
«نمیتانستم راه برم؛ هر جای پای میماندم، فکر میکدم زیر پایم خالیست؛ پشت جالیگکهای چادری/برقع زندانی شده بودم.»
صنم _نام مستعار_ در حالی که کنار شیشه نشسته و به بیرون نگاه میکند، روزی را به یاد میآورد که طالبان از چند سمت به ولسوالی نهرین ولایت بغلان حمله کرده اند. او، هفده سال دارد و برای اولین بار، مجبور میشود چادری بپوشد؛ چادریای که به صنم اجازه میدهد از سوراخهای کوچک آن به دنیای اطرافش نگاه کند؛ دنیایی که صنم بارها آن را بدون چادری دیده است.
صنم، بعد از هفده سال، آن روز از دختربودنش بیزار میشود و آرزو میکند کاش پسر باشد؛ پسر باشد تا دستکم بتواند دنیای اطرافش را بدون روپوش/برقع ببیند. «وقتی بچاره میدیدم که آزاد آزاد میگردن، پیش خود میگفتم کاش بچه بودم تا ای رقم حالوروزه نمیکشیدم.»
دو هفته پیش، صدای شلیکهای سبکوسنگین، صنم را از خواب پرت میکند. نهرین بغلان، جایی که او تولد شده و درس میخواند را گروه طالبان میگیرد و جادههای امنی که او را هر روز صبح به مکتب میرساند، تبدیل به شهر سوختهای شده که از آن دود و تفت بالا میشود. طالبان، همه جا را گرفته و دکانهای مردم را به آتش کشیده اند؛ مسیری را که صنم بارها و بارها از آن با دل جمع و بدون ترس گذشته بود تا به مکتب برود و اندکی روشنی به خانه بیاورد، به سیاهی و خاکستر بدل شده.
طالبان، با کنترل ولسوالی نهرین در ولایت بغلان، قوانین تازهای را وضع میکنند: زنان بدون محرم حق بیرونرفتن از خانه را ندارند؛ پوشیدن چادری اجباری است و دکانداران، حق ندارند به زنان بدون محرم چیزی بفروشند.
شبکههای مخابراتی توسط طالبان قطع شده و ارتباط میان خانوادهها ماننسد سالهایی که ارتباط تلفنی نبود، با رفتن حضوری انجام میشود. صنم که کوچکترین فرد خانواده است، باید مسیری را طی کند تا به خانهی کاکایش برسد؛ چون کمی دورتر از خانهی شان موقعیت دارد.
او که تا هنوز تجربهی راهرفتن با چادری را ندارد، برای اولین بار، تکهای را به سر میپوشاند که تنها میتواند از سوراخهای کوچک آن مسیرش را تشخیص بدهد؛ مسیری خالخالی از روشنی و تاریکی تبدیل به نگاه زنان شده است.
صنم، آن روز تصور میکند که اسپ گادی است؛ اسپی که برای دیدن اطرافش، باید سرش را کامل بچرخاند و از سوراخهای چادری دقیق شود تا مسیرش را تشخیص دهد. عرق از زیر موهایش راه میافتد و به تن خسته و ترسیده اش نفوذ میکند. او که مجبور شده است تنهایی خودش را به خانهی کاکایش برساند، از همه چیز میترسد؛ از سایه اش و از اندک صدایی که از وسط دود و تاریکی شنیده میشود. صنم میترسد که اگر طالبان او را بدون محرم ببینند، چند ضربه شلاق بر تن بیدفاع او خواهند زد؛ تنی که زن است و زنی که زیر سایهی طالبان، هیچ توانی برای دفاع از خودش ندارد.
ترس از افتادن به دست طالبان و دلهرهای که صنم از حرفهای مادرش در مورد طالبان و جهادالنکاح شنیده است، هر دقیقه بر صنم بیشتر و بیشتر میشود. «مادرم همیشه میگفت، زن جوان و دختر جوان ر طالب برای خودش نکاح میکنه. او وقت میگه زمان طالب بود؛ اما حالا باورم نمیشد؛ چون از او وقت تا حال خیلی تغییرات آمده؛ اما اگر طالبا طویم میکدن یا بر خود میگرفتن و میبردن پاکستان.»
دو دهه پیش که طالبان بر افغانستان حاکمیت داشتند، زنان بدون «محرم شرعی» و نداشتن برقع، اجازهی بیرونشدن از خانه و گشتوگذار در شهر را نداشتند. کسانی که از این امر سر باز میزدند، شلاق میخوردند. زنان همچنین از حق آموزش، فعالیتهای سیاسی-اجتماعی و سایر حقوق اجتماعی، محروم بودند.
اکنون که ۲۰ سال از سقوط حاکمیت طالبان میگذرد، هنوز هم جنگجویان این گروه با تصرف ولسوالیها در کشور، زنان را محکمهی صحرایی میکنند، شلاق میزنند و جهادالنکاح که ظاهرا برنامهی تازهی طالبان در مورد دختران است.
با آن که گرما نزدیک ۴۰ درجهی سانتیگراد است، صنم اما از ترس میلرزد. صنم، هرچند سعی میکند روایت دقیقی از آن روز بیان کند؛ اما، نمیتواند همه چیزی که آن روز تجربه کرده است را به یاد یا به زبان بیاورد.
صنم که تجربهی راهرفتن با چادری را ندارد، حالا مجبور است با چادری، از جویی بپرد که سر راهش سبز شده است. «نمیفهمم دفتعا چه شد مثل مرغا کلوله شدم و افتادم؛ زنخم، دستم، و زانوهایم خونپر شد و لنگلنگان دوباره تا خانه خوده یک رقمی رساندم.» صنم، موفق نمیشود به خانهی کاکایش برسد و با دستوروی خونآلود، دوباره به خانه برمیگردد.
در بسیاری شهرستانهای بغلان، جنگ هنوز جریان دارد و خانوادههای بیجاشده به ولایتهای کابل، کندوز، بلخ و بیشتر شان به پلخمری آواره شده اند.
شریفالله شفق، رییس مهاجران ولایت بغلان، میگوید که از شروع حمل تا اکنون، یازده هزار خانواده از ولسوالیهای بغلان بیجا شده اند. به گفتهی آقای شفق، از زمان آغاز حملههای طالبان در ولسوالیهای بغلان که پس از اعلام خروج نیروهای ناتو آغاز شد و مناطقی از بغلان به تصرف طالبان افتاد، هشت هزار تن در این ولایت از خانههای شان آواره شده است. «این بیجاشدهها از ولسوالیهای بغلان مرکزی، دهنهی غوری، نهرین، نواحی پلخمری و در مجموع از نُه ولسوالیای که سقوط کرده، است.»
رییس مهاجران بغلان، میگوید که از یک ماه به این سو، به دوهزار بیجاشده در بغلان کمک توزیع شده است.
در گوشهی دیگر شهر کابل، عروسی با خشویش ورق را در دست گرفته از کوتهی سنگی، گاهی این طرف پل میگردند و گاهی آن طرف. ثوریه نیز از بغلان مهاجر شده؛ درست زمانی که طالبان به شهرستان شان ریخته اند. ثوریه، از این که چگونه خودش را به کابل رسانده، چیزی نمیگوید. او، ورقی را در دست دارد تا نهادی را پیدا کند که برای مهاجران کمک میکند.
ثوریه، از روزی میگوید که سوار در موتر مسافربری به سربازان طالب سر میخورد. او که در حال شیردادن به بچهی چندماهه اش است، یکی از سربازان طالب، او را از موتر پایین کشیده و زیر شلاق میگیرد. سرباز طالب، به او میگوید که چرا چادری نپوشیده.
خشوی ثوریه، به مشکل میتواند طالب را قانع کند که ثوریه در حال شیردادن به نوزادش بوده و به همین دلیل چادر/برقع اش را بالا کرده است.
طالبان، تا اکنون توانسته اند بیشتر از ۲۰۰ ولسوالی و شش شهر را سقوط داده و قوانین شان را علیه مردم وضع کنند. همچنان حملههای این گروه برای تصرف مرکز فراه نیز ادامه دارد.