آنچه امروز در امریکا جریان دارد، بیسابقه نیست. فرجامین شورش عمومی ضد نژادپرستی که شروعش از پودردورن، در جنوب مرکز شهر مینیاپولیس بود، بسیار شبیه داستان فیلم سینمایی به نام «دیترویت» است که حوادث شورش سال ۱۹۶۷ را در دیترویت میشیگان روایت میکند. شورشی که تا همین چندی پیش، در کنار شورشهای «استونوال نیویورک» و شورشهای سال ۱۹۹۲ لسآنجلس، جدیترین و مخربترینها در تاریخ امریکا بود.
شورشهای امروز برای آن است که «درک شووین»، پولیس ۴۴ ساله و سفیدپوست، با تجربهی ۱۹ سال کار در پولیس مینیاپولیس، ۸ دقیقه و ۴۶ ثانیه، زانویش را برگردن «جرج فلوید» ۴۶ ساله و سیاه پوست گذاشت و فشار داد تا او را در حضور کمرهی دختری به نام «دارنلا فریزر»، بکشد.
در شورشهای دیترویت -۵۳ سال پیش-، ۴۳ نفر، از جمله یک پولیس سفیدپوست کشته شدند. داستانی که در حال فراموش شدن بود؛ اما «کاترین بیگلو/Kathryn Bigelow» همسر سابق «جیمز کامرون»، آن را زنده کرد و در باره اش فیلم ساخت. بیگلو، نخستین کارگردان زن امریکایی است که جایزهی بهترین کارگردانی اسکار را برده است. او، سال ۲۰۱۰ با فیلم «مهلکه/The Hurt Locker»، در هشتاد و دومین دورهی جوایز اسکار، در ۹ بخش نامزد؛ اما در شش بخش از جمله بهترین فیلم و کارگردانی، برنده شد.
بیگلو، فیلم «دیترویت/ Detroit» را سه سال پیش-۲۰۱۷- با محوریت شورش دیترویت، سوژهی نژادپرستی و ظلم بر سیاهپوستان ساخت؛ اما بر خلاف انتظار نسبت به فیلمهای قبلی او – The Hurt Locker و Zero Dark Thirty-، فیلمش چندان مورد توجه قرار نگرفت و به زودی فراموش شد. اهمیت این فیلم این روزها آن است که شباهتهای زیادی به داستان مرگ «جرج فلوید» و اعتراضهای ضد نژادپرستی در امریکا دارد. وقتی شما این فیلم را میبینید، به این نتیجه میرسید که هرگز رگهها و ریشههای نفرت نژادی در امریکا از بین نرفته و فشار دادن زانوی «درک شووین» بر گردن جرج فلوید نیز، ادامهی داستانی است که از اوایل جنگ جهانی اول و با مهاجرت بزرگ افریقاییها به امریکا شروع شد.
آن زمان آتش شورش دیترویت، از حملهی پولیس –عمدتا سفید پوست- به یک باشگاه شبانه در محلهی سیاه پوستان شروع شد و مردم آنجا، به خشونتهای پولیس واکنش نشان دادند تا دیترویت، ۵ روز در آتش بسوزد. گفته میشود در شورش دیترویت، علاوه بر کشتهها، ۱۱۸۹ نفر زخمی، ۷ هزار نفر دستگیر و ۲۰۰۰ ساختمان تخریب شدند. هر چند با حضور فیلمهای خوبی مثل «کتاب سبز، دوازده سال بردگی، برو بیرون و…» فیلم دیترویت، زیاد به چشم نمیآید؛ ولی این فیلم، چیزی است که هر بینندهی را عصبی و ناراحت میکند تا او، در درون خودش بسوزد و بر ضد نژادپرستی قیام کند. دوست ندارم زیاد روی محتوا و تکنیک فیلم تمرکز کنم؛ چون سه سال از اکران آن گذشته است؛ فقط میخواهم وجه اشتراک آن را با اعتراضهای امروز و همذاتپنداریهایی که بیننده میتواند با آن داشته باشد، زیر ذره بین ببرم.
این فیلم که توسط یک سفید پوست ساخته شده است، بیشتر از آن که متمرکز دلایل آن همه خشونت و نژادپرستیِ عریان باشد، متوجه مسایل جانبی مثل موسیقیای سیاه پوستان، تفکیک پولیسهای خوب از بد و مسایل جانبی است!
فیلم نمیگوید که چرا چنین است و چرا سیستم به شکلی است که یک پولیس سفید پوست میتواند با آسودگی خیال، به یک سیاه پوست شلیک کند. درست مثل صحنهی که گردن «جرج فلوید»، زیر فشار زانوی «درک شووین» لِه میشود؛ اما او دستش را در جیب گذاشته و به خواست قربانی و افراد دیگر وقعی نمیگذارد. آرامش خیال و راحتانگاریی که امروز، امریکاییها -حتا سفید پوستان- را نیز به خیابانها کشانده است.
در فیلم، به جای کنکاش برای جواب دلیل اعتراضها، چند پولیس مقصر نشان داده شده و در نهایت، محکوم هم نمیشوند تا این سؤال پیش بیاید که چه کسی تصمیمگیرنده و صاحب معنا و مفهوم حقیقت و واقعیت است؟ امروز هم حتا با وجودی که «شووین»، در دوسیهی رسمی اش ۱۸ شکایت دارد؛ ولی از طرف دادستان به قتل غیر عمد و درجه۳ و سپس با فشار مردم، به قتل درجه دو متهم و با وثیقه آزاد میشود. مردم امریکا در وضعیتی به خیابانها آمدند که خطر کرونا و رعایت فاصلهی اجتماعی، چالش جدی است؛ اما در زمان پاندمیها، مردم بیشتر به مرکز ثقل و دلیلهای بحران متمرکز میشوند و از آنجا که کووید-۱۹ نیز بر شمار بیکاران افزوده و بیشترین قربانی را از مردم فقیر –بیشتر سیاه پوستان- گرفته است؛ قتل فلوید، موجب اعتراض شدید و سوژهی تازه و بکر، برای کارگردانان هالیوود خلق شده است تا افرادی مثل «کاترین بیگلو»، در آینده با این سوژه فیلم بسازند.
قدرت تصویر و رسانه موجب شد که مردم در سراسر دنیا، نسبت به نژادپرستی در امریکا و کشته شدن «غول آرام» -لقب جرج فلوید-، واکنش نشان دهند. در کشورهای مثل هالند، آلمان، استرالیا و… مردم اعتراض کردند و در فرانسه با وجود منع برگزاری تجمع، مردم برای قتل «آدام ترائوره» سیاه پوست فرانسوی، توسط پولیس آن کشور تظاهرات کردند. مسأله آن است که مردم از خود میپرسند، آیا داستانهای مثل فیلم «دیترویت» و اعتراضهای امریکا، میتواند شبیه بهار عربی، موجب جنبش ملتها علیه نژادپرستی، خودکامگی و اقتدارگرایی شود؟
در افغانستان از بس که در چند سال گذشته، مردم معترض را با بمب از جادهها پاک کردند؛ دیگر کسی جرأت اعتراض علیه کجرویهای حاکمیت را ندارد و برای همین، تماشای فیلم دیترویت میتواند برای بینندهی خفهخون گرفتهی افغانستانی جذاب باشد؛ فیلمی که مخاطب را به یاد فریاد «جرج فلوید» برده و ببیند که خود او نیز کیلومترها دورتر از «مینیاپولیس»، اینجا در کابل و شهرهای دیگر، دچار خفگی شده است و نمیتواند در درون موجهای انفجار نفس بکشد!
در زمان اعتراضهای دیترویت، هنوز جنبش «آنتیفا» شکل نگرفته بود، جنبشی که با نئونازیسم، نئوفاشیسم، نژادپرستی و برتری طلبی مبارزه میکند، جنبشی که از نظر زمامداران امریکا، جزو سازمانهای تروریستی است؛ چون دقیقا همان جایی را هدف میگیرد که نقطهی ضعف حاکمان است. فیلم دیترویت و اتفاقهای اخیر امریکا به ما ثابت میکند که هر حکومتی، اگر در جامعه میان آدمها خط کشی کند و سازوکار جداگانه برای خودی و غیر خودی داشته باشد، در نهایت با قدرت و توان مردم از بین خواهد رفت؛ اگر نابود هم نشود، خوابش دایم آشفته خواهد شد و نمیتواند با فراغ بال و آسودگی خاطر، به جنایتش ادامه دهد!
فیلم دیترویت با وجود انتقادهای که در باره اش وجود دارد، فیلمی است که وجدان خفتهی آدمها را در بارهی فاشیزم و نژادپرستی، بیدار میکند. چنانچه گفته شد، ارزش این فیلم بیش از آن که معطوف به کسب جوایز و یا تاییدیه از سوی منتقدین سختگیر هالیوود باشد، نشان دهندهی یک اعتراض لُچ، علیه طبقهبندیهای اجتماعی و ظلم ظالم است!