
نویسنده: مریم حیدری
سالیان سال در این سرزمین مادران و مادرکلانها با ترانهخوانی دردها و آلامشان را بیان کردهاند. بارها در محافلی بودهایم که گروهی از زنان دایره به دست، ترانههایی را زمزمه کردهاند که بیانگر رنجها، هجرتها، غربت و از دست دادن عزیزانشان است.
این ترانهها، از چشمهای نمناک و دلهای خونین زاده شده است. زنان این سرودها را خواندهاند و رقصیدهاند. ترانهها با شادیهای زنانه گره خورده و با غمهای زنانه شکل یافته است.
چنانکه سرودخوانی نسلاندرنسل روایت شفاهی غمها، شادیها و نوعی اعتراض زنانه بهخصوص در بین زنان روستاها و اطراف است. متن سرودها و ترانههای زنانه، شکوههای زنانی است که از دلدادگیها و غم دوری و ناملایمات زمانه که بر روزگارشان رفته، حکایت دارد.
این سرودها، اعتراض و حسرت زنانی است که زندگی را در بند گذراندهاند. در یکی از سرودهای عامیانه که در بین زنان گوشه و کنار افغانستان و بیشتر روستاها خوانده میشود، روایتی زنی است که در بند چهاردیواری بلند قلعهای گرفتار شده است؛ بندی که از هژمونی مردانه آب میخورد و شکایت این زن نیز از زن دیگری است، نه از مرد.
از متن ترانه طوری به نظر میرسد که زنان حتا در ناخودآگاهشان حاضر به شکایت از مردان نیستند؛ اما واقعیت حال خود را روایت میکنند:
مادر مادر چرا کلانم کردی
در ملک مسافری روانم کردی
در ملک مسافری مه دلتنگ شدم
از دست بچای قلا مه دربند شدم
این ترانه، شکوهی زنی است که از زندگی دربند بیزار است و خود را اسیر مردان قبیلهی شوهر میبیند. سنتی که زنان را از کودکی با دایره و سرود آشنا میکند، در بزرگسالی و کهولت وانمود اعتراضی دارد. حاکمیت فرهنگ، جنگ، ترور و آوارگی میلیونها نفر و همینطور با در میان آمدن اینترنت و فضای مجازی، این ترانهها به نسلهای بعدی انتقال داده نشده و ترانهها و سرودهای میان زنان، آهستهآهسته از خاطرات زنان بهسوی نابودی رخت بسته است.
زنانی که در افسردگی با زنان اقوام و خواهرخواندههایشان گردهم میآمدند، آواز سر میدادند، اشک میریختند، یا در خوشی صدای زنگ دایره و سرودخوانی همدمشان بود.
درگذشته جشنها با سرودخوانی زنان گرم بود و برای مشایعت عروس و همراهی کاروان عروس در پیاش گروهی از زنان ترانهخوان همراهی میکردند و برای هر بخش از مراسم عروسی سرودی مخصوص وجود داشت.
مراسم مذهبی زنانه هم خالی از بیت خوانی نبود و نیست. دیگچه بیبی و سمنک و نذرهای چهارشنبه که همه با سرودخوانی گروهی زنان همراه بود و یا در پایان مراسم همصدایی زنان را با خود داشت.
در ترانههای برخلاف فضای حاکم که دلدادگی زنان را شرم و ممنوع نمیداند و زنان با صدای رسا از قد و قامت یار میخوانند. سرودهایی که همه از بطن جامعهی روستایی و خواستهها و نیازهایشان بیرون شده است.
گوینده و سراینده این ترانهها را هیچکس نمیشناسد و بهطور مشخص کسی نمیداند سرایند این سرودهها کیست؛ اما از زمینههای اجتماعی این ترانهها از لهجه و صراحت کلامی آن قابلتشخیص است.
متن این ترانهها، ادبیات گفتاری و عامیانه یا ادبیات پایدار مردمی است که سینهبهسینه از نسلهای پیشین به نسلهای پسین انتقال یافته است و متناسب شرایط اقلیمی، تباری بازگوکننده و حالات اجتماعی و فرهنگیاش بوده است.
برش این فرهنگ و حذف آنکه طی دورههای مختلف زندگی یک اجتماع به وجود آمد و راهحلی که برای بیان خود بدون سانسور ارایه کردهاند، لطمهای جبرانناپذیری به بافت فرهنگی اجتماعی زنان وارد میکند.