
نویسنده: مسعود عزیز
مترجم: سید نجیب الله مصعب
۶. نتیجهگیری
بدون فهم کامل سلطهی آیندهی چین بر کل منطقه نمیتوان به شکل مناسبی منطقهی آسیای جنوبی و مرکزی را بررسی کرد. اگر صعود تاریخی چین در این منطقه کاملا در طراحی سیاست و در کنار فعالیتهای جهانی، منطقهای و دوجانبه در نظر گرفته نشود، هر مفهوم یا تلاش راهبردی در ابعاد سیاسی، اقتصادی، امنیتی و اجتماعی که بازیگران کوچک یا بزرگتر، بازیگران دولتی یا غیردولتی یا سازمانهای چندجانبه در پیش بگیرند، به نتیجه نخواهد رسید.
بیشتر منطقهی تحت بررسی، غرق در مشکلات سیاسی و اقتصادی از جمله تهدیدات همیشگی از محور افغانستان – پاکستان، روابط پرتنش بین هند و پاکستان و مشکلات اقتصادی ساختاری مهمی که شاخصهی اصلی کشورهای آسیای مرکزی محسوب میشود، است. به علاوه، لازم به ذکر است که حضور سنگین امریکا و اروپا در افغانستان از طریق فعالیت ناتو نه مبنای لازم برای توسعهی اقتصادی پایدار را ایجاد کرده و نه سازوکارهایی برای شتاب بخشیدن به یکپارچگی اقتصادی بین آسیای جنوبی و مرکزی را برقرار کرده است.
هدف اصلی ما از بررسی نظاممند نیروهای بزرگ فعال و اهمیت ژئوپولیتیک آنها این بود که عوامل غالب و بنیادینی را مشخص کنیم که مسؤول تحقق نوعی یکپارچگی اقتصادی مطلوب این منطقه استند. از این نظر، چین اکنون به عنوان مؤثرترین قدرت و بازیگر اصلی مسلم در تسهیل یکپارچگی اقتصادی منطقهای در این قلمروها مطرح است. به نظر میرسد که بیجینگ در مقام بازیگری به این نقش دست یافته است که از پتانسیل ژئوپولیتیکی بسیار بیشتری برخوردار است. برای فهم و ارزیابی بهتر ژئوپولیتیک یکپارچگی اقتصادی درون این منطقه، واضح است که امریکا، اروپا و روسیه که اغلب تنها نیروهای فعال و مسلط در امور جهان محسوب میشوند، نتوانسته اند نفوذ خود را با طراحی راهبردهایی برای ایجاد ثبات اقتصادی و سیاسی پایدار بسط دهند. به علاوه، بیشتر طرحهای منطقهای که به عنوان عامل یکپارچگی اقتصادی مؤثر مطرح میشدند، در طول سه دههی گذشته نتایج عینی و ملموسی به بار نیاوردند. چین از طریق سرمایهگذاریهای هنگفت و منطقهای و ایجاد روابط راهبردی با تمام کشورهای این منطقه، به عنوان توانمندترین قدرت و بازیگر اصلی بیچون و چرا در تسهیل یکپارچگی اقتصادی منطقهای در این قلمروها مطرح شده است. حالا هم نقش نیروی برتر بالفعل در کل منطقه وسیعتر را بازی میکند که در سلطهی آن بر اقتصاد جهانی خود را نشان میدهد. این پیشرفتهای سیاسی و اقتصادی، شرایط را برای نوعی یکپارچگی منطقهای فراهم میکنند که قبلا به مخیلهی بازیگران منطقهای بزرگ خطور نکرده بود و حتا سازمانهای چندجانبهای مانند بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول و بانک توسعهی آسیایی را به چالش کشیده است.
از این نظر، حالا سرمایهگذاریهای چین در جاده، شبکههای خط لولهی فراگیر، زیرساخت و تجارت است که تسهیلگران غالب رشد اقتصادی در این منطقه استند. به این ترتیب، فعالیتهای منطقهای از سوی چین در عین کمک به افزایش استقلال اقتصادی در کشورهای آسیای مرکزی یعنی آمادهسازی زمین بازی، منطقا به شکل عامل اصلی مطرح شده است که مسیر را برای افغانستان هموار میکند. افعانستان در این میان نقش پل زمینی را بازی میکند و منافع این کشورها را در رویآوردن به بازارهای آسیای جنوبی افزایش میدهد و در عین حال، تقدیرش در تحقق معادلهی جدید عرضه – تقاضا در منطقه را برآورده میکند. هرچند بیجینگ اکنون به چنین راهبرد عظیمی اعتراف نمیکند؛ اما حالا دیگر همه میدانند که چین کاری که نتایج راهبردی نداشته باشد، انجام نمیدهد.
هرچند نفوذ چین بر این منطقه تقریبا کامل شده است؛ اما این دولایت فقط دولایت ظهور چین نیست. در نتیجه تهیهی مقدمات استقلال اقتصادی برای کشورهای آسیای مرکزی که فقط در صورت محقق کردن ظرفیت بالقوهی این داراییها با کمک افغانستان ممکن است. این کشورها هم مجموعهای از قابلیتها، فرصتها و گزینههای جدید در دست دارند که بتوانند به سلسلهای از اقدامات در راستای منافع ملی خود دست بزنند. پیامدهای سیاسی اقدامات بالا برای قدرتهای بزرگ سنتی یعنی امریکا، اروپا و روسیه بسیار مهم است.
اکنون روابط امریکا با آسیا به سرعت در حال تغییر و تحول است. با وجود این که امریکا توانست باعث رشد بهتر متحدانی چون ژاپن، کره، سنگاپور و تایوان شود و حتا از آن سود ببرد؛ اما چین در حال رقم زدن این معامله به گونهی دیگری است؛ زیرا جایگاه امریکا در مقام رهبر جهانی را طوری بازتعریف کرده و زیر سؤال میبرد که بیسابقه است.
این هم واضح است که قرار نیست چین ابرقدرتی معمولی باشد. با وجود اوجگیری چین در سطح جهانی، نگرانیهای داخلی بیجینگ از ثبات اجتماعی، پایداری رشد اقتصادی و انسجام در قلمرو داخلی نیز روابطش را با بیرون متأثر میکند و بر نقش بینالمللیاش تأثیر میگذارد. برخلاف نظر بسیاری از ناظران از جمله امریکا که رابطه را از دیدگاه رئالیسم تهاجمی یا انتقال قدرت میبیند و شاید منتظر رابطهی خصمانهتری با چین است، در واقع دیدگاه دیگری هم وجود دارد. بررسی پیشرفتهای حاصلشده از طریق مزایای همبستگی درون نظام جهانی حاکی از این است که هزینههای زیاد جنگ احتمالا چین و هم امریکا را از خصومت منصرف میکند. با توجه به این شرایط، این دو کشور به جای ساخت زیرساختهای دریایی و امنیتی خصوصا در دریای چین جنوبی باید برای افزایش پیوندهای اقتصادی سرمایهگذاری کنند و خصوصا به یکپارچگی اقتصادی در منطقهی آسیای جنوبی و مرکزی بپردازند.
ظهور چین در این منطقه بر جایگاه روسیه اثر زیروروکنندهای گذاشته؛ اما با این حال، نفوذش بر حوزهی سابق خود را حفظ کرده است. با وجود کنترل چین بر بسیاری از روابط در این منطقه، بیشتر رهبران این ناحیه نمیخواهند که کاملا به بیجینگ وابسته باشند. روسیه هنوز از پیوندهای تاریخی و فرهنگی با آسیای مرکزی برخوردار است؛ هرچند برخی از این پیوندها اکنون آسیب دیده اند. مسکو با ضربهی ناشی از بحران مالی سال ۲۰۰۸، متوجه ظهور چین و قدرت آن در این منطقه است. این بحران به شدت بر اقتصاد روسیه اثر گذاشته است؛ اما این ضربه به روسیه و چین همسان صدمه نزده است. این موضوع به بیجینگ امکان داد که به پیشرفت اقتصادی و مالی در این منطقه ادامه دهد که نشانی از به کارگیری قدرت سیاست خارجیاش بود. در واقع بعد از بحران مالی، چین از قیمتهای بینالمللی کمتری استفاده کرد تا تملک خود را نه فقط در آسیای مرکزی، حیات خلوت روسیه؛ بلکه در افریقا و امریکای لاتین هم به کرسی بنشاند.
به این ترتیب، شتاب گرفتن توازن قدرت جهانی به نفع چین، بزرگترین مشکل سیاست خارجی روسیه است. روسیه باید ابزارهای جایگزینی برای کسب منافع خود پیدا کند. یکی از رویکردهای جایگزین این است که راهبردی برای افزایش گشایش اقتصادی به سوی مناطق شرقی در پیش بگیرد تا پیوندهایش با چین را افزایش دهد و از رشد انفجاری منطقهی جنوب شرقی آسیا هم نفع ببرد. اگر روسیه به تلاشهایش در قالب سازمان پیمان امنیت جمعی برای فاصله گرفتن بیشتر از چین ادامه بدهد، مرتکب اشتباه بزرگی شده است. به علاوه، حالا دیگر معلوم شده است که تأسیس اتحادیهی اوراسیا و پیگیری آن به دلیل نگرانی راجع به ظهور چین بوده است. این ابتکار هم مزایای ناچیزی برای مسکو خواهد داشت؛ اما روند صعود چین به مقام قدرت جهانی را کاهش یا متوقف نخواهد کرد. روسیه از موهبت منابع طبیعی فراوان برخوردار است و در موقعیت جغرافیایی مناسبی قرار دارد که نه تنها انرژی چین برای رشد اقتصادیاش را فراهم کند؛ بلکه پیوندهای بسیار نزدیکتری در تجارت، در ساخت ارتباطات زمینی بیشتر با چین، افزایش مبادلات بازرگانی و متحدشدن در آسیای جنوبی و شرقی برای بهبود بازارهای یکپارچهتر بپروراند.
در این منطقه، اروپا از بازیگران دیگر خیلی عقبتر است. هرچند اولویت اصلی بروکسل این است که بحران اقتصادیاش را حلوفصل کند و باید خود را دوباره در این منطقه دخیل کند تا بتواند بقای اقتصادی خود را در قرن بیستویکم تضمین کند. اروپا به شکل خطرناکی برای انرژی به روسیه وابسته است. تنوعبخشی و تضمین عرضهی انرژی به تنهایی دلیل کافی برای مشارکت عمیقتر در این منطقه است. مسئلهی مهم دیگر این است که اروپا بهتر است به شکل بلوکی و یکدست عمل کند تا حتما صدای اروپا در مسائلی مانند حاکمیت، حقوق بشر و حمایت از ساخت نهادهای دموکراتیک شنیده شود. هیچ قدرت جهانی دیگری نمیتواند در این مسائل بهتر موضع بگیرد. هرچند ترویج ساختارهای دموکراتیک قطعا ارجح است. اروپا باید فعالیتهایش را طوری طراحی کند که سطح توسعهی هر کشور را لحاظ کند. اصرار بر انتخابات به تنهایی ممکن است گاهی مخرب باشد و نتیجهی عکس بدهد. در عوض، تمرکز بر ابتکارات بازارساز، ممکن است کارآفرینان و طبقهی متوسط نوپا را توانمند کند که پاسخگویی بیشتر از طبقهی نخبه را تضمین میکند. چین قطعا در مسیر نفوذ اقتصادی بر رهبران کشورها حرکت میکند. با این حال، اروپا هم میتواند راه خود را بسازد تا کاری کند که نیروهای توسعهی اقتصادی به سوی گشایشهای سیاسی رهنمون شوند و با این کار، شاید مدل بهتری نسبت به چین بسازند. به هر حال، این فرایندی بود که در طول قرنها ثروت خلق کرد و موجب ثبات شد. توانمندسازی اقتصادی به طبقات بازرگانانی منجر شد که حقوق سیاسی بیشتری میخواستند. اروپا باید مبادلات بازرگانی و پیوندهای فرهنگی بیشتری ایجاد کند و حضور محلی داشته باشد که شامل نمایندگان دیپلماتیک بیشتری میشود. این امر خصوصا در آسیای مرکزی لازم است که تاکنون خیلی کم بوده یا اصلا نبوده است.