خودآگاهی، راهی برای رسیدن به هویت مستقل

هما همتا
خودآگاهی، راهی برای رسیدن به هویت مستقل

هشت مارچ روز آن‌های است که حتا نمی‌دانند جهان روزی را به اسم شان مسما کرده است. مهم‌ترین مسأله‌ای که این‌جا مطرح می‌شود، این است که چرا بسیاری از زن‌ها در مورد روزی‌که به اسم شان مسما است، چیزی نمی‌دانند؟ در این بحث کوشش می‌کنم تا به آسیب شناسی داغ‌ترین و در عین حال کلیشه‌ترین دلایلی بپردازم که باعث شده است، زنان در تاریکی و ناآگاهی به سر برده و به خیانت دست‌های که در تمام این سال‌ها چراغ‌ها را خاموش نگه داشتند، اشاره کنم.
زنی‌که زیستگاه‌اش افغانستان است، همواره درکلیت یک مرد تعریف می‌شود و هویت اصلی زن در حاشیه می‌ماند. تبعیض جنسیتی، حرف تازه‌ای در عقب ماندگی زنان نیست؛ اما هر قدر به این موضوع پرداخته شود، جا برای کار دارد. در جوامع مدرن که زنان توسط تعلیم و آموزش به آگاهی رسیده اند، دیگر هیچ جریانی قادر نیست تا زنان را در عرصه‌های مختلف به دلیل جنسیت شان به حاشیه ببرند؛ اما هر قدر از کشورهای غرب به سمت شرق بیاییم، گرافِ در حاشیه ماندن زن‌ها نیز افزایش می‌یابد. کشورهای که آسیب دیدگان جنگ اند، بیشتر در عمق این فاجعه قرار دارند. چرا کشورهای آسیب دیده در جنگ؟ جنگ کافی‌ست تا تمام دست‌آوردهای یک سرزمین را بلعیده و جریان عادی زندگی را متوقف کند. نمونه‌ی کلان آن‌را می‌توانیم در افغانستان ببینیم، کشوری که قریب به چهار دهه از تاریخش را با جنگ، دست به گریبان بوده است. با توجه به بسترهای که در جنگ شکل می‌گیرد، زمینه برای فقر، عقب ماندگی، بی‌سوادی و تبعیض جنسیتی فراهم می‌شود. عبور از این بحران، نیاز به راه‌کارهای دراز مدت دارد تا ذهنیت کم دانسته شدن زنان به کلی از ذهن مردان پاک شود. تبعیض جنسیتی می‌تواند آسیب‌های کلانی را برای زن‌ در پی داشته باشد. در مرحله‌ی نخست، اعتماد به نفس زن را زیر پرسش برده و باعث می‌شود که زن به عنوان یک انسان نه صرفا یک جنسیت، خودش را جدی نگیرد و در مرحله‌ی بعدی، انسان‌های افسرده و همواره متکی به یک مرد را که اعتماد به نفسش شدیدا مورد تاخت و تاز قرار گرفته است، تحویل جامعه دهد.
در بحث دوم آن‌چه قابلیت پرداخت دارد، دور ماندن زن‌ها از مراکز تعلیمی و آموزشی است. ایران در همسایگی افغانستان است و بر علاوه‌ی زبان، اشتراکات فرهنگی بسیاری میان ما وجود دارد. در مکتب‌خانه‌های قدیمِ ایران، برای دختران فقط آموزشِ خواندن مجاز بوده و نباید نوشتن را یاد می‌گرفتند. معروف بوده است، دختری که نوشتن بلد باشد، کاغذپرانی می‌کند، یعنی نامه‌ی عاشقانه می‌نویسد؛ اما نظر به شرایط اجتماعیِ که در ایران به وجود آمد، زمینه را برای عبور از این فاجعه مساعد کرد.
قبل از حاکمیت طالبان در افغانستان، زن‌ها در کنار داشتن پوشش آزاد به تمام مراکز آموزشی دسترسی داشتند که طالبان با ورود شان دروازه‌ی مکاتب و دانشگاه‌ها را به روی آن‌ها بست و کشور را در قعر تاریکی و بی‌سوادی فرو برد. چرا مساله‌ی باسواد بودن زن‌ها ارتباط مستقیم در پیشرفت جامعه دارد؟ زنانِ باسواد تا چه اندازه می‌توانند در روشنگری جامعه تأثیر گذار باشند؟
بر اساس باورهای موجود، از آن‌جا که تربیه‌‌ی فرزندان بر عهده‌ی مادر است – هر چند پدر و مادر نقش مساوی را دارند- مادران به دلیل رابطه‌ی عاطفی که با فرزندان شان دارند، می‌توانند تأثیر بیشتری روی آن‌ها داشته باشند. این‌جا می‌خواهم به جمله‌ی معروفی اشاره کنم که: یک زن باسواد می‌تواند سه نسل را تغییر دهد. تنها همین یک جمله کافی ا‌ست تا ما را به فکر وا دارد تا مسأله‌ی سواد زنان را جدی بگیریم. باسواد بودن زن‌ها در سطح کوچک‌تر می‌تواند در رشد اقتصاد خانواده، آرامش روانی و وارد شدن افراد سالم به اجتماع تأثیرگذار باشد و در سطح کلان‌تر در عرصه‌های مختلف سیاسی، فرهنگی، هنری، اقتصادی و اجتماعی یک کشور نقش مهمی را ایفا کند. وجود باورهای اشتباه در خانواده‌های افغانستانی، مبنی بر این‌که زن‌ها نباید درس بخوانند، متأثر از جنگ و ناآگاهی است که نه تنها داشته‌های مادی مردم، بل‌که داشته‌های معنوی آن‌ها را نیز گرفته است. انگار طالبان در بدو ورود شان می‌دانستند،برای آن که سرزمینی را ۵۰ سال عقب‌ ببرد، باید جلو زنانش را برای رسیدن به روشنایی و آگاهی می‌گرفت. زنان روشن و تحصیل کرده زیر بار هیچ‌ جبری نمی‌روند و کشتن همین روحیه برای نابود کردن یک سرزمین کافی است.
قدم اول از خود زن‌ها شروع می‌شود. این خود زن‌ها هستند که باید خود شان را جدی بگیرند و به ازدواج به چشم یک دست‌آورد کلان نگاه نکنند. زنی‌که شعر نمی‌خواند، از رویدادهای سیاسی کشورش آگاه نیست، موسیقی گوش نمی‌دهد و استقلال مالی ندارد، به هیچ عنوان نمی‌تواند فرزندان سالم و با اعتماد به نفس و روحیه‌‌ی بالا تربیت کند. خانه‌های که زنان باسواد در آن حضور دارند، سه- هیچ، از بقیه جلو هستند.