
جامعهی افغانی شاهد عرف و عنعنات به خصوصی است که کمتر میتوان نظیر آن را در سایر جوامع دید. یکی از عرفهای خیلی ناپسند و زن ستیزانه، همان به نکاح گرفتن زنان به شیوهی شلیک کردن پشت منزل شان است. شیوهی این عرف، چنین است: در صورتی که پسری دارای اسلحه از دختری خوشش آمد، پشت خانهی دختر مورد علاقه اش میرود و شلیک هوایی میکند، با این شلیک، سند تصاحب دختر مورد علاقه اش را بدست میآورد. دیگر پسری جرأت خواستگاری از دختری که پشت خانه اش شلیک شده را ندارد و دختر هم هیچ حقی برای مخالفت ندارد.
در صورت مخالفت دختر و یا خانواده اش، پسر او را یا فرار میدهد و یا هم با توسل به زور، با او ازدواج میکند. این عرف ریشهای خیلی قدیمی در فرهنگ مردم افغانستان دارد و این طور به نظر میآید که از بین بردن آن نیز خیلی دشوار است. هرچند این عرف در این اواخر با نافذ شدن قانون منع خشونت علیه زنان و حمایت زنان در مقابل ازدواجهای اجباری، گهواره خویشی، بد دادن، بدل و فروش به بهانهی ازدواج و سایر مصادیق ازدواجهای اجباری، در شهرها کمتر شده؛ اما در قراء و قصبات هنوز هم از بین نرفته است.
قربانیان این گونه ازدواجها، نه تنها قربانی این عمل خشن و خشونت بار شده اند، بلکه شکنجهها، بیحرمتیها و خشونتهای روانی و جسمی بیشتری را متحمل شده اند.
منور، زمانی که دو یا سه سال بیشتر ندارد و مادرش زنده است، پدرش عاشق زنی دیگری میشود. عشقی که پدر را به شلیک کردن پشت خانهی دختر مورد علاقه اش وا میدارد. این شلیک سبب میشود، خواستگاران او پا پس بکشند. پس نکاح مادر اندرش با پدرش صورت میگیرد؛ اما این ازدواج، پایه و اساس یک کدورت را میگذارد که تاوان آن را منور باید در ده سالگی بپردازد.
برادران، مادر اندر منور کینهی ازدواج اجباری و توام با زور خواهرشان را به دل دارند و در آن زمان برادران مادر اندر منور، به لحاظ سنی و موقف اجتماعی کمتر از پدر منور قرار داشتند و کاری از دست شان ساخته نبود. آنان انتقام ازدواج اجباری خواهرشان را برای سالهای آینده گذاشته اند که بعد از گذشت بیش از هشت سال، زمانی که منور ده سال دارد و مصروف بازی با همبازیهایش در کوچه است و هیچ دانش و آگاهی در مورد ازدواج ندارد، یکی از برادران مادر اندرش که حالا هم زورمند قریه است وهم کینهی گذشته را به دل دارد، زمان را برای انتقام ازدواج خواهرش مناسب میبیند و در یکی از شبها پشت خانهی منور شلیک میکند و با شلیک کردن، منور را دیگر به مالکیت خودش در میآورد و خود را صاحب او قلمداد میکند.
برادر مادر اندرش که زن و فرزند نیز دارد، بعد از گذشت چند ماه از این شلیک، منور را به زور، به نکاح خود در میآورد. نکاحی که پدر منور مانع آن نمیتواند شود یا هم اگر میتوانست نمیشد. از این که ازدواج با منور تنها راه برای انتقام گرفتن شان بوده است، او را همواره با بهانههای مختلف مورد خشونت قرار میدهند. دختر ۱۱ سالهای که هیچ آگاهی از یک زندگی مشترک ندارد، بردهای در خانهی شوهرش میشود. بردهای که نه تنها برای شوهرش بردگی میکند؛ بلکه برای زن و فرزندان او نیز باید بردگی کند.
منور با بغض میگوید، سالهای کودکی و نوجوانی اش را، شبها به طرز وحشیانهای مورد آزار و اذیت جنسی شوهرش قرار میگرفت و روزها به کارهای سخت خانه میپرداخت.
چندین سال بعد از این ازدواج، او باردار میشود و دختری بدنیا میآورد. تنها دلخوشیای که در خانهی شوهرش دارد، همین به دنیا آمدن دخترش بوده است. با وجود توهین و تحقیرهای بیشمار و مورد خشونت قرار گرفتن فیزیکی و شکنجههای مختلف جسمی و جنسی که میشود؛ اما باز هم شکایتی نمیکند و آن را تقدیر تلخ خودش میداند که شاید روزی پایان یابد تا این که دخترش بیمار میشود. بیماری کودک برای شوهرش مهم نیست تا که بارها به او برای مداوای کودک شان التماس میکند؛ اما هیچ اثری بر دل سنگ و پر از کینهی شوهرش ندارد. منور دست به دامان امباقش میشود و از او یاری میخواهد؛ اما از این که منور، همسر شوهرش است که بعد از او با شوهرش ازدواج کرده به بدختی و محتاج بودن منور میخندد و او هم یاری نمیرساند. تا این که دختر منور بر اثر بیماری میمیرد. عقدهی مرگ تنها امید زندگیاش، پای منور را به نهادهای عدلی میکشاند و سبب میشود، او درخواست تفریق (درخواست طلاق از سوی زن) کند.
منور در ۲۶ سالگی با تحمل نمودن دنیایی از شکنجه و نا امیدیها که دیگر خودش را بیحامی میبیند، تنهایی و جدایی را بر زندگی کردن با شوهر و پدرش ترجیح میدهد و محکمه، به تفریق با اخذ مهریهاش از شوهر، به سود منور حکم صادر میکند.