وقتی وسط جنگ باشی، ترست می‌ریزد

زاهد مصطفا
وقتی وسط جنگ باشی، ترست می‌ریزد

بخش دوم
رحمان دل خوشی از آن عملیات اولی ‌اش ندارد؛ چون هر چه به خودش تلقین می‌کند که نترسد، کارآ نیست. رحمان از یک سال بعد می‌گوید، از عملیاتی که برای پاک‌سازی برخی روستاهای ولسوالی غورماچ ولایت فاریاب به راه انداخته شده است. رحمان در مدت یک سال در چندین عملیات خردوبزرگ اشتراک کرده؛ اما نقش آن‌چنانی‌ای در آن عملیات‌ها نداشته است. در عملیاتی که برای پاک‌سازی روستاهای ولسوالی غورماچ راه انداخته می‌شود، طالبان در آن روستاها حضور گسترده و دوام‌دار داشته اند و بیش‌تر مردم نیز هم‌فکر آنان شده اند. این عملیات، در واقعیت پاک‌سازی خانه‌‌به‌خانه‌ است و باید یکی یکی مردم محل را بررسی کنند تا بتوانند نیروهای طالبان را از آن‌ها تشخیص بدهند.
عملیات صبح یک روز بارانی در بهار دو سال پیش آغاز می‌شود. بیش‌تر از صدها سرباز ارتش، پولیس، امنیت ملی و نیروهای محلی در این عملیات اشتراک کرده اند. طالبان پیش از رسیدن نیروهای ارتش از انجام عملیات باخبر شده اند و نزدیک به سه کیلومتر دورتر از روستاها را ماین فرش کرده اند. نیروهای ارتش، زمانی از مسیر پرخطر آگاه می‌شوند که اولین تانک ارتش را ماین از مسیر بیرون می‌کند. رحمان سوار تانک سومی است.
تانکی که از مسیر خارج می‌شود، قسمتی از آن تخریب می‌شود؛ اما به سربازانی که بر آن سوار اند، آسیب جدی‌ای وارد نمی‌شود. پس از انفجار اولین ماین، تیم ماین‌پاکی جلو می‌شود و سربازان پیاده نیز از اطراف مسیر، کوه ‌به‌ ‌کوه مسیرها را بررسی می‌کنند تا به کمین طالبان برابر نشوند. بنابر گفته‌ی رحمان، تا رسیدن به یک کیلومتری اولین روستا که طالبان در اطراف آن سنگر گرفته اند، بیش از پانرده ماین را منفجر می‌کنند تا به آن‌جا می‌رسند.
به محض رسیدن در نزدیکی اولین روستا، طالبان که در چند جای اطراف روستا سنگر گرفته اند، ضد حملات شان را آغاز می‌کنند و درگیری بین دو طرف آغاز می‌شود. سربازان ارتش نقشه‌ی درستی از این جنگ ندارند. این باعث می‌شود که در آغاز درگیری، مجبور به عقب‌نشینی شوند. دو ساعت تمام درگیری در بیرون از روستا دوام پیدا می‌کند تا این که سربازان دولتی مجبور می‌شوند از نیروهای هوایی کمک بگیرند. ساعت بعد، عملیات هوایی بر چند سنگر طالبان انجام می‌شود و سنگرهای آن‌ها در بیرون از روستا را نابود می‌کند.
پس از نابودی این سنگرها، سربازان ارتش وارد عمل شده و تانک‌های ارتش وارد بخشی از روستا می‌شوند. رحمان حالا سوار اولین تانکی است که وارد کوچه‌ای از روستا می‌شود و بر خلاف عملیات یک سال پیش که ترس تمام بدنش را می‌لرزاند، دیگر ترسی ندارد. هم‌زمان با ورود سه تانک ارتش به روستا، سربازان پیاده نیز وارد روستا می‌شوند و عملیات خا‌نه‌به‌خانه آغاز می‌شود. طالبان کوچه‌های اصلی روستا را ماین فرش کرده اند که کار را برای پیش‌روی تانک‌های ارتش دشوار می‌کند.
پس از نیم ساعت درگیری در داخل روستا، دو سرباز زخمی را به تانکی انتقال می‌دهند که رحمان یکی از سرنشینان آن است و او مجبور می‌شود به جمع سربازان پیاده بپیوندد. حالا دیگر زمان رحمان رسیده است تا نقشش را در جنگ بازی کند و حرفی که فرمانده ‌اش یک سال پیش پس از گرفتن اولین روستا از دست طالبان برایش گفته بود را ثابت کند. رحمان در جمع یک گروه بیست‌نفری از سربازان ارتش است که تا هنوز توانسته اند بیش‌تر از چهل خانه‌ی روستا را از وجود طالبان پاک‌ کرده و افراد مشکوک را بازداشت کنند.
در خم کوچه‌ی فرعی‌ای که به باغی منتهی می‌شود، ناگهان بمبی منفجر می‌شود و سه نفر از سربازانی که چند قدم جلوتر از رحمان حرکت می‌کنند، با رحمان فرش زمین می‌شوند. چند ثانیه بعد از انفجار، رحمان از جایش بلند می‌شود و یکی از سربازان را به سمت دیوار می‌کشد. دو سرباز دیگر آن طرف‌تر به زمین افتاده اند؛ اما یکی از آن‌ها پایش را از دست داده است. رحمان پس از این که خودش و سرباز دیگری را به سمت دیوار می‌کشد، بدنش را وارسی می‌‎کند که آسیب جدی‌ای ندیده است؛ جز خراش کوچکی که در صورتش احساس می‌کند و خونی که از آن به راه افتاده است.
یکی از سربازانی که چند قدم دورتر افتاده است را چند سرباز دیگر از جایش بلند می‌کنند و به دیوار تکیه ‌اش می‌دهند. سربازان کمکی دیگر نیز از راه می‌رسند و درگیری بین این سربازان و طالبانی که در داخل باغ سنگر گرفته اند، شروع می‌شود. رحمان یکی از هم‌سنگرانش را به سینه ‌اش چسبانده و خودش را به دیواری تکیه داده است. او حتا نمی‌تواند یک شلیک هم بکند، فقط به شاخه‌های درختان خیره شده است که به اثر شلیک گلوله یکی یکی به زمین می‌افتند و برگ‌های نارس درختان که در هوا پرپر می‌شوند.
نعمت در آن لحظه به سربازی که روی سینه‌ اش تکیه داده است فکر می‌کند؛ به سرباز دیگری که آن طرف‌تر به دیوار تکیه داده است و چند قدم دورتر قسمتی از پایش به زمین افتاده است. به سرنوشت سربازان فکر می‌کند؛ به برگ‌هایی که در یک جنگ شاید بی‌هوده در آن لحظه از دید رحمان پرپر می‌شوند؛ بدون این که بفهمند جرم شان چه است.
درگیری بین سربازان ارتش و طالبانی که در آن باغ سنگر گرفته اند، نیم ساعت دوام پیدا می‎کند تا این که یکی از تانک‌های ارتش از راه می‌رسد و قسمتی از باغ را با شلیک چند گلوله‌ی سلاح سنگین، فرش زمین می‌کند؛ درختانی را که تازه زنده شده اند و برگ‌های نارس شان زیر آوار گلوله به هوا باد شده است. پس از تخریب قسمتی از دیوار باغ و افتادن چند درخت، مقاومت سربازان طالب از بین می‌رود. رحمان به کمک یکی از هم‌سنگرانش سربازی که روی سینه اش تکیه داده است را به تانک انتقال می‌دهد و دو سرباز دیگر نعیم را که پایش را از دست داده است، انتقال می‌دهند.
رحمان دستی در پانسمان زخم دارد و می‌تواند کمک‌های اولیه را به سربازی برساند که پاهایش آسیبی نه چندان جدی دیده است و دو سرم را به دست‌های سرباز دیگر وصل کند که یک پایش را به اثر انفجار از دست داده است. طبق آماری که رحمان می‌دهد، در آن باغ، هفت سرباز طالب کشته می‌شود که سه تن شان اصلا قسمت سالمی از بدن شان پیدا نمی‌شود.
ادامه دارد.