پس از سقوط حاکمیتِ طالبان در افغانستان، از «زن» و «خشونت علیه زن»؛ زیاد سخن گفته شد. نهادهای زیادی با عنوانهای گوناگون، رویکار آمد و بهحیث مدعیان دفاع از حقوق زن، به پول و منابع مالی هنگفتی نیز، دستیافتند؛ اما آنچه در این سالها چنان سایهی شوم و دهشت همچنان دست از سر زن افغانستانی بر نداشت، خشونت و ستیزهجویی با هستی و هویتِ زنانهی او بود. خشونت علیه زنان به «پروژه» فروکاست یافت و رنج زن، منبع درآمد شد. دردهای جانکاهش در بازار «مدنیگرایی»، به حراج گذاشته شد. زن تبدیل به سوژهی ژورنالیستی شد.
خلاصه، زن به کالای ارزشمندی در این سالها میماند که گروهها و افراد مختلف، توانستند از رهگذر آن، به ثروت، مکنت و جاه برسند؛ ولی در پایان کار، زن ماند و دردهایش. چیزیکه هرگز بازخوانی نشد و کسی برای مداوای آن آستین بر نزد.
شاید، مهمترین دلیل شکست دموکراسی در افغانستان، این باشد که پدیدههای مانند حقوقبشر، عدالت اجتماعی، آزادی زنان و غیره در این سرزمین، هرگز به مثابهی یک رویکرد تعریف نشده است. رویکردی که بتوان بر مبنای آن، در چوکات قانون زیست و کرامت انسانی خویش را جدا از جنسیت و مذهب، تضمین نمود. قرائت انسان افغانستانی از «دموکراسی»، قرائتِ سودجویانه بوده است. براساس این قرائت، دموکراسی به دکانی میماند که باید سودای آن را به قیمت بسیار بالا، فروخت. این نگاه شاید در کوتاه مدت جواب بدهد و سود خوبی نیز نصیب تاجران گرداند؛ اما در این میان آنچه غایب میماند، وجه تخریبگرانهی مسأله است. درد و رنج زنان، به کالای قابل مبادله تبدیل میشود و گروهی بر محور آن، شکل میگیرد که «رنج» میفروشند و با رنج دیگران، گنج بهدست میآورند.
هرچند در این یادداشت کوتاه، مجال آن نیست که بتوان بهصورت مفصل در مورد گروههای که ظاهرا، اکت و ادای مدافع حقوق زنان را در میآورند، بحث نمود؛ اما به شکل اجمالی میتوان یادآوری کرد که در کنار خشونت مرد علیه زن، از پدیدهی دیگری به نام «خشونت زن علیه زن» نیز، یاد نمود. پدیدهای که زیاد بدان پرداخته نشده و گویا خیلی از زنان فعال و مدافع حقوق زنان، نمیخواهند در مورد آن حرف بزنند. به نظر من، این خشونت که زیر پوست روابط قشر زنان جریان دارد، به مراتب خطرناکتر از سایر تهدیدها بوده و در عینحال، به عنوان یک امر بازدارنده، میتواند مانع دستیافتن زنان، به حقوق انسانی شان شود. بنابراین، آنچه بایسته مینماید واکاوی بیطرفانه و بدون حُب و بغض این پدیده است.
سیمون دوبووار میگفت: «هیچ زنی، زن بهدنیا نمیآید؛ بلکه زن میشود.» هدف دوبووار شاید این باشد که این ساختار مردسالارانه است که هویت زنانه را بر زن، تحمیل میکند وگرنه هیچکسی ذاتا زن یا مرد، زاده نمیشود. این گزاره را شاید بتوان به این قضیه نیز ربط داد، اینکه هیچ فردی از مادر، مجرم و جنایتکار متولد نمیشود؛ بلکه این جامعه و ناگزیریهای زمانه است که از او یک قاتل یا یک فرد متعهد و صادق میسازد. در کشورهای جهانسومی و به صورت مشخص افغانستان؛ اما زنان «مجرم مادرزاد»، به دنیا میآیند. آنها داغ زن بودن را بر جبین دارند و در این کشور به مثابهی جنس دوم و سوژهی درد و رنج پنداشته میشوند. زن افغانستانی، شاید یگانه موجودی باشد، که حتا هم جنسهای خودش نیز بر او، رحم نمیکنند و از هر فرصت ممکن بهره میبرند تا بر روح و روان او زخم بزنند و حیات ویراناش را مورد دستبرد، قرار دهند.
خوب است بدانیم، افغانستان کشوری است که در آن مدافعان حقوق زن، علیه زن عمل کرده و با حیثیت و آبروی زن بازی میکنند. برای این طیف، زن تا زمانی اهمیت دارد که بتوانند با سوءاستفاده از نام و نشان آن، پروژه بگیرند و به نان و نوا برسند. تعدادی از فعالان حقوق زن افغانستانی که عنوانهای دهن پرکن چون، استاد دانشگاه را نیز با خود یدک میکشند، نگاه سودجویانه به زن دارند و حاضراند به خاطر رونق بخشیدن به تجارت شان، نزدیکترین دوستان خویش را نیز بفروشند، عزت و شرف آنها را مانند اموالی در دستِ فروش، به حراج بگذارند.
شاید بتوان، مقصر وضعیت بد کنونی زنان افغانستان را، برخی از نهادها و افراد دانست که به نام زن و به عنوان زن، پروژه گرفتند؛ اما یک افغانی را برای دفاع از حقوق انسانی زن، مصرف نکردند. این موجودات پروژه بگیر که نقاب مدافع حقوق زن را به صورت دارند و در شبکههای اجتماعی، چنان حامیان سرسخت زنان ظاهر میشوند، در حقیقت زنستیزانی هستند که از بد روزگار، خودشان نیز از جنس زن استند.
مسألهیکنونی مدافعان واقعی حقوق زنان در افغانستان، مبارزه با خشونت مردانه نیست؛ مبارزه با مارهای درونآستینی است که از زن، منبع تجارت ساختهاند و زن را از پشت با خنجر میزنند.