نویسنده: خجسته الهام
کلیات
قدرت از سالهای سال در دست طبقهی حاکم –مردان- قرار دارد. این قدرتمندی به مردان زمینهی این را فراهم کرده است که نگذارند زنان در اجتماع، سیاست، اقتصاد و… دست باز داشته و مشارکت کامل داشته باشند.
زنان در طول تاریخ؛ در همه جوامع به نحوی از انحا مورد بیمهری و خشونتهایی واقع شده اند که جنس و مسایل جنسیتی باعث آن شده است. تقسیم جنسیتی کار، نگاه فرودست به زنان و نادیدهانگاری آنها باعث شده است که زنان نتوانند با مشارکت کامل در عرصههای زندگی، خود و توانایی خود را به اثبات برسانند و نقش شان را در جامعه آشکار کنند.
با آن که در این اواخر جنبشهای زنان به وجود آمده و فعالیتهای گسترده به منظور دستیابی زنان به حقوق اساسی شان صورت میگیرد؛ اما زنان هنوز هم زیر فشارهای ساخته و پرداختهی ذهن و دست مردان قرار داشته و نتوانسته اند که به خواستهای اساسی خود برسند. خشونت در خانوادهها، در محیط کار و حتا در خیابانها خود گواه این امر است که حضور زنان در اجتماع پذیرفته شده نیست. زنان هنوز هم نمیتوانند به عنوان یک انسان مستحق، از حقوق شان مستفید شوند و هنوز هم در لایههای جامعه، خشونت مبتنی بر جنسیت وجود داشته و این خشونت زنان را در تنگنا قرار میدهد.
خشونت مبتنی بر جنسیت و نابرابریهای جنسیتی، به شکل پیدا و پنهان، در جامعه وجود دارد؛ شکل پیدا و قابل لمس آن همان است که زنان در یک مسیر کوتاه رفتوآمد، در محضر عام، در خانواده، در محیط کار و… به شکل واضح مورد خشونت قرار میگیرند؛ اما خطرناکتر از آن، شکل پنهان این خشونتها است که ظاهرا زنان را میپذیرند، آنها را به اجتماع راه میدهند؛ اما در اصل به آنها صدمههای جبرانناپذیر وارد میکنند؛ زنان را به محلکار راه میدهند؛ اما مانع رشد شان میشوند. در خشونت پنهان، زنان را به محیط بیرون از خانه راه میدهند؛ اما در آن محیطها به آنها به شکلی از اشکال صدمه میزنند. این موارد نباید ساده انگاشته شوند. باید با توجه به وضعیت زنان فرصت کافی داشته باشیم تا موضوع خشونت بر جنسیت را موشگافانه مورد ارزیابی، تحقیق و تحلیل قرار داده و به راهحلهای مناسب برسیم.
مقدمه
خشونت تاریخی به طول عمر بشر دارد. اولین انسانها برای بقای زندگی شان دست به خشونت زدند و قابیل هابیل را به خاطر منفعت خود کشت. همانطور روزها، ماهها و سالها با خشونت یک شخص بر شخص دیگر، قبیلهای بر قبیلهای دیگر و در نهایت جنسی به جنس دیگر، سپری میشوند و تا هنوز که زندگی مدرن، عصر اطلاعات و زمینههای فراوان آگاهیدهی وجود دارد، هیچکس نمیتواند ادعا کند که خشونت کاهش یافته است؛ بلکه برعکس، سازمانیافتهتر، مدیریتشدهتر و سختگیرانهتر شده است. مهمترین و قابل توجهترین این خشونتها همان خشونت مبتنی بر جنسیت و بهمیانآمدن نابرابری جنسیتی است؛ خشونتی که زنان را و مردان را در بر میگیرد؛ اما در بسیاری موارد زنان با مظلومیتی تمام در طول تاریخ آن را به دنبال کشیده اند و با وجود تلاشهای شان جهت محو/ کاهش آن، هنوز هم دچار این معضل استند.
جنس زن به دلیل این که زن است و نه مرد، ستم این خشونت را بیشتر کشیده است. زنان در درازنای تاریخ به اشکال مختلف مورد لتوکوب، ازدوجهای اجباری، ممانعت از ادامهی تحصیل یا حتا تعلیم ابتدایی، آسیبهای روانی، تجاوز و حتا قتل قرار گرفته اند، تنها به دلیل این که زن است و از جنس دیگر.
این مقاله با نگاهی گذرا بر مسالهی خشونت بر جنسیت و نابرابری جنسیتی، میخواهد به تببین دیدگاهها در این مورد پرداخته و در نهایت راه حل مناسب برای آن پیشنهاد بکند. هرچند این مقاله، برای این هدف جامع؛ کوتاه و موجز است. با آن هم حتا یک بحث کوتاه، یک فرصت کم و یک بیان ناقص میتواند خالی از سود نباشد و حد اقل، تا اندازهی کمی برای محو خشونتهای مبتنی بر جنسیت و نابرابری جنسیتی مفید واقع شود و راه حل هرچند ناکافی، برای این مسالهی مهم پنداشته شود؛ لذا، زنان بیشتر از همه مکلف اند بنویسند و این ستم را از خود دور کنند.
نابرابری جنسیتی و خشونت مبتنی بر جنسیت
زن و اژدها هر دو در خاک به/
جهان پاک از این هر دو ناپاک به «فردوسی»
استاد شهلا فرید، در رسالهی آموزشی «خشونت علیه زنان» پدیدهی خشونت را چنین تعریف میکند: «خشونت یک پدیده و رفتاری ناهنجار و آسیبرسان اجتماعی و فرهنگی است که در جامعه بروز نموده، ملت و مملکت را متاثر میسازد.»
این تعریف، بیانگر این است که خشونت به هر شکل و شمایلی که اتفاق بیفتد، باعث میشود تا ملت و مملکت از آن متاثر شوند، چه رسد که این خشونت از طرف یک جنس بر جنس دیگر اتفاق بیفتد و یک قسمت مهم جامعه به شکل مستقیم از آن متاثر شود. خشونت علیه زنان بدترین نوع خشونت است که پدیدهای نفرتبرانگیز شناخته شده است.
خشونت علیه زنان، پدیدهای است دیر سال و جهانشمول که در آن، زن «صرفا به دلیل جنسیت خود» مورد خشونت قرار میگیرد.
خشونت مبتنی بر جنسیت، به اشکال و انواع گوناگون وجود دارد. این خشونتها به شکل تقسیم کار و تقسیم جهان به دو بخش زنانه و مردانه وجود دارند که این تقسیمبندی زنان را فرودستتر از مردان نشان داده است.
تقسیم وظایف و شکلگیری نقش زن و مرد در واقع به موازات پدیدهی ابزارمندی –کار، تولید- در ساختار جامعهی شکارچی گردآورنده پا به عرصهی وجود میگذارد، که در آن زنها در گردآوری غذا و تغذیهی نوزادان به طور موثر و حیاتی شرکت داشتند. از این رو توازن در کار بین زن و مرد نیز تا حدی وجود داشته است؛ اما با بهوجودآمدن ابزار تولید، وسایل سنگین کشاورزی و دامپروری، زن به عنوان جنسیت دوم محسوب شده، خدمتگزار مرد است و با قیدوبندهای تنگ ساختار مردسالاری در زندگی خانوادگی و کاری روبهرو است. شوهر نیز نقش نانآور خانواده را برای خود تسخیر کرده، خود را به ریاست آن ارتقا میدهد.
کار خانه بدون دستمزد، کار پایه و بیارزش تلقی میشود و هیچکس اهمیت آن را مد نظر نمیگیرد. بنا بر این، حضور پر رنگ مردان در بیرون از خانه، آنها را جایگاه ویژه داده است که این امر خود خشونت مبتنی بر جنسیت است.
مدافعان حقوق انسانی زنان برای بهرسمیتشناساندن هر چه بیشتر خدماتی که زنان در خانوادهها انجام میدهند نیز پافشاری میکنند. زنانی که منحصرا در خانه کار میکنند، نه تنها بدون مزد به کار مشغول اند؛ بلکه از هیچ یک از مزایای کارگران دیگر، از قبیل رخصتی با استفاده از حقوق و محیط سالم کار نیز بهره ندارند. (فرید، ۱۳۸۴، ص۱۶)
نابرابری جنسیتی و خشونت مبتنی بر جنسیت، نه تنها منحصر به کار خانه است؛ بلکه در جریان کار رسمی نیز زنان تنها به دلیل این که زن استند، مورد خشونتهای فراوان قرار میگیرند. کمیسیون مستقل حقوق بشر در سال ۱۳۸۸ زیر نام «زنان شاغل» انجام داده است. این تحقیق بیانگر انواع خشونتهای مبتنی بر جنسیت در ادارات دولتی و غیردولتی است.
زنانی که مورد توجه این تحقیق بوده اند، از متلکهای داخل دفتر گرفته تا نبود امکانات کاری، وسایل نقلیه، کودکستان و حتا از این که نمیتوانستند از رخصتیهای قانونی شان بدون مشکل استفاده کنند، شکایت کرده اند که این خود بیانگر محدودیتهای فراوان در مقابل زنان است.
شاخصهای نابرابری جنسی که از دیدگاه زنگرایان مورد تاکید واقع شده، به طور کلی شامل مواردی؛ چون حق رای زنان جهت اشتراک در فعالیتهای سیاسی، برابری دستمزد زنان و مردان در قبال کار برابر، فرصتهای نابرابر در دسترسی به امکانات آموزشی، کار خانگی و ابهام احتساب آن در ایجاد تولید ناخالص ملی، نبود مشارکت در تصمیمگیریهای درون خانه و نابرابری در حقوق مدنی میباشد.
در حکومتهای دکتاتوری یا دموکراسی، در زمان جنگ یا صلح، حقوق زنان همهروزه به طور سیستماتیک نقض میشود. ممکن است حق رای یا بهقدرترسیدن زنان نفی شود. زنان ممکن است توسط سربازان، همکاران و اعضای خانوادهی شان مورد تجاوز و یا خشونت جنسی قرار بگیرند. زنان در مواردی؛ چون زمان ازدواج یا انتخاب همسر، زمان بچهداری و یا تعداد فرزندان و استفاده از وسایل جلوگیری از بارداری از خود اختیار ندارند.
راه حل برونرفت از معضل خشونتهای مبتنی بر جنسیت و نابرابری جنسی و جنسیتی این است که به زنان فرصتهای لازم ایجاد شود؛ تا آنها بتوانند تواناییهای خود را ثابت بکنند. زنان باید خود به دنبال یافتن فرصتها باشند، بیشتر تلاش کنند و بهتر خود را ثابت بکنند که؛ میتوانند مدیران خوب، کارمندان ارشد و لایق باشند و با رفتار شان یک دگرگونی مثبت ایجاد بکنند.
با دگرگونیهای مثبتی که صورت میگیرد، نه تنها زنان بیشتری به جایگاه واقعی خود در زندگی خانوادگی و اجتماعی پی میبرند؛ بلکه به تدریج مردان زیادی هم به این واقعیت رهنمون میشوند که بهبود شرایط اجتماعی زنان، هم یک ضرورت انسانی است و هم آثار مهم اجتماعی در پی دارد.
نتیجه
در نتیجه میتوان به این امر پی برد که خشونت مبتنی بر جنسیت و نابرابریهای آشکار جنسیتی باعث شده است زنان بسیاری از حقوق اساسی شان محروم شوند؛ زنانی که با وجود تواناییهای بسیار، نتوانسته اند به جایگاه اصلی شان برسند. زنان همواره نادیده گرفته شده اند و این دید فرودست به آنها باعث شده است که بسیاری از زنان، خود را شایستهی موقفهایی که باید در آن باشند، نمیبینند و تلقین شده اند که مهمترین کار برای یک زن، کار بیمزد در خانه است. زنان در بیرون از خانه به دلیل جنس شان مورد بیرحمیهای فراوان قرار میگیرند. بدتر از همه این است که اکثریت زنان هیچ انگیزه برای رهایی از وضعیت بیانشده، ندارند؛ در حالی که این یک امر حتمی و نیاز مبرم است تا از سوی آنها و با انگیزهی درونی شان تلاش و کار پیگیر صورت بگیرد. زنان باید بفهمند که جبر اجتماع یک عامل دارد و عامل آن نگاه جنسی و جنسیتی به آنها است. آنها باید درک کنند که بایست از این موانع عبور کنند و این کار را میتوانند؛ اگر خود شان بخواهند.
زنانی که همواره از درکنشدن توسط اجتماع شاکی اند، باید به این فهم برسند که درک اجتماع از درک خود شان ناشی میشود. اینها تنها زمانی میتوانند به آزادی، آگاهی و رهایی برسند و خشونتهای جنسیتی و جنسی را محو کنند که به خودباوری رسیده باشند.