نویسنده: کریستال بیات
یکی از خشونتهای دیگری که زنان در افغانستان روبهرو استند و هر روز قربانی میدهند فحش و ناسزا شنیدن برای کارهای مردانی است که زنان و دختران هیچ آگاهی از آن ندارند. زنان و دختران از جنگ دو مرد و دو بچه دشنام میخورند تا فیسبوک و سایر شبکههای اجتماعی، در کوچهها و خیابانها؛ در بازیهای کودکانه نخستین قربانی خواهران کودکان و سپس مادران آنان است. در همین شهر کابل کافی است از کوچهی عبور کنیم و کمی به بازیهای کودکان بنگریم و بعد مشاهده میکنیم که پس از هر بگو مگو، ناسزاگویی به مادران و دختران شان شروع میدهند.
در خیابانها، موترها، دکاندارها و هرکسی که به همدیگر پرخاش میکنند هیچکاری دیگر نکنند، حتا اگر صدایشان را جانب مقابل نشود، برای این که خودش را تخلیه کرده باشند، به دختر و زن کسی دشنام میدهند. زنان هیچگاه به نام همسر شان قسم نمیخورند. اگر این کلیشه را برعکس بخوانیم «مرد سرم طلاق» اگر چنین شده و چنان باشد/شود. خشونت زبانی نمایانگر فرهنگ یک جامعه است. هر چند خشونت زبانی در تمام نقاط جهان وجود دارد که ای کاش نمیداشت و تمام مردمان جهان از «nonviolente communication» یعنی گفتوگوی صلح آمیز در زمان اختلافات شان استفاده میکردند. خشونت زبانی در کل ناپسند است، هرچه که نامش با خشونت گره خورده باشد در هر جایی و در برابر هر کس و گروهی ناروا است. در افغانستان اما صدای زنان در این حوزه نیز خفه است. زنان و دختران افغانستان نمیتوانند در برابر افراد همیشه در صحنه و تا دندان مسلح شهروندان یک جامعهی اسلامی پاسخ دهند.
مردان که همواره دشنام میدهند و فحاشی میکنند، گویا تاختن به زنان و دختران بیخبر از کاری که یک پسر و یا یک مرد انجام داده است، بخشی جداییناپذیر تعاملات زندگی شان شده است. آدم گاهی فکر میکند، اگر شمار زیادی از شهروندان در شبکههای اجتماعی و دنیای حقیقی به کسی دشنام ندهند شاید خوابش نبرد.
زنان این سرزمین خشونتهای فراوانی را تجربه میکنند/کردهاند. دل آدم به مادران، خواهران و زنان میسوزد از کاری که بچه و یا مرد انجام داده است و برایش آنان دشنام میخورند و هیچ آگاهی ندارند. مانند قتلهای که دختران برایش بد داده میشوند. خشونت زبانی اگر زیادتر از خشونت فیزیکی دردآور نباشد، کمتر نیست. نباید فراموش کنیم که این نوع خشونت فقط محدود به فحاشی نمیشود، بیشتر اوقات بیعفتی در کلام، انتقادکردن زیاد، کنایه زدن، شوخ طبعیهای آزاردهنده و حتا قهر و سکوت کردن از انواع خشونتهای رایج محسوب میشود. این خشونت، سوء رفتارهای زبانی است. در این رفتار ما زنان را برابر با مردان نمیبینیم. زنان در خشونتهای از این دست موجوداتی استند که اگر موجود برتر از آن کاری خلاف انجام داد، سزایش را باید زنان ببینند. دشنام دادن و فحاشی در مخالفتها و مخاطب قرار دادن زنان، دختران و خواهران پرده از یک حقیقت دیگر بر میدارد و آن حقیقت رفتار است. کلام چیزی است که از ما سر میزند و زیر مجموعهی رفتار است و همهی رفتارها معطوف به یک هدف است و هدف تک تک رفتارهای آدمی ارضای یک یا چند نیاز از نیازهای درونی خودشان است. یعنی این که مردان و پسرانی جامعه که به فحاشی و دشنام متوصل میشوند، در فقر جنسی خطرناکی به سر میبرند با تاختن به زنان و دختران مردان مخالف و یا هم به گونهی مستقیم به خود دختران و زنان نیازی را برآورده میکنند، با دشنام ارضا و با فحاشی تخلیه میشوند، چقدر خطرناک است مردانی که پس از دشنام و فحاشی احساس آرامش مینمایند و چقدر دردآورتر این که زنانی هم استند که بوی نمیبرند و روز مورد خشونت کلامی قرار میگیرند.
دشنام خیلی زشت است در بالا یادآور شدیم که خشونت زبانی محکوم است؛ اما چرا زنان و دختران یک مرد، حتا جنایتکار و فاسد مورد خشونت قرار گیرد؟ زن و دختر یک مردی که خوب نیست چه گناهی مرتکب شده است؟
بعضی وقتها به نظر میرسند و میگویند چون افغانستان یک کشور با شهروندان غیرت است، در غیرت شهروندان این کشور زنان جایگاه ویژه دارند و برای مردان مهم استند، اگر میخواهید بدترین برخورد را با یک مرد داشته باشید به فحش ناموسی دهید. در حالیکه فحاشی خبری از ناکامی میآورد تا پیروزی، در هیچ جنگ و خشونتی پیروزی وجود ندارد. دشنام دادن و فحاشی کردن از آن کسانی است که توازن شان به هم خورده است. غلبه بر دشمن و کسانی که مخالف تان فکر و رفتار میکند، با ناسزاگویی به زن و دخترش ممکن نیست، خودش شکست است تا پیروزی.
آنانی که به هدف نمیرسند، به فحاشی روی میآورند. از کودکان در بالا یادآوری شد. کودکانی که باهم بازی و یا حتا شوخی میکنند، خواهر و مادر گفته دشنام میدهند، عامل محیطی و اجتماعی دارد، کودکان از بزرگسالان یاد میگیرند وقتی میبینند که در محیط فحاشی رایج است، وقتی میبینند که بزرگان شان بد و بیراه میگویند، زبان کودکان خشونتآمیز و رفتار معمولی تبدیل میشود. خشونت زبانی بستگی به زبان جامعه دارد. زبانی که یاد گرفته میشود زبان جامعه افغانستان تحقیر آمیز است. بنابراین کودکان با ادبیات خشونت بار تربیت میشوند.
بازهم تکرار میکنم که این خشونت خیلی آزار دهنده است، از لحاظ روانی روح و روان آدم را مکدر میسازد، وقتی کمی فکر کنیم که چطور ممکن است زن و دختری، بیخبر از همه چیز مورد خشونت زبانی قرار میگیرد. مهارتهای گفتوگو را بلد نیستیم. فقدان مهارتهای گفتوگو است که در هر چیز به روی مان بسته میشود و تنها راهی که داریم فحاشی است. ما میتوانیم اختلافهای مان از راه گفتوگو حل کنیم. انتقادات سالم و سازنده داشته باشیم. اختلافهای مان را به گونهی دیگر بیان کنیم خیلی از این کارها را میتوانیم. اگر برای شماری زیادی کاربران شبکهی اجتماعی و دنیای حقیقی و کودکان دوری جستن از فحاشی و ترک عادت دشنام دادن سخت است، زنان و دختران را دخیل نکنند.
یک مرد و یا پسر جوان و یا پسر نوجوان و کودک کاری خلاف انجام میدهد، جرمی را مرتکب میشود تا جنایتی میکند، مثلا آدم بسیار بدی است، چه ربط دارد به خواهر، مادر و یا زنش؟ هیچ ربطی ندارد، همه میدانیم. پس چرا خودمان را کنترل نمیکنیم؟ دلیل دارد و فراوان دلیل. فرهنگ سنتی یکی از عامل این نوع خشونت در برابر زنان است. به فرهنگسازی از تمام سطوح نیازمندیم. به تغییر ضرورت داریم. تغییری که به نظر میرسد، پروسهی طولانی است.