زنها در تاریخ به جز دوران مادرشاهی، همواره محکوم به فرمانبرداری از مردها بوده اند. در افغانستان حتا هنگامی که پسر خانواده جوان میشود، زن خانواده پس از شوهر ناچار است از پسر نیز فرمان ببرد.
این عرف در بیشتر خانوادههای افغانستانی جریان دارد و هر چه از شهرها به روستا نزدیکتر میشویم، این عرف شدت و قوت بیشتری پیدا میکند.
در چنین محیطی دیگر مجال گریز از زیر سلطهی مردها برای زن وجود ندارد؛ زنها در این محیط ناچار به فرمانبرداری اند؛ این فرمانبرداریها به خودی خود باعث شکلگیری عقدهی حقارت در زنها میشود.
از سویی هم دست بستهبودن زن در تصمیمگیریهای مهم زندگی مثل گزینش شوهر و یا دوست و روش زندگی، باعث تلنبار شدن عقده در زنها میشود.
این عقدهها و ناکامی در فرار از زیر سلطهی مردانه به شکلهای گوناگونی در کنش و رفتارهای فردی و اجتماعی زنها بازتاب پیدا میکند.
گاهی زنها برای این که توانسته باشند عقدهی ناشی از فرمانبرداری را خالی کنند، راه فرمانگذاری را در پیش میگیرند؛ اما در این صورت نیز زنان تنها میتوانند بر زنان دیگری فرمان برانند. مثال خوب در این زمینه ارتباط مادر شوهر و عروس و چگونگی ماهیت آن است.
مادر شوهر به دلیل این که او نیز زمانی عروس بوده است و از سوی خانوادهی شوهر مورد خشونت قرار گرفته است؛ این خشونت را بر عروسش خالی میکند.
خشو یا مادرزن، در برآیند بیمارگونهی ارتباط عاطفی خانوادگی بزرگ شده و تازه توانسته است امتیاز فرمانگذاری را به دست بیاورد. مادر شوهر در چنین وضعیت برای خالی کردن خود به شیوههای متفاوت و گاهی شرمآور به آزار و اذیت عروس خانه میپردازد. گاهی این خشونتها در خانوادههای افغانستان به صدمهی جدی و مرگ عروس منتهی شده است.
گزارش سال روان کمسیون مستقل حقوق بشر، نشان میدهد ۹۷ درصد خشونت بر زنان خشونت خانوادگی است که بدون شک در محیط خانه در کنار خشونت مرد بر زن، زنان نیز به یکدیگر خشونت میورزند.
در کنار کنشگری در محیط بیمار خانواده، بیسوادی و کمسوادی خانوادههای افغانستانی به ویژه خود زنان نیز به دوام خشونت بر زن کمک کرده است. زن زمانی که خواندن و نوشتن بلد نباشد، بدیهی است که با بزرگشدن در محیط بیمار خانواده و جامعه، تنها حقی را برای خود میشناسد که در نخست خانواده و سپس جامعه به او داده است.
شمار زیاد زنان افغانستانی، بیشتر از آن چه که در دست دارند، نمیخواهند و گاهی هم خواستن آن را زیاد میدانند. بیسوادی زنها و سنتیبودن جامعه پیوسته باعث دوام خشونت بر زن شده است. زن افغانستانی در خانوادهای بزرگ میشود که به او یاد داده اند، از برادرش کمارزشتر و ناچار به فرمانبرداری از او است.
زندگی در چنین محیطی، باعث شده که خشونت زن بر زن در خانوادهها و جامعه نهادینه شود؛ تا جایی که زنستیزی به هویت زنها و جامعه بدل شده است.
در چنین محیطی پیوسته با دید ابزاری به زنها نگاه شده؛ دیدی که توسط خود زنها نیز تقویت شده است.
زنهای زیادی هستند که با استفاده از زیبایی ظاهری خود میخواهند از مردان امتیاز به دست بیاورند. این امتیاز خواه دریافت محبت باشد و چه برای امتیاز کاری و راه یافتن به ادارههای دولتی باشد.
این خشونتی است که زن بر خودش تحمیل میکند و از سویی با این نوع کنشگری، زمینهساز دوام خشونت بر زنان دیگر شده و شناسهی زن را تا سطح ماشین جنسی پایین میکشد.
عامل مهم دیگر دوام خشونت زن بر زن، راهیابی زنان زنستیز در موقفهای مهم دولتی و قانونگذار است.
در این مورد میخواهم از راضیه منگل، نمایندهی مردم در مجلس یاد کنم.
او در مجلسی از مردم نمایندگی میکند که زنها در اقلیت استند و در چنین محیطی به ناهید فرید، نمایندهی دیگر مردم در مجلس میتازد. در حرفها و اداهایش خشونت و نگاه ابزاری به زن را میشود خواند.
او با واژههای زشت و اداهای معناداری ناهید فرید را مورد خشونت قرار میدهد.
این در حالی است که مجلس نمایندگان نهاد قانونگذار و تمثیلکنندهی حاکمیت ملی است؛ زمانی که چنین شخصی بتواند در نهادی به این مهمی راه پیدا کند، مشکل به نظر میرسد که زنها به این زودی بتوانند حقوق از دست دادهی شان را به دست آورده و هویت گمشدهی شان را باز یابند.
زنی که در پارلمان به عنوان نمایندهی مردم و به ویژه زنان راه پیدا میکند، باید بکوشد تا زمینههای سیاسی خشونت بر زن را از میان بردارد و یا کم از کم در راستای کاهش آن کار کند؛ اما شوربختانه برخی از اینها زمینهساز خشونت بر زنان در بستر سیاسی آن نیز شده اند.