ساعت نزدیک دو بجهی پس از چاشت بود که نوشتهای از حمزه واعظی در صفحهی «جمهوری سکوت» روی پرده آمد با یک هُشدار جدی: «فاجعهی خطرناکی در کمین است.»
در میان تمام پُستهای فیسبوکی که تا این لحظه مرور کرده بودم، این پُست حاوی نکتههای مهمی بود که در یک مقطع حساس و پرالتهاب باید مورد تأمل قرار میگرفت. واعظی در متن بلندی که بیش از ۹۰۰ کلمه داشت، حادثهی «سر بریدن هفت گروگان ملکی در زابل» را مبنایی قرار داده بود تا هم برای هزارهها، هم برای حکومت و هم برای ملت افغانستان هُشدارهایی را گوشزد کند.
وی «سربریدن سه زن و یک کودک هزاره» را حامل پیامی «به کُل هزارهها و رهبران سیاسی و قومی آن» میدانست که از این پس «نه تنها مسافرانشان بلکه حتا زنان و کودکانشان هم هدف مشروع قرار میگیرند.» واعظی نوشته بود که این عمل و تکرار و تداوم آن «هُشداری به دولت کنونی و حاکمان پریشانرفتار و بیمار آن میباشد که توان درک بزرگترین فجایع و ظرفیت و صلاحیت مهار بحرانهای رو به گسترش سیاسی ـ امنیتی و مسؤولیت حمایت از شهروندانشان را ندارند.» وی همچنین با ذکر حمایت و وفاداری هزارهها در برابر حکومت و نظام سیاسی و ارزشهای مدنی و دموکراسی نوشته بود که «اقدام سبعانهی کشتار گروگانها ممکن است حامل این پیام به جامعهی هزاره باشد که اگر ادعای شهروندی دارند و خواهان ادامهی مشارکت در دولت و حمایت از نظام سیاسی کنونی استند، باید آمادهی پرداخت چنین تاوانهایی باشند.»
حمزه نوشته بود که «تحریک منازعات تباری و ترویج و تشدید نفرت قومی، آشکارترین و گویاترین پیام این اقدام وحشیانه علیه زنان و کودکان و افراد ملکی میباشد» تا از طریق آن «با تحریک هزارهها و به هیجان آوردن احساسات جوانان این قوم به اقدامات مقابله به مثل، زمینهی شعلهور ساختن آتش جنگهای قومی و کینهتوزیهای منطقهای ـ تباری را فراهم آورند.»
وی رهبران و روشنفکران هزاره را از هرگونه «اقدام خودسرانه و خطرناک مقابله به مثل» برحذر داشته و گفته بود که «هرنوع تحریک احساسات عامه به انتقامگیری و تشدید نفرتهای قومی، عاقبت ناگواری برای همه خواهد داشت.» وی توصیه کرده بود که «برای هزارهها، همین نظام گسسته با همین شرایط بسته و کارکردهای ناپیوسته به مراتب مفیدتر و ارزشمندتر از حالتی است که هزارهها در یک مخصمهی سیاسی ـ اجتماعی با اقوام و یا گروههای سیاسی دیگر قرار گیرند.»
در بیش از ۱۴۰ کمنتی که پای این نوشته در جمهوری سکوت گذاشته شده بود، پراکندگی آرا و آشفتگی، گیجی، خشم، نفرت و نگرانی را به وضوح میشد درک کرد. دهها کاربر به دلیل لحن آرام و استدلالی حمزه واعظی، او را به باد ملامت و ناسزا گرفته بودند. کاربران زیادی بر ضرورت برخورد بالمثل و انتقامجویی تاکید داشتند. کاربری به نام خاقان هزارستانی «KhaqanHazaristani» نوشت که:«مردم جاغوری باید در اولین قدم وکیلهای معاملهگرشان را به خصوص قیوم سجادی، عارف رحمانی و شاهجان را با بند تنبانشان اعدام کنند. این معاملهگرها مردم را فروختند و قاتل اصلی هم همینهاست.»
همین کاربر در کمنت بلندی خطاب به واعظی گفت که:«من فکر میکنم هزارهها در افغانستان قربانی مدنیبودنشان شده اند…. نظر به وضعیت جاری به نظرم ایجاب میکند که هزارهها مسلح شوند و از حیثیتشان دفاع کنند.»
کاربری به نام کاظم یوسفی «Kazem Yousefi» نوشت که:«آقای واعظی شما و امثال شما به اصطلاح روشنفکر عدهای بیننگ و ترسو و منفعتطلب بیش نیستید. تا کی میخواهید خود را به کوچهی علی چپ بزنید؟ به درک که وضعیت خراب شود؛ دیگر مگر چه برای از دست دادن داریم. جنگ قومی سالهاست که بین ما وجود داره؛ اما سالهای قبل که مردم از خود دفاع میکردند و مشت را با مشت پاسخ میدادند، اینگونه فجایع اتفاق نمیافتاد. حکومتی که ما برایش ارزش نداریم ما هم ارزشی به آن قایل نمیشویم. بگذار ما هم مخالف دولت شویم. مرگ سرخ به از زندگی ننگین. خون را باید با خون شست.»
کاربری به نام آصف اکبری «Asef Akbari» نوشت که:«از نان خوردن كرده واجبتر تهيهی سلاح است… يكي و بس. پشت اين چرنديات نگرديد. مزدوري كنيد؛ اما همان سوتهی سر شانه را تهيه كنيد. خير است يك مدت نان و چاي بخورید؛ اما قوت دفاعي داشته باشيد. غرب كابل را به ياد بياوريد.»
کاربری دیگر به نام رمضان هزاره «Ramazan Hazara» نوشت که:«این حرفهای شما این را میرساند که ما دست بالای دست بنشینیم تا وحدت میان پشتونها (اوغو) و هزارهها از بین نرود و وحدت ملی حفظ شود. شما مردم را کور خواندهاید یا خود کور استید. سالها است که مثل گاو و گوسفند سر بریده میشویم و اگر در چنین شرایط هم دست به کار نشویم و از خود عکسالعمل نشان ندهیم دیگر روزی خواهد رسید که مردم حتا در خانههایشان هم امن نخواهند بود.»
***
پست حمزه واعظی و کمنتهای مرتبط با آن در مقایسه با پست کوتاه داوود ناجی و بیش از ۵۰۰ کمنتی که زیر آن نوشته شد، تصویری بود از آنچه بر فکر و ذهن اکثریت جامعه چیره بود. داوود ناجی لحن و روحیهی اعتراضی داشت و از «بسیج» و «حرکت» حرف میزد. فراخوان او لبیک گستردهای به همراه آورد. حمزه واعظی به آرامش و دقت به حرکت مسؤولانه دعوت میکرد. کمنتهای موافق با او انگشتشمار بود.
قرار شده بود همان روز ساعت سه و نیم عصر در رستورانت تاج بیگم جمع شویم. تعداد کسانی که آنجا میآمدند، معلوم نبود؛ اما تصمیمی که آنجا گرفته میشد، تصمیم مهمی بود که دو صفگیری متفاوت در جامعه را محک میزد؛ صفگیری میان داوود ناجی و حمزه واعظی. احتمالاً خط وسطی نیز در میان این دو صف قرار داشت که خط باریک و لغزندهای بود. پیدا کردن این خط و نگهداشتن همه در حول آن آزمونی بود که برای اولین بار نسل جدید جامعه را نشانه میگرفت.
در جستوجوهای فیسبوکیام به یادداشت خوبی از داکتر سمیع حامد برخوردم که روی صفحه آمد. در این یادداشت وی ضرورت یک حرکت ملی در برابر ترور و وحشت طالب و داعش را مطرح میکرد؛ اما از زاویهی نگاهی که میشد آن را «نگاهی از بیرون» تعبیر کرد. وی نوشت:«با هم از هر شهروند این سرزمین دفاع کنیم. مخاطب ما داعش و طالب نیست. آنها نه اندیشهی انسانی دارند و نه الزام حقوقی برای برخوردهای پذیرفته شدهی جهانی در جریان جنگ. مخاطب ما باید از یک سو مردم ما باشد که باید بدانند با کشته شدن هزارههای گروگان، بخشی از ما هم کشته شده است و نوبت بعدی از ما است و هم حکومتی که زبانزد «ملی» را یدک میکشد و ساختارش چندقومی است. تاکید بیشتر من روی همآهنگی مردمی برای دفاع از شهروندان است. تا مردم در کنار هم نایستند و میکانیزمهایی عملی برای دفاع از خود شکل ندهند، این حکومت کاری غیر از وقتکُشی و اقدامات نمایشی نخواهد کرد. اقوام مختلف باید با هم نهادهای همکاری امنیتی و تبادلهی اطلاعاتی برای جلوگیری از این مسایل بسازند. نهادهایی در همآهنگی با حکومت؛ اما با گردانندگی مستقیم مردم در جاهای آسیبپذیر؛ نهادهایی که در برنامهی راهبردی آن هم همراهی لوژیستیکی و سیاسی و امنیتی حکومتی نقش داشته باشد و هم سازههای گوناگون محلی.
بخش دیگر باید در خط آگهیرسانی جهانی در این موارد و دادخواهی بینالمللی فعال شود. هر شهروند این سرزمین که به آزادی و آبادی باور دارد، قربانی طالب است؛ اما هموطنان هزارهی ما قربانی مضاعف استند. هم به دلیل قومی، هم از نظر مذهبی و هم به سبب بازاندیشی و هم به علت سیاست منطقهای طالبی/داعشی.
مسألهی یک «رویداد» نیست؛ مسألهی یک «رویکرد» است که باید به هر صورت ممکن دگرگون شود. این مسایل با «احساسات» حل نمیشوند؛ باید واقعگرا بود و لایههای گوناگون این وضعیت را بازگشایی کرد و خردورزانه پیش رفت. در این موارد ریشههای اجتماعی و اقتصادی مسأله را نیز باید پیدا کرد. این درد ، درد همهی ما است.
تو هم «هزاره»ای اگر از میهن منی
گر نیستی برو که دگر دشمن منی»
ساعت سه و نیم عصر، وقتی محمد حسین سرامد را از دفترش در سرک شورا گرفتم تا به رستورانت تاج بیگم برویم، ذهنم درگیر مسألهای بود که هر چه فکر میکردم، تیوری روشن و قابل اعتمادی برای رسیدگی به آن سراغ نداشتم. تجربهی جامعه تا این مقطع چیزی جز جنگ و خشونت و شکست و سرخوردگی نبود که روی آن خط جدیدی را بنا کرد. فیسبوک التهاب داشت؛ اما این التهاب برای آنچه ناجی «بسیج یک اعتراض» برای «شوراندن کابل» میگفت و آنچه واعظی بر مبنای آن از «هرنوع تحریک احساسات عامه به انتقامگیری و تشدید نفرتهای قومی» برحذر میداشت، پاسخ روشنی نداشت.
در مسیر راه با سرامد گزینهها و احتمالات زیادی را مرور کردیم؛ اما همه از جنس حدس یا فرضیههایی که معلوم نبود چقدر با عالم واقع ارتباط خواهند یافت. برای من یک مسأله در پُست داوود ناجی حامل حرفی جدی بود: داریم به آخر خط نزدیک میشویم و تحمل این وضع ناممکن میشود؛ اما تصورم از «بسیج» و «بسیج یک اعتراض» و «شوراندان کابل» چیزی بود که شاید محتوای آن به هشدارهای تأملانگیز حمزه واعظی بیشتر نزدیک بود تا فراخوان تحریککنندهی داوود ناجی.
***
با همین حدس و گمانها، میرفتیم به رستورانت تاجبیگم که حالا، پس از فیسبوک، تنها میعادگاه نسل جدید نبود، آوردگاه این نسل نیز بود.