
نویسنده: الیاس خان
منبع: بیبیسی، دیره اسماعیلخان
قسمت دوم
«شباهت طالبان و نظامیان»
در سال ۲۰۰۱، زمانی که تفنگداران طالبان به مناطق قبایلی رسیدند، با استقبال محتاطانهی مردم محلی روبهرو شدند؛ اما زمانی که طالبان با اِعمال دستورالعملهای سختگیرانهی مذهبی در تلاش کنترلکردن این جامعهی قبیلهای شدند، تصورات مردم محلی در مورد آنها تغییر کرد.
در فاز اول این کنش و واکنشها، تعداد جوانان محلیِ که به شبهنظامیان پیوستند به صدها نفر رسید و رقابت بر سر پیوستن به شبکهی شبهنظامیان افزایش یافت.

زمین ناهموار و خشن وزیرستان که مسافرت ژورنالیستها و خارجیها به آن قدغن شده است.
در مرحلهی دوم، تفنگداران طالبان در تلاش حذف بزرگان منطقه شدند؛ کسانی که بهعنوان مانع بر سر راه تلاشهای شورشیان در راستای تطمیع قبیلهها به شمار میرفتند. از سال ۲۰۰۲ به این سو، حداقل ۱۰۰۰ بزرگ قبیلهای به واسطهی شبهنظامیان کشته شدند و بعضی از سازمانهای غیرحکومتی تعداد کشتهها را نزدیک به دوهزار نفر اعلام کردهاند. یکی از آن گونه ترورها در وزیرستان شمالی در ماه جولای سال ۲۰۰۷ نشان میدهد که شبهنظامیان چگونه مردم قبایل را تطمیع میکنند.
محمدامین، متعلق به قبیلهی وزیر در منطقهی رازمک شمال وزیرستان میگوید: «هنگامی که آنها برادرم را اسیر گرفتند و سپس او را نفله کردند، قبیلهی ما از قدرت کافی برخوردار بود؛ کمر ما در واقع زمانی شکست که ارتش، شبهنظامیان را آزاد گذاشت تا هر بلایی را که بخواهند، سر ما بیاورند.»
جسد بیجان برادر او، یک روز پس از این که توسط شبهنظامیان اسیر شده بود، در داخل یک کامیون بارکش یافت شده بود. محمدامین و سایر مردان قبیله، حملهکنندگان را تعقیب کردند و با آنها جنگیدند. در جریان درگیریِ مسلحانهای که میان آنها اتفاق افتاد پسر محمدامین، اسدالله، برادرزادهاش و تمام چهار تفنگدار طالب کشته شدند.

اسدالله توسط تفنگداران طالبانی که در تلاش شکستدادن مردان قبیلهاش بودند، کشته شد.
وقتی فرماندهان شبهنظامیان در محلهی رازمک مردم را تهدید کردند، تلاشهای قبیله به خاطر متوقفکردن خشونت بیامان طالبان که بر مسؤولان نظامی در پاسگاه محلهی رازمک وارد کرده بودند، بینتیجه ماند.
یک دهه بعد، آقای امین شک ندارد که «با وجود درگیریهای مقطعی با همدیگر، تفاوتی میان ارتش و طالبان وجود ندارد.»
تحرک «پشتون تحفظ» نیز چندین قضیه را مستند کرده است که نشان میدهد نیروهای امنیتی با مردم محلی با خشونت رفتار میکنند.
در ماه می سال ۲۰۱۶، به طور مثال، حملهای بر پاسگاه ارتش در محلهی تیتی مداخیل از مربوطات وزیرستان شمالی صورت گرفت که منجر به راهاندازی یک عملیات تعقیبی توسط نیروهای ارتش شد که به دنبال آن تمام اهالی یک قریه مجازات شد.
یک شاهد عینی که این عملیات را از مجاورت مزرعهی گندم با چشم سر دیده است و برادرش در میان گیرماندگان قرار داشته به بیبیسی میگوید که نظامیان همهی مردم را با چوبدست میزدند و به دهان کودکانی که گریه میکردند گل و لای میانداختند.
پسر یکی از قربانیان در یک کلیپ مستند میگوید که مادر حاملهاش از جملهی دو نفری بود که در جریان شکنجه، جان دادند. حداقل یک مرد ناپدید میشود.

بسیاری از باشندگان مناطق قبایلی در کمپهای مربوط به بیجاشدگان در پیشاور و سایر مناطق زندگی میکنند.
داستان نجاتیافتهگان نیز دردناک است. ستارجان محسود را در محلهی رامک، ۱۰۰ کیلومتر دورتر از دیرهی اسماعیلخان، در جنوب دریای اندوس، ملاقات کردم.
ما به داخل یک چادر سفید نشستیم و او در حالی که دو کودک در اطرافاش نشسته بود، داستاناش را تعریف کرد.
در شامگاه یکی از روزهای ماه اپریل سال ۲۰۱۵، شبهنظامیان بر یک پاسگاه ارتش در محلهی شاکتوی در جنوب وزیرستان تیراندازی کردند. ستارجان میگوید که ارتش در پاسخ به این عمل، به گرفتاری مضنونان در قریهی مجاور و کشتن دو نفر از آنها مبادرت ورزید.
فردای آن روز، با روشنی صبح ۲۱ اپریل، ارتش تا قریهی ستارجان -جایی که آنهای موفق به کشف مخفیگاه سلاح در تپهای پشت خانهاش شدند- منطقه را بازرسی کرد.
ستارجان میگوید: «آن زمان برادرم اِدارجان، زن و دو دخترخواندهاش تنها ساکنان خانه بودند.»
سربازان دروازه را زدند. برادرش دروازه را گشود و بیهیچ تأملی او را به زمین زدند، کتفها و چشمانش را نیز بستند. نظامیان در مورد سایر مردان خانه سوال پرسیدند و چهار پسر ادرجان را از دیگر جاهای قریه جمعآوری کردند.

ستارجان، دو سال تمام برادر و دختران برادرش را جستجو کرده؛ اما هیچ سرنَخی گیر نیاورده است.
شاهدان بعدا به ستارجان گفتند که بچهها را لت و کوب کردند و رضوان، بزرگسالترین برادرزادهاش ضربتی مرگآور به سرش خورد.
همهی آنها به داخل کامیونی که از ارتش دستور گرفته بود، انداخته شدند تا به پایگاه نظامی انتقال داده شوند.
رانندهی کامیون بعدا به ستارجان گفت که رضوان «تقریبا نیمهجان بود و قادر نبود که خودش را استوار نگهدارد، بنابراین سربازان تصمیم گرفتند که او را به پایگاه نبرند.»
او به ستارجان گفته بود: «آنها [سربازان] به من گفتند که بایستم، به سر رضوان شلیک کردند و جنازهاش را به خیابان انداختند.»
ستارجان، آن زمان در شرکتی در دبی کار میکرد. او در مورد آنچه که اتفاق افتاده بود، چیزهایی شنید و راهی سفر به مقصد خانه شد. تکت هواپیما خریداری کرد، به یک بس مسافربری سوار شد و سپس ۱۵ ساعت با پاهای پیاده راه رفت تا ۲۳ اپریل به قریهای رسید که جنازهی رضوان از آنجا یافت شده بود.

مردم در مناطق قبایلی اعتراض کردهاند؛ اما تا هنوز عدالت بر قرار نشده است.
مردم محلی به او گفته است که به دلیل مقررات نظامی آنها نمیتوانستند جنازه را به قریه بیاورند، بنابراین، آنها جنازه را روی تپهای در همانجا به خاک سپردند.
سپس او به داخل قریه رفت و خانهاش را دید که ویران شده است. زنان برادر ستارجان و برادرزادههایش با میانجیگری اقوامش رهایی یافتند.
ستارجان میدانست که زنان تمام ماجرا را نمیدانند، زیرا مقررات نظامی مسافرت میان قریهها را ممنوع کرده و هیچ شبکهی تلفنی در منطقه فعال نیست.
زمانی که خواهرزادهاش را ملاقات کرد، همهی آنچه که خواهرزادهاش میدانست را شنید: شوهرش توسط ارتش گرفتار شده بود و مردان جوانتر ناپدید شده بودند.
«در مورد این که ماجرا را به او تعریف کنم، دو دل بودم؛ اما بعدا به این نتیجه رسیدم که بهتر است خبرهای بد در مورد رضوان را پس از بازگشت برادر و بچهها به او بدهم. من مطمئن بودم که ارتش بر علیه آنها هیچ مدرکی ندارد و آنها را آزاد خواهد کرد.»
بنابراین، او داستانی سر هم کرد؛ به او گفت که وقتی ارتش به خانهیشان یورش برد، بچهها به خاطر امنیت بیشتر به شهر کراچی، به نقطهی دوری در جنوب پاکستان، انتقال داده شدهاند. او آن زن را مطمئن کرد که شوهرش به زودی آزاد میشود.
در ۲۶ ماه اپریل سال ۲۰۱۵، اعضای خانوادهاش را به رامک نقل مکان داد. پس از آن روز، او هیچ سرنخی در مورد برادر و سه برادرزادهاش ندارد. هفتهها به ماهها تبدیل شد و ماهها به سالها.
او تنها کسی نیست که با چنین وضعیتی روبهرو است. فعالان محلی حقوق بشر میگویند که بیش ۸۰۰۰ نفری که از سال ۲۰۰۲ به این سو توسط ارتش بازداشت شدهاند، لادرک استند.
در همین حال، ستارجان همواره زنانی را که از او در مورد دلیل نرفتن شان به قریه میپرسند، گول زده است.
«به آنها میگویم که خانهی ما در شاکتوی توسط ارتش ویران شده، که کاملا درست است؛ اما دلیل اصلی این است که اگر آنها بروند، همسایهها به خاطر غمشریکی به خانه میآیند و آنها ماجرا را خواهند دانست.»
او میگوید که کاش میدانست که برادر و برادرزادههایش زندانی شده یا حتا مردهاند؛ اما ندانستن، عذابآور است.
او میگوید: «نمیتوانم به زن برادرم بگویم که پسرانش مفقود استند یا مردهاند. نمیتوانم به دو زن جوان بگویم که بیوه شدهاید.»
این داستانهای شخصی، تکاندهنده است؛ ولی منحصر به فرد نیست. تحرک پشتون تحفظ (PTM) میگوید که صدها نفر از مناطق قبایلی ممکن است چنین ماجراهایی را پشت سر گذاشته باشند. اما به گونهی رسمی در این خصوص لب به سخن باز نمیکنند.
این پیامدهای جنگی مخفیانهای است که پاکستان در ابعاد وسیعی پیش میبرد. این جنگ در مناطق مرزی افغانستان که سالها طول کشیده است، به یک سیاهچالهای اطلاعاتی میماند.
زمانی که تحرک پشتون تحفظ از این روسیاهی پرده برداشت، از پوشش رسانهای در ابعاد گستردهای محروم شد. آن رسانههایی که پوشش داده بود با فشارهای مالی و تهدیدات فزیکی مواجه شد.
ارتش به طور آشکار اعتبار وطنپرستانهی تحرک پشتون تحفظ را -با این برچسپ که به سازمانهای استخباراتی دشمن در افغانستان و هند ارتباط دارد- زیر سوال برده است.
بعضی از فعالان تحرک پشتون تحفظ که قضایای نقض حقوق بشر را مستند کرده و کمپینهایی را در رسانههای اجتماعی راه انداختهاند، زندانی شدهاند.
پیشنهاد فعالانی که در نهایت، پس از سالها خاموشی، زنگ هشدار را در ارتباط به نفض حقوق بشر در جریان یک جنگ مخفی و طولانی به صدا در میآورند، آشکار میکند که کسانی که از جنگ تاثیر پذیرفتهاند، با چالش دشوارتری در کار برقراری عدالت روبهرو خواهند بود.