای باستانی مردمان هندو-اروپایی، بر آن است که در شب چله یا یلدا، میترا یا «مهر» زاده میشود؛ میترا، که در متون سانسکریت و اوستا میثرَه Mithra یاد شده، بهمعنای خورشید و از اسطورههای کهنِ نوع بشر است که ریشه در فولکِ کاسپیها یا آریاییهای ساکن در اطراف بحیرهی کاسپین دارد.
با ظهورِ آیین زرتشت و با وجود مخالفتهای مؤبدان، میترائیسم از یک افسانهی تاریخی و آیینِ اجتماعی؛ بهعنوان سنت در درونِ اصول عبادی آیین زرتشت، راه یافت. در زمان اشکانیان، دگرگون شد و در چهارسوی امپراتوری روم، گسترش یافت. افسانهی میترا را اینگونه آورده اند که مهر یا میترا، از الههی باکرهی آبهای پاکیزه و خروشان آناهیتا «آناهید» در طولانیترین و تاریکترین شب، در درون غاری زاده شد و آناهیتا او را در برگِ گل نیلوفری در درونِ غار نهاد. با گذر زمان، میترا بزرگ شد و همزمان با رشدِ او؛ اهریمن دسیسههای فراوانی کرد و آفات طبیعی بسیاری را ایجاد کرد؛ اما در نهایت میترا به همراهِ هفت فرشته و دوازده یارش که همانا دوازده برجِ سال بودند؛ در شبِ یلدا، با اهریمن جنگید. بعد از خوردنِ شام آخر با یارانش، سوار بر ارابهای با چهار اسپ – نماد چهار عنصر- در واپسین لحظاتِ شب یلدا، به آسمان صعود کرد، خودش را فدا ساخت و با آفتاب یکی شد. خورشید از میترا گرما گرفت و با نخستین اشعههای خود، اهریمن را گردن زده و این-گونه با پیروزی نور بر تاریکی به نبردِ میان میترا و اهریمن، خاتمه داد.
شب یلدا یا چله که در آغاز انقلاب زمستانی به وقوع میپیوندد، در باور رومیان باستان، بهنامِ «سل ناتالیس اینویکتوس» Sol – Natalis Invictus یا تولدِ خورشید ابدی «شکستناپذیر» شناخته میشد؛ الههای که حامل لقبِ «میتراس» بود و آیین آن یکجا با مسیحیت، در امپراتوری روم ایجاد شد و گسترش یافت. بههمین منظور رومیان جشنی هفتروزه بهنامِ «ساتورنالیا» داشتند؛ جشنی برای ایزدِ «ساتورن» کیوان/زحل که از هفدهم ماه دسامبر آغاز میشد و از آنجا که رومیان از تقویم پولیانی استفاده میکردند؛ مصادف با بیست و پنجم دسامبر، خاتمه مییافت. در قرن چهارم میلادی، پس از این که کنستانتین، امپراتور روم شرقی به آیین مسیحیت گروید؛ آخرین روزِ این جشن- بیست و پنجم دسامبر- را، زادروز عیسای مسیح خواند. اینگونه بود که جشن «ساتورنالیا» به «نوئل» یا «کریسمس» مسیحیان، مبدل شد؛ حال آن که زادروزِ دقیق مسیح، معلوم نیست. گفتنی است که حتا کلمهی Birth انگلیسی و کلمهی Noel فرانسوی از واژگانِ Natalis رومی منشأ میگیرند. پس، میتوان نتیجه گرفت که زادروز عیسای مسیح و عید نوئل مسیحیان همچنان آیین گرامیداشت از «سل اینویکتوس» یا ایزد خورشید ابدی رومیان؛ برگرفته شده از آیین گرامیداشت از میترا و مهر در شب چله است.
در فصل نهم «آثارالباقیه» پیرامون «اعیادی که در ماههای پارسیان است» ابوریحان بیرونی، پیرامونِ اول دیماه/جدی، که فردای شب یلدا و روزِ یلدا است، چنین نگاشته است: «دیماه ]جدی[ و آن را خورماه نیز میگویند، نخستین روز آن «خُرمروز» است. این روز و این ماه هردو به نامِ خدای تعالی که هرمزد (پادشاهی حکیم و صاحبرأیِ آفریدگار) است نامیده شده است و در این روز عادت ایرانیان ]ایران فرهنگی و نه سیاسی[ چنین بود که پادشاه از تخت شاهی بهزیر میآمد و جامهی سپید میپوشید. در بیابان بر فرشهای سپید مینشست و دربانها، یساولان و قراولان را که هیبتِ مَلِک بدانها است، بهکنار میراند و هر کَس که نیازمند میشد تا با پادشاه سخن بگوید، خواه که گدا باشد یا دارا و شریف باشد یا وضیع؛ بدون هیچ حاجب و دربانی بهنزد پادشاه میرفت و بدون هیچ مانعی با او گفتوگو میکرد و در این روز، پادشاه با دهقانان و برزگران مجالست میکرد و در یک سفره با ایشان غذا میخورد و میگفت: من امروز مانند شما استم و با شما برادرم؛ زیرا قوام دنیا به دست شما میشود و قوام عمارتِ آنهم به پادشاه است. نه پادشاه را از رعیت گریزی است و نه رعیت را از پادشاه…» در ادامه بیرونی، «روز خور» یا روز یلدا را جشنِ «نودروز» میخواند: «گاهی هم این روز را نودروز گویند و آن را عید میگیرند؛ زیرا میان آن و نوروز، نود روزِ تمام است.»
با نگریستن به این منابع در نهایت نتیجه میگیریم که شبِ یلدا، مبارک نیست؛ بلکه این روزِ یلدا است که مبارک است. روزی که روشنی بر تاریکی، عدالت بر ظلم و دانش بر جهل؛ پیروز میشود. با این حال، جشن و باهمی که در شب یلدا برگزار میشود، در واقع صفآرایی در برابر اهریمن است.
زیرا به قولِ شاهزاده فاطمه، مادر بزرگ هراتیام که شبهای چلهی کودکی من را با قصّههای دیو و پریای داستانهای «هزار و یک شب» کوتاهتر میکرد: «اهریمن، مانند حیوانات درنده است، از آتش و روشنی، از مهربانی و عشق، از باهمی و خوشحالی؛ از یاد و نامِ خدا؛ میترسد. تو از اهریمن نترس! هر سختی و کجرفتاری این چرخ، یک شب یلدا است. تو مثل خورشید باش، بتاب. هر چه یادگرفتنی است، یادبگیر. جایی که ظلم بود، مبارزه کن. با هر سختی جدل کن و با عزیزانت شاد باش. اهریمن را بترسان؛ اما از اهریمن نترس!»
و بله، «گرچه شب تاریک است
دل قویدار
سحر نزدیک است!»