
نویسنده: بایسالی موهانتی
مترجم: سید نجیبالله مصعب
۲. مرحلهی سازش ضد و نقیض روابط چین و افغانستان (۱۹۵۵-۱۹۹۰)
در گذشته، افغانستان هرگز کشوری راهبردی برای چین به شمار نمیآمده است. با وجود آنکه روابط تجاری چین و افغانستان از قرن ۱۶ میلادی وجود داشته است؛ اما تا سال ۱۹۴۴، انگیزهای برای ایجاد روابط دوجانبهی قدرتمند بین دو کشور وجود نداشت. با به قدرت رسیدن دولت ملیگرا در چین بود که بین دو کشور پیمان حسن مراوده به امضا رسید. بعدتر به علت کمکهای جمهوری خلق چین، روابط چین و افغانستان اوج گرفت. در ۱۲ جنوری ۱۹۵۰ افغانستان رسما چین را به رسمیت شناخت. هرچند واکنش مشابهی از سمت چین مشاهده نشد؛ اما نهایتا نگرانیهای ناشی از کمکهای اقتصادی و نظامی امریکا به افغانستان سبب شد تا چین در سال ۱۹۵۵ افغانستان را به رسمیت بشناسد. در نتیجهی به رسمیت شناختن دیپلماتیک دو کشور، چین «تینگ کویو» را به عنوان سفیر به افغانستان فرستاد و افغانستان هم عبدالصمد را به عنوان سفیر راهی چین کرد.
از زمان برقراری روابط دیپلماتیک بین دو کشور، همکاریهای سیاسی و اقتصادی فعالی بین چین و افغانستان وجود نداشته است. نگرانیهای چین از روابط نزدیک شوروی و افغانستان، عامل اصلی در اتخاذ رویکرد تجارت دوجانبهی چین با کابل بوده است. این امر باعث ایجاد «ابهام» در بارهی سیاست چین در قبال افغانستان شد و در اینسو، شوروی هم در بارهی نقش چین در افغانستان نگرانیهایی پیدا کرد؛ به نحوی که عملیاتهای نظامی شوروی در افغانستان برای مدت طولانی ادامه یافت. از نظر چین، چنین اقداماتی تهدیدی برای حاکمیت افغانستان و هم برای منفعت ملی چین به حساب میآمد. چین از منظر موضع دفاعی به تمرکز روزافزونش بر افغانستان مشروعیت بخشید. در سال ۱۹۵۷، چین با امضای پیمانی با افغانستان اشتیاقش برای توسعهی روابط با این کشور را نشان داد.
پکن در زمان نخستوزیری «ژو انلای» در سال ۱۹۶۰ پیمان دوستی و عهدنامهی عدم تجاوز با افغانستان امضا کرد. همچنین در سال ۱۹۶۵ پیمان مرزی و پروتکلی برای مرزیبندی بین دو کشور به امضا رسید. چین با بازشناسی مرزهای مشترک به طول ۴۰ مایل در منطقهی واخان پامیر، روابطش با افغانستان را بهبود بخشید. در زمان بازدید «لئو شائوکی» از کابل دو طرف در اعلامیهای رسمی حمایت قاطع شان از «پنج اصل همزیستی مسالمتآمیز» و «۱۰ اصل کنفرانس باندونگ در سال ۱۹۵۵» را اعلام کردند.
چین برای مقابله با کمکهای کشورهای غربی به افغانستان، بازپرداخت وامهای بدون بهرهاش را که از طریق صادرات افغانستان به چین صورت میگرفت، برای یک دورهی ۱۰ تا ۲۰ ساله تمدید کرد. در فاصلهی سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۰، سیاست خارجی چین در نتیجهی رقابت چین و شوروی برای تأثیرگذاری بر جهان سوم بر کمک به تلاشهای انقلابی و ضدامپریالیستی تأکید داشت.
با گسترش نفوذ شوروی بر کابل، چین راهبرد مقابله با محاصرهی افغانستان را پی گرفت. در کودتای نظامی ۱۷ جولای ۱۹۷۳ که تحت حمایت شوروی بود، محمدداوود زمام امور را در کابل در اختیار گرفت. از داوود به عنوان معمار اصلی روابط خاص افغانستان و شوروی یاد میشود. از همین رو در رژیم جمهوری داوود، چین شاهد افزایش چشمگیر اثرگذاری شوروی بر افغانستان بود.
در جولای ۱۹۷۳ چین برای آرامسازی نیروهای مخالف، رسما رژیم جمهوری افغانستان را به رسمیت شناخت. با وجود این، داوود با حمله به یک سازمان طرفدار چین با این رفتار چین مخالفت کرد. چین در واکنش به این رفتار از استقلالطلبان پشتون و بلوچ در افغانستان حمایت نظامی و اقتصادی کرد. دولت پاکستان هم در اقدامی تحریکآمیز با فراهم کردن نیرو و مهمات برای بنیادگرایان اسلامی، رژیم داوود را هدف گرفت.
افزون بر این، یکی دیگر از دلایل احساس خطر چین ناشی از نزدیک بودن زرادخانهی هستهای «لوپ نور» در ولایت سینکیانگ به مرز افغانستان است. چین در منطقهی خودمختار سینکیانگ، مرز مشترک کوتاهی به درازای ۹۰ کیلومتر با افغانستان دارد. در این منطقه، اویغورها که از جانب دولت چین اقلیت مسئلهسازی محسوب میشوند، اسکان دارند.
خط دیورندی که دولت بریتانیا در سال ۱۸۹۳ در ولایت مرزی در شمالغرب ترسیم کرد، جمعیت پشتون را در افغانستان و پاکستان از هم جدا میکند. وقتی بخشهای دارای جمعیت پشتون که بعدا به کشور پاکستان تبدیل شد، از الحاق به افغانستان خودداری کردند، جداسازی خط دیورند تشدید شد؛ حتا مداخلهی سازمان ملل در به رسمیت شناختن مرزهای دوران استعمار به عنوان مرزهای ملی، کمکی به حل درگیری نکرد. پاکستان با حفظ پایگاهش بین قبایل پشتون افغان و پاکستانی که از زمان نبرد با هند بر سر کشمیر در سال ۱۹۴۸ به دست آورده بود، توانست مثل بریتانیا سیاستهای افغانستان را به نفع خودش اداره کند. پاکستان تأثیر شوروی بر افغانستان را تهدیدی برای حاکمیت خود و همچنین حمایت هند از پشتونهای افغان را به عنوان راهبرد هند برای لطمه زدن به پاکستان در نظر میگرفت. در حالی که چین در مسئلهی پشتونها از رویکرد پاکستان در قبال افغانستان حمایت کامل میکرد؛ اما شوروی صرفا از افغانستان حمایت میکرد. در برابر رابطهی حسنه شوروی و افغانستان، واشنگتن، اسلامآباد و ریاض با هدف ایجاد جهاد علیه شوروی در افغانستان، کمکهای زیادی به نیروهای جهادی در افغانستان رساندند. از نظر رهبری چین، سیطرهی شوروی بر افغانستان تهدید امنیتی مهمی برای چین و کشورهای ساحلی در خاورمیانه بود.
در سال ۱۹۷۹ نیروهای شوروی با هدف ضربه زدن به چین و امریکا به کاخ ریاستجمهوری حمله کردند و حفیظالله امین و نیروهایش را به قتل رساندند. پس از آن، ببرک کارمل به عنوان نمایندهی حزب دموکراتیک خلق افغانستان زمام امور را در دست گرفت و رییسجمهور افغانستان شد. برای انجام این کار، اتحاد جماهیر شوروی از دکترین برژنف که در سال ۱۹۶۸ به امضا رسیده بود، استفاده کرد. این دکترین برای محافظت از رژیمهای کمونیستی در برابر آشوبهای داخلی، به شوروی حق مداخله در امور آن کشورها را میداد. چین با ارائهی درخواستی مبنی بر تخلیهی نیروهای شوروی، دیگر سیطره شوروی بر افغانستان را به صورت دیپلماتیک به رسمیت نمیشناخت. چین که پیشتر از انعقاد پیمان دوستی بین افغانستان و شوروی در سال ۱۹۷۸ دلسرد شده بود، برای برقراری روابط قویتر با رهبری امریکا تلاشهایی از خود نشان داد.
تغییر رهبری در چین پس از مرگ «مائو تسه دونگ» در سال ۱۹۷۶ آغازگر رابطهی مثبت چین با امریکا بود. در سال ۱۹۷۸ افغانستان سیاست «بیطرفی فعال» خود را کنار گذاشت. همین امر به تصرف رسمی این کشور توسط شوروی در سال ۱۹۷۹ منجر شد. نزدیکی چین و امریکا از نظر دولت شوروی، تهدیدی رو به رشد بود و همین امر باعث تسریع حملهی این کشور به افغانستان شد. در نتیجه، چین نقشش را در اقدامات توسعهای افغانستان کاهش داد و با حمایت از گروههای اسلامی تندرو در پاکستان، به دنبال تلافی اقدامات شوروی در افغانستان بود.
وزیر امور خارجهی چین در بیانیهای اعلام کرد: افغانستان همسایهی چین است و بنا بر این، تهاجم نظامی شوروی به این کشور تهدیدی برای امنیت چین به شمار میآید. این امر نگرانیهایی برای مردم چین ایجاد کرده است.
با وجود رشد شدید نگرانیهای چین در قبال افغانستان طی این دوره تا پیش از آن، افغانستان در سیاست خارجی چین موضوع ویژهای به شمار نمیآمد و رفتار چین صرفا واکنش به سیاستهای امریکا و روسیه در افغانستان بود؛ بنا بر این، سیاست چین در قبال افغانستان را میتوان نمونهی کاملی از سیاست «سازش ضد و نقیض» در نظر گرفت که قویا به دنبال ایجاد موانعی بر سر راه سیطرهی هژمونیک شوروی و جلوگیری از محاصرهی افغانستان از سوی شوروی بود. در این دوره، سازش چین با افغانستان جزئی، مشروط و گاهی متناقض است.
از سالهای ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۹ تا زمان بازسازی اشغال افغانستان توسط شوروی، شاهد همگرایی پاکستان، چین و امریکا بودیم. تمایل چین برای پیشبرد راهبردی قوی در برابر شوروی به پیوند این کشور با ذینفعهای اصلی دیگر همچون پاکستان، امریکا و ایران منجر شد. رهبری چین تلاش میکرد رهبران امریکا و اروپای غربی را متقاعد کند که موضع شوروی در افغانستان بخشی از راهبرد و استراتژی بزرگتر این کشور است که میتواند تهدید مهمی برای اروپا باشد.
اختلاف چین و شوروی منجر به ایجاد اتحاد سهجانبهی چین، امریکا و پاکستان در برابر ماجراجوییهای شوروی شد. در همین زمان، هند در پی ایجاد روابط حسنه با چین بود تا از این طریق اتکایش به شوروی را کاهش دهد. در سال ۱۹۷۹ «آتال بیهاری واجپایی» وزیر امور خارجهی هند از بیجینگ بازدید کرد و دو کشور رسما روابط دیپلماتیک شان را دوباره برقرار کردند.
خطری که چین از نظر ضعف دفاعی احساس میکرد، باعث نزدیک شدن آن به کشورهای غربی شد. این رویکردی بود که چین برای تقویت موضع خود در قبال شوروی انتخاب کرده بود. از سال ۱۹۷۱ به بعد امریکای تحت ریاستجمهوری نیکسون به دنبال تقویت ارزش راهبردی امریکا در دیپلماسی منطقهای سهجانبه بود. آشتی دوبارهی نیکسون به تلاشهای امریکا در متقاعد کردن شوروی از این نظر که فشار نظامی علیه چین از نظر امریکا پذیرفتنی نیست، وزن و اعتبار بیشتری افزود. از آنجایی که وزارت دفاع امریکا به فروش سلاح به چین برای پیچیده کردن و ایجاد مزاحمت برای برنامهریزی شوروی، رویخوش نشان میداد، شوروی از تقویت روابط چین و امریکا احساس خطر میکرد. همین امر میتوانست به تحریک شوروی برای حمله به افغانستان منجر شده و ادامه همکاری چین و امریکا ممکن بود عواقب نامطلوبی در پی داشته باشد.