۱۱۹ روز

عزیز رویش
۱۱۹ روز

اشاره:
پرویز ابراهیمی، یکی از استادان دانشگاه امریکایی برای افغانستان بود. وی چند ماهی را در بهار سال ۱۳۸۸ به لیسه‌ی عالی معرفت آمد تا دانش‌آموزان را در تجربه‌های مضمون بیولوژی کمک کند. او از دانشجویان نخبه‌ی افغان در امریکا بود که به دلیل نمره‌ی عالی خود از سوی چند دانشگاه بورسیه‌ی ماستری دریافت کرده بود که باید یکی را انتخاب می‌کرد. وی دانشگاه یل را برگزیده بود. با فارسی به گونه‌ی شکسته آشنا بود و هر وقت کلماتش در فارسی ته می‌کشید بلافاصله به انگلیسی چنگ می‌انداخت و همین نکته در سخنان او، درس‌هایش را برای دانش‌آموزان نیز جذاب می‌ساخت.
یکی دو هفته بعد از حمله‌ی هواداران شیخ آصف محسنی بر مکتب معرفت در جاده‌ی پل‌خشک قدم می‌زدیم. یک‌بار، مثل این که چیز تازه‌ای را به خاطر آورده باشد، از قدم زدن ایستاد و خطاب به من از یک برنامه‌ی کوتاه‌مدت آموزشی در دانشگاه یل یاد کرد و گفت که باید برای اشتراک در این برنامه درخواست بدهم. پیشنهاد وی مرا به گونه‌ای غافل‌گیر کرد که بی‌اختیار به خنده افتادم. احساس کردم ‌مرا دست می‌اندازد؛ اما او جدی بود و گفت: اگر با اعتماد به خود در این مسابقه اشتراک کنی حتما کامیاب می‌شوی. پیوند ارتباطی با وب‌سایت دانشگاه یل را در اختیارم قرار داد و خودش متعهد شد که به عنوان یک عضو دانشگاه یل مرا به برنامه معرفی کند.
کار من این بود که برخی از مقاله‌هایی را که می‌توانست پشتوانه‌ی درخواستم برای اشتراک در برنامه باشند، بنویسم و او قول داد که در ویرایش متن انگلیسی آن‌ها نیز سهم بگیرد. وی هم‌چنین پیشنهاد کرد که از رونالد نیومن، سفیر سابق ایالات متحده در امریکا، فرانسیس دوسوزا، عضو مجلس اعیان انگلیس، و روری ستوارت، دیپلومات سابق انگلیس و استاد دانشگاه هاروارد که با فعالیت‌هایم آشنا بودند، بخواهم تا برای درخواستم نامه‌های حمایتی بنویسند.
تا چند ماه دیگر همه‌ی کارها رو به راه شد. من از چند مرحله آزمونی که برای گزینش نهایی در برنامه وجود داشت، با موفقیت عبور کردم تا رسید به مصاحبه‌ی تلفونی که باید تصمیم مدیران دانشگاه یل را نهایی می‌ساخت. برای این مصاحبه نیز وقت مناسبی که پیش آمد، برنامه‌ی سفر من در همراهی دانش‌آموزان معرفت به فیلادلفیا بود. مدیران دانشگاه یل از این فرصت استقبال کردند و قرار شد که در حاشیه‌ی برنامه‌ی فیلادلفیا مصاحبه‌ی‌ تلفونی را نیز انجام دهیم. جیف‌ سترن که در طول مصاحبه در کنارم نشسته بود، در پایان آن، اولین تبریکی را گفت و اطمینان داد که من کامیاب شده‌ام و هیچ دلیلی برای ناامیدی وجود ندارد.
پیش‌بینی جیف راست برآمد. در پانزدهم اپریل ۲۰۱۰ برابر با بیست‌و‌ششم حمل ۱۳۸۹، مقارن با سالروز حمله‌ی هواداران شیخ آصف محسنی بر معرفت، نامه‌ی رسمی دانشگاه یل را دریافت کردم که ضمن تبریکی به من، جزئیات سفر و آمادگی حرکت برای اشتراک در برنامه‌ها را که در هفدهم اگست همان سال آغاز می‌شد، اعلام کرد. دکتور مایکل کپیلو، مدیر برنامه‌ی همراهان جهانی دانشگاه یل، در بخشی از نامه‌ی تبریکی خود نوشته بود که:

«آقای رویش، انتخاب شما را به عنوان یکی از همراهان جهانی دانشگاه یل در سال ۲۰۱۰ تبریک می‌گویم. شما از میان گروهی بیش‌تر از ۶۰۰ نفر رقابت‌کننده‌ای که با شایستگی‌های استثنایی از بیش‌تر از ۱۰۰ کشور جهان اشتراک کرده بودند، انتخاب شده ‌اید.»
هنوز هم به این موفقیت و شانسی که در برابرم قرار داده بود، فکر می‌کردم. اغلب کسانی که در رقابت اشتراک کرده بودند، مدارک آکادمیک عالی داشتند. برندگان سال‌های قبل برنامه که بیوگرافی‌های آنان در وبسایت دانشگاه درج شده بود، تقریبا همه دارای رکورد علمی و تجربه‌های کاری برجسته‌ای بودند. من، صرفا پشتوانه‌ی کار در معرفت را با خود داشتم که به هیچ صورت نمی‌شد قابل مقایسه با دیگر همتایان ما از گوشه و کنار جهان باشد. به همین دلیل، نامه‌ی قبولی‌ام در برنامه بار تشویق‌کننده‌ی خوبی داشت که از آن احساس راحتی و آرامش می‌کردم.
وقتی درخواستی ویزایم را به دفتر کونسلی سفارت ایالات متحده‌ی امریکا تقدیم کردم، سؤال فردی که از آن طرف پنجره با من مصاحبه می‌کرد، غیرطبیعی بودن این انتخاب را برایم گوشزد کرد. وی گفت که از برنامه و اهمیت آن اطلاع دارد؛ اما می‌خواهد بداند که چه چیزی باعث شده است که من در این برنامه‌ی بااعتبار انتخاب شوم. پاسخی نداشتم جز این ‌که به قضاوت مدیران برنامه‌ی دانشگاه یل اشاره کنم و بگویم که حتما چیزی برای شان جالب توجه بوده است که این انتخاب را انجام داده اند.
***
وقتی با همکاران و دانش‌آموزانم در معرفت خداحافظی می‌کردم، قول دادم که دریافت‌های خود از این سفر را به صورت روزانه برای شان بفرستم. بسیاری از همکاران و برخی از دانش‌آموزان یادداشت‌های سفر اولم به امریکا در سال ۲۰۰۲ را خوانده بودند و وعده‌ای که این بار می‌سپردم، هدیه‌ی خوبی بود که هم برای آن‌ها دل‌گرمی خلق می‌کرد و هم آن‌ها را در برداشت‌های سفرم از یک دانشگاه معتبر جهانی شریک می‌ساخت.
وقتی وارد نیویورک شدم و به اقامتگاهم رسیدم، اولین کارم رسیدگی به این قول بود. اولین یادداشت را روز بیستم اگست، دقیقا لحظاتی پس از یک استراحت کوتاه که خستگی سفر را از تنم دور کرد، نوشتم و ارسال کردم. سیر این یادداشت‌ها تا آخرین روزی که در دانشگاه بودم، ادامه یافت. برخی از روزها دو سه یادداشت را یک‌جایی می‌فرستادم و برخی از روزها هیچ یادداشتی را نمی‌توانستم بفرستم. شماره‌ی یادداشت‌ها به ۱۱۹ نرسید. در یادداشت پنجاهم تمام شد با دو سه یادداشت تکمیلی دیگر. یادداشت‌هایی که تهیه می‌کردم به تناسب موضوع، کوتاه و بلند می‌شدند. عنوان این یادداشت‌ها را به تأسی از ۱۱۹ روزی که برنامه جریان می‌یافت، «۱۱۹ روز» گذاشته بودم. این یادداشت‌ها را همزمان با ارسال آن‌ها به کابل، در صفحه‌ی وبلاگ شخصی‌ام نیز بارگذاری می‌کردم. به استثنای برخی از یادداشت‌ها که حاوی مسائل خصوصی یا نکته‌هایی بودند که گویندگان آن‌ها از نشر شان راضی نبودند، بقیه‌ی یادداشت‌ها همان برداشت‌های اولیه اند که با همراهانم در معرفت به اشتراک می‌گذاشتم.
با تمام شدن یادداشت‌های «امریکا؛ سرزمین واقعیت‌ها و آیدیال‌ها»، یادداشت‌های «۱۱۹ روز» را مقتضای ستونی که در «صبح کابل» اختصاص یافته است، به صورت پاورقی آماده می‌کنم و از روز شنبه، ۲۳ قوس نشر آن‌ها از همین صفحه آغاز می‌شود. در این یادداشت‌ها عناوین فرعی را برای ضرورت نشر در روزنامه علاوه کرده‌ام و به همین دلیل، ترتیب شماره‌بندی نیز به هم خورده است. امیدوارم این یادداشت‌ها نیز برای برخی از علاقه‌مندان حاوی نکته‌های آموزنده‌ای باشد.