هر از گاهی که میخواهیم از زنان بنویسیم، ذهنیتهای شرطیشدهی ما به دو قسمت از زنان گریز میزند؛ نخست زنانی که تیتر نگاههای اجتماعی استند؛ زنانی که توانستهاند گلیم خویش از کفِ جامعهی سنتی بیرون بکشند و بر سکوی شهرت اجتماعی تکیه بزنند و شان و شوکتی فراچنگ آورند؛ اما آن دستهی دوم زنانی استند که در لایههای زیرین جامعه خفه شدهاند و به بدترین حالت ممکن، قربانیِ غیرتِ پدر سالارانه یا خواستههای مردانه میشوند؛ وضعیتی که هر روز شاهد صحنهها و قصههای آن استیم.
گروه نخست از جانب موافقان و مخالفانشان اکثرا مورد قضاوت ارزشی قرار میگیرند. موافقانشان تقدیس میکنند و مخالفانشان تقبیح. دستهی دوم اما؛ در ترازوی احساسات و عواطف وزن میشوند. نگاههای ترحمآمیز و دلسوزانهای که سعی در کمک و دادخواهی برای این قربانیها دارند؛ این پشتیبانیها زمانی صورت میگیرد که قربانی از طرف محیط پس زده شده و دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد.
آن خط سوم، اما نه به دنبال کسبِ شهرت و مقام استند و نه به فکر سلیبریتی شدن. این دسته علاقهای به سر زبان افتادن ندارند. نمیخواهند بهعنوان کنشگر اجتماعی و یا هم تابوشکنهای نامآور، سرتیتر خبرهای داغ قرار بگیرند. از آنطرف سرانجامهایی همچون فرخنده، رخشانه و… نیز برایشان به شدت آزاردهنده و استرسآور است. گویا این گروه سومی در بین دو سنگ آسیاب گیر ماندهاند. داشتنِ یک زندگی آرام، آزاد و بیدغدغه آرزویی است که به امیدش شبها میخوابند و روزها بیدار میشوند؛ ولی داستان همان داستان فضای بسته و سنتی است. فضایی که چشم و گوشهای زیادی در انتظار داستانسازیهای عجیب و غریب از ایشان استند.
ایشان را علاقهای به طرح خواستهها در فضای عمومی نیست و به دنبال حل دغدغههایشان بهگونهی فردی استند؛ بیشتر افراد در این دستهبندی، خانمها و دختران جوان و با سوادی استند که فضای سنتی خانواده و جامعه آزارشان میدهد. بزرگترین خواستهیشان داشتن یک زندگی آرام و آبرومندانه است. به دنبال این استند که چنین فضایی را بدون سر و صدا به دست آورند و به همین خاطر زیاد اهل ریسک کردن نیستند. از یک طرف به دنبال حد اقل آزادیاند تا بتوانند به دور از سر زبانها افتادن، درس و شغل و زندگی مناسب داشته باشند و از طرف دیگر نمیخواهند در مقابل ارزشهای سنتیِ خانواده و نزدیکان قرار بگیرند و یا احساساتشان را برانگیزند.
بالار رفتن سطح سواد و طبیعتا بالا رفتن سطح آگاهی، سطح نیازها و توقعات را نیز دستخوش تغییر و تحول قرار میدهد؛ این امر باعث میشود تا هر روز از وضعیت موجود در جامعه، فاصله بگیرند. یافتن راه چارهای که هم آزادی فردی ایشان در نظر گرفته شود و هم با خانواده دچار مشکل نشوند، امر بس دشوار به نظر میرسد. به هر دری زدن و نتیجه نگرفتن طبیعتا باعث سرخوردگی، انزوا و عقدهمندیهای بیشتر میشود. شاید یکی از راههای فرار از این وضعیت، تن به ازدواج دادن با مردهای همسطح خودشان باشد که نگاه مناسبتری به زنان دارند. به امید اینکه در کنار آنها از رنجِ تندادن به سنتهای پدر و مادر و نزدیکان کم شود. آنعدهی دیگر اما؛ ازدواج را بر نمیتابند و دغدغهیشان گریز از مرزهای این جغرافیاست. ادامهی تحصیل، بورسیههای آموزشی و… بهانههای خوبی است تا به آنطرف مرزها پل بزنند و یا هم وارد رابطه با کسی میشوند که توانایی پشتیبانی فرار از این وضعیت را برایشان فراهم آورد؛ حالا چه در داخل کشور و چه با کسانی که بیرون از کشور استند. این گزینهها برای چنین کسانی بزرگترین ریسک زندگیشان به شمار میرود؛ طرحی که هیچ تضمینی برای آیندهیای که در نظر دارند وجود ندارد.
این افراد، به دلایل زیادی برای اینکه دیده نشوند، به چشم نخورند و مورد قضاوت قرار نگیرند، به زندگی پنهان تن میدهند؛ وضعیتشان مورد توجه خانواده، جامعه و تحلیلگران اجتماعی قرار نمیگیرد. اینکه چه سرانجامی در انتظار این گروه خواهد بود پیچیده، مبهم و غبار آلود است.