بخش پایانی
رحمان پس از آن که کمکهای اولیهی صحی را به سربازان زخمی میرساند، دوباره پیاده میشود و به جمع سربازانی میپیوندد که در داخل باغ سنگر گرفته اند؛ همان باغی که چند دقیقه پیش، سربازان طالبان سنگر گرفته بودند و حالا جسد هفت تن از آنان زیر شاخههای شکستهی درختان افتاده است. طالبان بیرون از باغ در فاصلهی نیمکیلومتری در باغ دیگری سنگر دارند و با سربازان ارتش و پولیس درگیر اند. رحمان تعداد سربازان طالبان در آن باغ را دقیق نمیفهمد: اما میگوید که احساس شاید نزدیک به صد سرباز طالب در آن باغ سنگر گرفته بودند که احساس میشد از تمام شاخههای درختان گلوله شلیک میشود.
درگیری در دو باغی که روبهروی هم قرار گرفته اند، نزدیک به دو ساعت دوام پیدا میکند؛ دو باغی که یک روز پیش، برگهای نورس و شاخههای سبز شان را به رخ همدیگر میکشیدند، حالا مقابل هم قرار گرفته اند تا گلولههای شان را به هم نشان بدهند. پس از نزدیک به دو ساعت درگیری، طالبان مجبور به عقبنشینی میشوند و سربازان ارتش میتوانند به هدف پاکسازی خانههای بیشتری پیشروی بکنند. دوباره رحمان در جمع سربازانی است که خانه به خانه تلاشی میکنند و افراد مشکوک را جهت بازجویی دستگیر. بعد از یک ساعت از پاکسازی خانههایی که در امتداد آن باغ قرار گرفته است، رحمان با بیش از بیست سرباز ارتش وارد باغ میشوند؛ باغی که ساعتی پیش، به گفتهی رحمان از تمام شاخههای آن گلوله شلیک میشد. رحمان از جسد چند طالب میگوید که وسط آن باغ افتاده است و از شاخههای بیشمار درختان که فرش زمین شده است.
آن باغ، آخرین پناهگاه طالبان است که به روستای دیگری ختم میشود و طالبان پس از این که نمیتوانند مقاومت کنند، به آن روستا عقبنشینی میکنند.
عملیات نیروهای امنیتی و دفاعی، بدون فاصله پس از تصرف آن باغ، به قصد تصرف روستای بعدی شروع میشود و طالبانی که با دادن تلفات، روحیهی شان ضعیف شده است، فرصت این را پیدا نمیکنند که دوباره خود شان را جمعوجور کنند. عملیات برای ورود در آن روستا، با مقاومت جدیای روبهرو نمیشود؛ چون طالبان بیرون از روستا سنگر مستحکمی ندارند و جنگ را به داخل روستا هدایت میکنند تا بتوانند در جنگ خانهبهخانه، شاید تلفاتی به نیروهای دولتی وارد کنند.
اولین گروهی از سربازان کماندو و ارتش، زمانی وارد روستا میشوند که صدای اذان نماز دیگر از بلندگوی روستای مجاور بلند میشود. چیزی نمانده است که هوا تاریک شود؛ اما غروبی که از پشت به سربازان ارتش تابیده است، عملیات را برای سرابازان طالبان دشوار کرده است و آنان نمیتوانند با دید باز، سربازان ارتش را هدف قرار بدهند. نعمت از خانهی سوم روستا میگوید که وقتی با هشت نفر از همسنگرانش وارد آن میشوند، از خانهی بالایی مورد پرتاب نارنجک قرار میگیرند. خانه در پهنای کوهی قرار گرفته است و خانهای که طالبان در آن سنگر گرفته اند، در قسمت بالاتر آن خانه است که زمینه را برای پرتاب نارنجک فراهم کرده است.
رحمان با همراهانش، در زیرخانهی آن خانه خود را میگیرند و او تا دوازده نارنجک را میشمارد که طالبان از خانهی بالایی پرتاب میکنند. پس از هماهنگی با سرابازان دیگر ارتش، آن خانه مورد شلیک راکت قرار میگیرد و فرصتی مهیا میشود که رحمان با همسنگرانش خود را از آن مخمصه که فاصلهای با مرگ ندارد، نجات بدهند.
رحمان دیگر آن رحمان یک سال پیش نیست که میترسید؛ او آنقدر گذشتن گلوله از چهارسمتش را حس کرده است که دیگر باورش شده، تا اجل سراغش را نگیرد، نمیمیرد. او بلافاصله پس از خارجشدن از آن خانه، خودش را به خانهی بالاییای میرساند که طالبان از آنجا نارنجک دستی میانداختند.
در آن خانه، بین چند زنی که در اتاقی خود شان را پنهان کرده اند، رحمان دو سرباز طالب را پیدا میکند که سلاحهای شان را دور انداخته اند؛ اما هنوز شاجرهای شان در کمر شان بسته است. رحمان و سه سرباز دیگر، آن سربازان طالب را دستگیر میکنند و به محضی که از خانه بیرون میآورند، یکی از سربازان ارتش هردوی آن را تیرباران میکند.
عملیات برای پاکسازی باقی خانههای روستا از وجود طالبان جریان دارد و رحمان میتواند تا اینجای کار، توانایی خوبی از خودش به نمایش بگذارد. صدای اذان نماز شام بلند شده است و هنوز قسمتی از روستا و در ادامهی آن، باغ بزرگی باقی مانده است که گفته میشود طالبان در آن حضور گسترده دارند و با نصب سلاحهای سنگین، تصمیم گرفته اند در جریان شب، سربازان دولتی را با روستا زیر گلوله بگیرند. رحمان، کنار دیواری خودش را پناه داده است و چهار سرباز دیگر نیز پشت سر آن به دیوار تکیه داده اند.
از خانهای در کوچهی مقابل، یکی یکی گلوله شلیک میشود. رحمان به همراهانش میگوید که او و یکی دیگر را پوشش بدهند تا آنان بتوانند خود شان را در آن خانه که احتمالا یکی از تکتیراندازهای طالبان سنگر گرفته است، برسانند. در جریان این که رحمان میدود، احساس میکند چیزی قسمتی از سینه اش را دندان میگیرد.
رحمان چند قدم دورتر به زمین میافتد؛ چیزی که احساس میکرد سینه اش را گزیده است، گلولهای بوده که از آن گذشته است. رحمان پس از این که به زمین میافتد، از هوش میرود. فردای آن روز که به هوش میآید، در شفاخانهی ولایتی میمنه مرکز ولایت فاریاب است. گلوله به قسمتی از جگر رحمان آسیب رسانده است و یک روز بعد، او را جهت تداوی به کابل انتقال میدهند.
رحمان سه ماه را در کابل میماند تا این که از شفاخانه او را رخصت میکنند و برایش میگویند که باید تا شش ماه دیگر، به میدان جنگ برنگردد. رحمان در دوران رخصتی به خانه اش میرود و اکنون در آنجا که زیر تصرف طالبان است به سر میبرد. او دوباره به ارتش برنمیگردد و به این امید است که روزی صلح بیاید و هیچ گلولهای از سینهای نگذرد.