
نویسنده: مصطفی هزاره
هنوز نمیتوان نامی برایش انتخاب کرد. برای این اثر که سازندهاش تبعیض و نسلکشی است. به راستی این اثر را که ساخته است؟ مخلوطی از تاریخ، تبعیض، جنگ، جنایت، نسلکشی و سهلانگاری در کنار امید در دل آتش، برابریخواهی در گورستان نابرابریها، رویا در سرزمین سوخته و آرزو در دل تاریکی دست به دست هم داده اند تا این اثر را بسازند.
نیاز است تا یک لابیگر به گالری ملی امریکا و گالری وینتر پالاس روسیه برود و روی این اثر صحبت کند تا در حراجی بزرگ بعدی این گالریها، این کار نرخ گذاشته شود و به فروش برسد! به یک مارکتینگ قدرتمند نیاز دارد تا هنگام معرفی این اثر درست حرف بزند؛ مثلن بگوید: این اثر، کار خالص جنگ و ضدجنگ است، کار خالص جنایت و قربانی است، کار خلاص نابرابری و تبعیض است. این اثر، دورههای مختلف تاریخی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و نظامی یک سرزمین را تعریف میکند. سازندهی این کار، آنقدر طبیعی خونش را روی این ورق ریخته که نقشهی جدیدی را ترسیم کرده است. این خون خالص متعلق به دختریست که میخواسته در تاریکی و سیاهی به سمت روشنی حمله کند. او در سرزمین مافیای قدرت و مواد مخدر، مافیای فساد شفاف در پرتو کاغذنگاریهای اداری، در سرزمین جیغ و فریاد رییسجمهور از آبادانی و پیروزی و جیغ و فریاد مادران داغدار از کشتار فرزندانشان توسط یک انفجار به وجود آمده است. رنگ سیاه این اثر هم نشاندهندهی وضعیت معیشتی قربانی است. تلفیقی از زغالسنگ و خاک که به ما میگوید؛ صاحب این کتاب، هم درس میخوانده و هم در زمستان برای گرمشدن از چوب و زغال استفاده میکرده. بوی خاک، خون و تبعیض روی این اثر هم حداقل تا ده سال دیگر از بین نخواهد رفت. متون روی این کتاب هم به تنهایی یک شاهکار ادبی است. مؤلف در این اثر نوشته است: از استاد کیمیا پرسیدم عشق چیست؟
گفت: عشق عنصر است؛ و این عنصر به روایت تاریخ یعنی همان کیمیا که هیچگاه یافت نخواهد شد. کیمیا همان صلحیست که در بازار سیاست در کشورهای قدرتمند برای افغانستان اعلام میشود و خبری از آن نیست. در جای دیگری در پایین این اثر، نوشته شده:
ای کسی که این کتاب دستت میافتد، لطفا ازش خوب محافظت کن و خوب بخوان!
این تکه شعر نیز به تنهایی راوی دورهی تاریخی جنگ است. «ای کسی که این کتاب دستت میافتد»؛ یعنی مهم نیست که تو که استی، مهم آن است که تو از طایفهی دانش و علم استی و همین کافیست. «لطفا ازش خوب محافظت کن»؛ یعنی بدان که این کتاب، کلید بزرگیست که به کار میآید و از آن چون جانت محافظت کن! و «خوب بخوان» هم، یعنی همهچیز برای تو است اگر خوب بخوانی.
چه اثری میتواند این قدر روایت کند، این قدر خالص باشد و این قدر رسانا.
کلاژ خون کبری، روایتگر نسل امروز افغانستان است. خونی که روی کلمات میریزد، خونی که روی کتاب میریزد و همهچیز را تحتالشعاع خود قرار میدهد؛ چقدر بهای آن را خواهند داد؟ چقدر بها برای تصاحب این اثر باید در گالریهای جهانی پرداخت شود؟ آیا نرخی بیشتر از فروش صلح در بازار منفعت شخصی کشورهای همسایه پرداخت خواهد شد؟ آیا نرخی بیشتر از فروش مردم توسط رهبران و تکهداران دینی و مذهبی به آن خواهند داد؟ چه هزینهای میتواند رنج صاحب اثر را تسکین بدهد؟ چه هزینهای میتواند وارثین این اثر را تسلی بدهد؟
شاید بگویند که این کار هزینه نداشته! تحصیل در مکتب رایگان، هزینهی کتابچه، قلم و کالا و همهچیز صاحب اثر را اگر محاسبه کنی، شاید یک هزار دالر هم نشود و قیمت جان یک آدم هم در افغانستان گاهی به نرخ پنجصد افغانی، یک سیت موبایل یا یک هزار افغانی هم میرسد که اگر به دزدان، رهبران وطنفروش و آدمفروش و فاسدین و خیانتکاران بدهی، برایت یک ساعته میآورند یک جسد را!
آنچه گران است در این اثر، امید است؛ امیدی که قدمهای کبری را به مکتب میرساند تا آیندهای ترسیم کند؛ امیدی که در دل جنگ و سیاهی، با کورسویی او را به سمت روشنی میبرد. امیدی که نمیتوان با پول و قدرت و شهرت آن را به دست آورد.
کلاژ خون کبرا، اثری بیرحمانه از جنگ است که به تنهایی راوی نسل فردای این سرزمین جنونزده است. اثری محض از روایت جنایت و نابرابری با قربانیشدن کبرا رضایی و همصنفیهایش. ای کاش جنگ بمیرد تا کبرا دوباره زنده شود.