این آخرین یادداشت من در قسمت اولی است که برای روایت رویداد جنبش روشنایی اختصاص داده ام. مجموعهی این یادداشتها باید به ۱۲۰ شماره برسند. حالا به شمارهی ۳۰ رسیده ایم. تا این لحظه من رسما عضویت «شورای عالی مردمی» را نداشتم: ۲۶ ثور ۱۳۹۵٫ عضوی از اعضای جنبش روشنایی بودم که در کنار صدها هزار فعال دیگر، برای داعیهی «لین برق»، «خط روشنایی»، «نفی تبعیض و تحقیر»، «تأمین حقوق شهروندی» و «اصلاح حکومت و نگاه حکومتداری» در افغانستان تلاش داشتیم. من روزانه، بدون استثنا، از ساعت هفت صبح تا یک بعد از ظهر معلم مکتب معرفت بودم و حاضری خود در این نهاد و حضور در کلاس درس و رسیدگی به مسؤولیتهای معلمی را همچون بندی در پاهایم میدیدم که نمیتوانستم نسبت به آن بیاعتنا باشم. بعد از ظهر نیز دانشجوی کلاسهای درس ابنسینا بودم و نمیتوانستم از مسؤولیت دانشجویی خود در این نهاد غفلت کنم.
تا این زمان هر نقشی که داشتم، نقش حاشیهای و غیر رسمی بود. در جلسات شورای عالی مردمی نه تنها شرکت نداشتم، بلکه از محتوا و تصمیمات آن هیچ اطلاعی نمییافتم. مانند هر فرد دیگر، مواضع رسمی شورای عالی مردمی را از بیانیهها، اعلامیهها، پیامها و استاتوسهای فیسبوکی یا مصاحبههای تلویزیونی و نشریات چاپی دنبال میکردم. روز ۲۶ ثور نیز، برای اولین بار با دعوت احمد بهزاد و پس از صرف صبحانه با او، به مسجد رسول اکرم رفتم و با پیشنهاد داوطلبانهی جعفر مهدوی، به جای نمایندهی رسمی حزب ملت، به عضویت شورای عالی مردمی نایل شدم. با این وجود، من با سایر اعضای شورای عالی مردمی، در راه رفتن با اینها نهاد، به اندازهی تقریبا دو هفته فاصلهی زمانی داشتم. این فاصلهام، به صورت نمادین تا آخرین روز عضویتم که با سخنان سردار قلندر در جلسهی شورای عالی مردمی پایان یافت، حفظ شد؛ هر چند، همین عضویت رسمی برایم امکان و فرصت آن را نیز مساعد کرد که از موقف یک «عضو رسمی»، نه تنها در جلسات شورای عالی مردمی حضور داشته باشم، بلکه موضع و تلاشم را در سطحی متفاوتتر ابراز کنم.
برای من، قصهی اصلی جنبش روشنایی دقیقا از همین تاریخ شروع میشود. شب قبل از آن جلسهی حساس و تعیینکنندهی دهها تن از اعضای شورای عالی مردمی در دفتر دانش که برگزار شد و آن جا توافق غیررسمی برای ایجاد کمیسیون حل منازعهی توتاپ صورت گرفته بود. فردا آن تظاهرات بزرگ ۲۷ ثور در کابل برگزار شد. محقق و دانش از اردوگاه جنبش روشنایی بیرون رفتند.
من در جلسهای که محقق و دانش با مکتوب امضاشدهی اشرفغنی به جلسهی شورای عالی مردمی آمدند و با توهین و تحقیر و تلخکامی از مسجد بیرون رفتند، حضور نداشتم. پس از جلسهی اول صبح که عضویتم در شورای عالی مردمی پذیرفته شد، به مکتب برگشتم و قرار بود در جلسهی شامگاهی که برای تظاهرات فردا برنامهریزی میشد، اشتراک کنم. شام وقتی برگشتم، از بسیار مسائلی که در جریان روز اتفاق افتاده بود، باخبر شدم؛ اما کسی نگفت که محقق به طور رسمی جنبش روشنایی را ترک کرده است. هنوز حاجی خلیل به عنوان نمایندهی رسمی و تامالاختیار محقق در جلسه حضور داشت و تا آخر شب نیز در جلسه باقی ماند. من آن شب با حاجی خلیل نیز صحبتهای زیادی داشتم. از برخوردی که آن روز با محقق و دانش شده بود، فوقالعاده ناراحتی داشت. من از او خواستم که محقق در برابر فشارهایی که شورا ایجاد میکند، ناراحت نشود و در تظاهرات فردا فعالانه اشتراک کند و با موقفی قدرتمندتر در صحبت با حکومت سهم بگیرد. آن شب برای اولین بار فرصت مییافتم تا با محمد اکبری، صادقی زادهی نیلی، عارف رحمانی، جعفر مهدوی، احمد بهزاد، سعادتی، ریحانه آزاد، شاهگل رضایی، علیاکبر قاسمی و جمع زیادی از اعضای شورای عالی مردمی به صورت انفرادی نیز صحبت و گفتوگو داشته باشم.
«موقعیت» و «نقش» محوری بهزاد در شورای عالی مردمی برای هیچ کسی پوشیده و قابل انکار نبود. به وضوح میشد درک کرد که تقریبا همه، با دلخوشی یا دلبدی، این موقعیت و نقش را برای او پذیرفته بودند. خود احمد بهزاد نیز به این موقعیت و نقش باور کرده بود و با اعتمادبهنفسی مشهود بر آن ناخن میگذاشت. پیامها و استاتوسهای فیسبوکی و سهم او در تدوین و پخش و نشر اعلامیهها و مواضع رسمی شورای عالی مردمی، سخنرانیهایی که میکرد، دید و بازدیدهایی که در منزلش یا بیرون از منزلش صورت میگرفت، همه مؤید این موقعیت و نقش او در شورای عالی مردمی بودند. دلیل این که من در یادداشتهایم او را «نقطهی ثقل قدرت» در جنبش روشنایی گفتهام، نیز با توجه به همین موقعیت و نقش او است.
تا شب ۲۷ ثور، تقریبا همهی اعضای شورای عالی مردمی، به شمول محقق و دانش، در اردوگاه جنبش روشنایی حضور داشتند. هویتی جدید، تمام گرایشهای سیاسی افراد و گروهها، تعلقات قشری، جنسیتی و ایدیولوژیک آنان، پایگاه طبقاتی، حیثیت اجتماعی، سطح سواد و تحصیل و منصب رسمی در قوای سهگانهی دولت را تحت پوشش گرفته بود. اگر غیبت محقق و دانش در تظاهرات ۲۷ ثور برملا نمیشد، تصویر کلان جامعه در قالب حضور نزدیک به یک میلیون انسان در قلب پایتخت، امکان بسیج اجتماعی در یک چهارچوب بزرگ اجتماعی را به عنوان یک تجربهی تاریخی از «آیدیال» به «واقعیت» تبدیل میکرد.
احمد بهزاد در مرکزیترین نقطهی این هویت جدید قرار داشت و به نظر میرسد عدم توجه او به همین «موقعیت مرکزی»، نقطهی آغاز شکست و انحراف در جنبش روشنایی نیز محسوب میشود. او، نه تنها ظرفیت خوب و شایستهای برای تمثیل این موقعیت در حساسترین برههی تاریخ سیاسی و مدنی کشور نشان نداد، بلکه با اتخاذ رویکردهای ناشیانه و ناسنجیده، رفته رفته خود را به «دجال یکچشم» ی تبدیل کرد که صرفا با فریب و چوتاری تلاش میکرد ضعف و ناشایستگی خود در این موقعیت را کتمان یا جبران کند.
«دجال یکچشم» نماد فریبی بزرگ در قصههای «آخرالزمانی» است. برای من به عنوان یک دانشجوی علوم سیاسی و «امپاورمنت»، «دجال یکچشم» نماد معناداری است که ظرافتهای قشنگ و عمیقی از روانشناسی انسان و جامعه را تمثیل میکند. احمد بهزاد هنوز هم بر همان «خر» ی سوار است که موقعیت و نقش «دجال» ی او را جار میزند. صدای او صدای «دجال» است و «خر» او خلقی را به هوای یک خیال موهوم به دنبال او سرگردان کرده است. کسی از روی دوش این «خر»، متوجه نشد که او در فروپاشی اردوگاه «جنبش روشنایی» چه نقش خطرناک و بدی را بازی میکند. من خیلی زمانهای بعد بود که از برافروختگی چهره و اصرار او در منزل دانش برای درج اسمش در کمیسیون حل منازعه باخبر شدم. فردای آن، او در جلسهی پرتنش شورای عالی مردمی به اندازهی یک کلمه هم از نقش و سهم خود در تدوین این طرح و رساندن آن تا مرحلهای که محقق و دانش با امضا و مهر رسمی ریاستجمهوری به شورای عالی مردمی بیاورند، چیزی نگفت. اگر او به اندازهی سعادتی سهم محقق و دانش را در تدوین و ارائهی طرح کمیسیون حل منازعه تبیین میکرد، شورای عالی مردمی اولین شکست و فروریزی در اردوگاه جنبش روشنایی را به آن سرعت شاهد نمیشد. شکی نیست که رقابت و همچشمی محقق، دانش و خلیلی، مدبر و امثال آنان در وسط معرکه نقش داشت؛ اما بهزاد در موقعیتی قرار داشت که میتوانست این واقعیت را همچون دهها و صدها واقعیت نامتجانس و ناهمگونی دیگر در زیر یک سقف بزرگ به نام «جنبش روشنایی» جا دهد.
به همین ترتیب، او در استفاده از عکس مزاری، این حقیقت بزرگ را کتمان کرد که محمد اکبری، صادقی زادهی نیلی، سید انوری، عارف رحمانی، ذوالفقار امید و دهها و صدها تن دیگر با ایدیولوژی و موضع سیاسی و وابستگیهای دیگر نیز در جنبش روشنایی حضور دارند که دست کم با اینگونه تصویر از احمد بهزاد در نقطهی ثقل قدرت جنبش روشنایی رضایت نخواهند داشت. شاید احمد بهزاد در این استفادهجویی خود به اثر مثبتی توجه داشت؛ اما فریبی که این مثبتاندیشی را به عملی «دجال» گونه تبدیل میکرد، با شکست و فروریزی در اردوگاه جنبش روشنایی قابل درک است نه با نیت احمد بهزاد یا دلخوشی و عدم دلخوشی من و کس دیگر.
هشدارهای کسانی مانند داکتر امین احمدی، حمزه واعظی، سخیداد هاتف، اسد بودا، جواد سلطانی، الهام غرجی و امثال آنان صرفا در هیاهو و هیجانی خفه میشد که احمد بهزاد در محور آن قرار داشت. این یک فریب بزرگ و سنگین بود که عمق آن را در روان جامعه تنها در مقیاس «دجال» میتوان اندازهگیری کرد. احمد بهزاد خودش میداند که «فریب دجالی» فریب سادهای نیست؛ فریبی است که چشمهای بیشماری را خیره میکند و مجال برای شنیدن حرف و سخن و هشدار را تا حدی مرگآفرین تنگ میسازد.
من از فردای تظاهرات ۲۷ ثور تا روزی که عضویتم در شورای عالی مردمی پایان مییابد، دهها نامه، مکالمه، صحبت و جلسه با احمد بهزاد و دیگر اعضای شورای عالی مردمی داشتهام. من در سطوحی مختلف با مقامات حکومتی داخل تماس و صحبت بودهام که از همهی آنها اسناد و مدارک زیادی باقی مانده است. شمارهی یادداشتهایی که قرار است روایت «جنبش روشنایی» را تکمیل کنند، اکنون به عدد سی رسیده اند که تنها یک چهارم از مجموعه یادداشتهایی است که باید تصویر این رویداد را در «تأمل» های من تکمیل کنند.
من سیر نشر این یادداشتها را در همین جا متوقف میسازم. حالا اندک اندک معلوم شده است که سر نخ ماجرا به کجا میرسد. دوست دارم ادامهی این قصه را بگذارم برای احمد بهزاد و سایر افرادی که سخنان زیادی از جنبش روشنایی در دل و زیر زبانهای خود مخفی کرده اند. تا کنون تنها اسدالله سعادتی «پاسخهای من» را نوشته است که به نظر میرسد همهی حرفهای او را در بر نمیگیرد. این کتاب صورت نوشتاری گفتوگویی است که سعادتی در صفحهی تلگرامی با عدهی معدودی از مخاطبان خود انجام داده و همانگونه که خود نیز گفته است، بدون هیچ دخل و تصرفی به صورت کتاب گرد آمده اند. کتاب «کوچهبازاریها» روایت مفصل و روشمندی دارد که تقریبا بر اکثر واقعیتهای درون جنبش روشنایی ناخن گذاشته و به تعبیری که من در یادداشتی گفته بودم «پرده را پس زده است» تا پنهانیهای زیادی آشکار شود. داکتر حفیظ شریعتی گزارشهایی را از روی صفحات مجازی و غیرمجازی گردآوری کرده و به صورت یک مجموعه نشر کرده است؛ اما حرفهای بیشتری هستند که باید محقق، دانش، خلیلی، صادق مدبر، داوود ناجی و دهها تن از اعضای شورای عالی مردمی بیان کنند. احمد بهزاد، در میان همه، محوریترین مسؤولیت را در گفتن این حرفها دارد.
خشم و حساسیتهایی که در برابر سخنان من یا خادمحسین کریمی یا دایفولادی در صفحات مجازی ابراز میشوند، ناشی از فریب بزرگی است که احمد بهزاد با نقاب «دجال» ی خود به گونهی یک دام در برابر همه پهن کرده است. او، با وجود آن که یک بار از شورای عالی مردمی استعفا کرد و این استعفا تلاشی بود برای نجات از «نقش دجالی» که خواسته یا ناخواسته او را روی «خر دجالی» سوار کرده و صورتش را در ورای «نقاب دجالی» پنهان کرده است. وقتی روایتهای جنبش روشنایی شروع شد، احمد بهزاد به میدان برگشت و این خبر خوبی بود. حالا من میدان را تماما برای او خالی میگذارم تا قبل از این که من در فصلی جدید سخنی دیگر بگویم، او لب باز کند و سخن بگوید.
من به تاریخ ۲۵ میزان نامهای برای بهزاد نوشتم و از او خواستم که قفل دهانش را بشکند و حرف بزند. از این پس، هر روزی که به تاریخ ۲۵ ماه برسم، یک نامه برای او مینویسم. این نامه تنها وسیلهی ارتباط و همسخنی من با احمد بهزاد تا زمانی خواهد بود که او گام پیش بگذارد و گرههای زیادی را که در اطراف او و نقش او در جنبش روشنایی ایجاد شده است، باز کند.
از یاد نمیبریم که جنبش روشنایی تنها یک تجربه از تجربههای بزرگ جامعه در راستای حرکت جمعی آن برای «نجات» است. این حرکت، قبل از جنبش روشنایی فراز و نشیبهای زیادی را پشت سر گذاشته و هزینههای کمرشکنی را شاهد شده است. پس از این نیز حرکت ادامه مییابد؛ اما خوب است احمد بهزاد از اولین کسانی باشد که سنت سکوت در سیاست را بشکند و جامعه را در جمعبندی و مرور تجربههای سیاسی آن کمک کند. این سادهترین گامی است که او برای دورشدن از چنگال «دجال» درونی خود برداشته میتواند.