تصمیم گرفتیم به مصلا برگردیم

عزیز رویش
تصمیم گرفتیم به مصلا برگردیم

ذوالفقار امید، در بخش دیگر از سخنان خود، از سخنان محقق و عبدالله یاد می‌کند. این بخش از سخنان او، نکته‌هایی دارد که ظاهرا کسی دیگر تا کنون آن‌ها را با این تفصیل بیان نکرده و حاوی تصویر دقیق‌تری از فضای حاکم بر ارگ در شب «قیام تبسم» است. وی می‌گوید:«ما از آقای محقق صد فیصد گله داریم، صد فیصد گله داریم. همان‌جا هم که آقای محقق صحبت کرد، لحن او بسیار تهدیدآمیز بود. گفت که وقتی شما رییس‌جمهور را پدر معنوی می‌گویید، چطور است که از خارتارها بالا می‌شوید. وقتی که شما از سر خارتارها بالا می‌شوید، امنیتی‌هایی که آن‌جا استند، تماشا کنند که نزنند؟ شما را ببینند و سیل کنند یا باید بزنند؟ گپ آقای محقق این بود که فیر کردن این‌ها مجاز بوده، معقول بوده، منطقی بوده. چیز دیگری که ما گله داریم، صد فیصد گله داریم، این بود که گفت مردم اجساد را، شهدا را به گروگان گرفته اند. گفت: این است، بگویید، خانواده‌های شهدا همین‌جا خودشان نشسته اند. گفتند مطابق شرع اسلام گروگان‌گرفتن شهدا حرام است. یک حدیث را هم خواند و گفت که مطابق این، همین که مردم شهدا را به گروگان گرفته اند، حرام است. آقای کریمی بالا شد و گفت: اول که من خودم عضو خانواده‌ی شهدا استم، گفت که من مامای شکریه استم، شهدا به گروگان گرفته نشده، این مربوط به خانواده نیست، مربوط به ملت است. اول که مربوط به کل مردم افغانستان است، و دوم این که این شهدا مربوط به ملتی است که قدم به قدم تحقیر شده، قدم به قدم توهین شده، این اولین و آخرین حادثه نیست. در همان جلسه آقای کریمی سخن محقق را رد کرد.

داکتر عبدالله که مایک را گرفت، مسأله‌ی قول اردو را گفت که دوستان، یک قسمی شود که ما کوشش می‌کنیم از این طرف و آن طرف حل شود. اصلا هدف شما امنیت است. وقتی هدف شما امنیت باشد، ما کوشش می‌کنیم که به یک قسمی این امنیت تأمین شود. مسأله‌ی ولایت جاغوری را گفت که من این را قول داده ام، آقای اشرف غنی هم قول داده است. آقای اشرف‌غنی گفت که نه، من قول نداده ام، من یک چند ولسوالی را گفته ام که افزایش پیدا کند و خدمات‌رسانی بیشتر شود. گفت که جلالتمآب آقای دانش هم نشسته اند. گپ ما این بوده است. بعد، داکتر عبدالله گفت که نه، به خاطری که مردم این مسأله را مطرح کرده اند، یقینا که ما قول داده ایم و رسیدگی کنیم. بعد، آقای محقق گفت که ما قول دادیم، آن وقت که مسأله‌ی حکومت وحدت ملی نبود. حالا که مسأله‌ی حکومت وحدت ملی است. اگر حکومت به دست ما می‌بود، آن یک گپی دیگر بود. حالا باید بین خود بنشینیم. این مربوط به تشکیلات اساسی دولت است. روی این بحث شود، دقت شود، تشکیلات هست، بودجه هست یا نیست، این مسأله را آقای محقق در آن‌جا توجیه کرد.

داکتر عبدالله مسأله‌ی اربکی را گفتند صد فیصد قابل قبول است. گفت: آقای علومی تشکیل اربکی را که شما پیشنهاد کرده اید، قبول دارد. تپه‌ی شهدا را که خانواده‌ی شهدا قبول ندارد که دیگر خواست شماست. مسأله‌ی قول اردو را به یک قسمی گفت که شما هدف تان امنیت است که امنیت تأمین شود. بعد دوستان گفتند قول اردو نه، فرقه، فرقه نه، لوا، بعد گفتند که از گردیز و جاهای دیگر انتقال بدهید بیاورید به هزاره‌جات. گفت: به هر صورت، باید بنشینیم، روی این‌ها صحبت کنیم.

بعد که ما برآمدیم، دوستان گفتند که مسأله‌ی لایف چطور شد؟ گفتند که شما سر ما اعتبار ندارید؟ این جلسه‌ی شما بدون کم و کاستی پخش می‌شود. در حالی که کوچک‌ترین پخشی صورت نگرفته، فقط پخشی که صورت گرفته از گروه فتنه بوده، همان‌ها گپ زده اند. من خودم نشنیده و ندیده ام، بعضی‌ها گفتند که کسانی آنجا گریه کرده اند و صحبت‌های بسیار تا و بالا. یک کلمه از این دوستان شما پخش نشد.

چیزی دیگر هم در داخل اداره‌ی امور، یک تن از علما بودند که گفتند یک گروپ دیگر هم رفته و با آقای استانکزی صحبت می‌کرده اند، در آن وقت ما نبودیم. دوستان گفتند به غیر این کسانی که مردم نماینده تعیین کرده اند، با هیچ کسی ما قبول نداریم که برویم. فکر کنم که آقای هادی و همراهان شان از داخل اداره‌ی امور برگردانده شده اند. یازده یا دوازده نفر بوده اند که گفته بودند آن‌ها هم در جمع ما باشند. دوستان شما قبول نکردند. افسوس که نشان داده نشده، باور به خدا کنید که صحبت‌هایی که دوستان شما کردند، آقای اشرف‌غنی هنگ کرده بود. هیچ منطق نداشت که چه بگوید. آن‌جا ثابت شد که تو یک آدم متعصب استی، ثابت شد که تو سیاست تبعیض‌آمیز داری، ثابت شد که تو چندگانه برخورد می‌کنی. همه‌ی دوستان، یک‌صدا، هیچ‌گونه کوتاه نیامدند. دوستان شما به اندازه‌ی سر سوزن کم نیامدند. وقتی که آقای اشرف‌غنی تهدید کرد، سمیع دره‌ای گفت که ما را تهدید نکن. ما کسانی استیم که خون داده ایم و باز هم خون می‌دهیم. گفت که این‌جا تو ما را تهدید نکن. گفت که از ساعت یازده بجه‌ی روز، بارها و بارها قطع‌نامه خوانده شد، تو گوش نکردی. گفت: من آقای محمدی را دو بار روان کردم شما قبول نکردید. این‌ها گفتند که آیا آقای محمدی لازم بود می‌آمد یا خودت؟ تو به عنوان رییس‌جمهور این کشور، یک میلیون نفر پیش دروازه‌ات، لازم نبود که خودت می‌آمدی؟ گفتند که دیروز حکومت فلج بود و فقط روی همین تظاهرات تمرکز داشتیم. کل ارگان‌ها فعال شده بود که چگونه یک حادثه رخ ندهد. گفتیم که میلیون‌ها نفر بودند، ولی کوچک‌ترین حادثه از طرف بچه‌های ما اتفاق نیفتاد؛ ولی شما بودید که فیر کردید.» (برگرفته از ویدیوی سخنان ذوالفقار امید در بیست و یکم عقرب ۱۳۹۴)

***

در همان لحظه‌ای که از موتر پایین شدم، گروه کثیری از نیروهای ویژه‌ی امنیتی را دیدم که دوش‌کنان وارد محوطه‌ی ارگ شدند و اطراف تظاهر‌کنندگان را محاصره کردند. تعداد شان احتمالاً به چیزی حدود صد نفر یا کمتر از آن می‌رسید. جمعی از بچه‌ها آمدند و از سربازانی دیگر خبر دادند که از اطراف ارگ در سمت وزارت دفاع و وزارت معدن جابه‌جا شدند. هم‌چنین گفتند که از چند طرف موترهای آب‌پاش وارد محوطه شده است. عده‌ای از بچه‌ها تک‌تیراندازان نیروهای امنیتی را دیده بودند که روی بلنداژها در حال تیراندازی موضع گرفته اند.

نگرانی از وقوع یک فاجعه افزایش می‌یافت. بچه‌ها در گروه‌های مختلف در گوشه و کنار میدان اداره‌ی امور حلقه زده و اکثریت شان خود را با آتشی که از شاخه‌های درختان اداره‌ی امور روشن کرده بودند، گرم می‌کردند. گویی خیلی از این افراد از تغییر وضعیت چیز خاصی نمی‌دانستند. فضای عجیبی بود. من بیشتر از همه نگران کسانی بودم که داخل ارگ رفته بودند و از آن‌ها هیچ اطلاعی نداشتیم. فکر می‌کردم که ارگ آن‌ها را به گروگان گرفته و به عنوان وسیله‌ی فشار بر ما استفاده خواهد کرد. احتمال زندانی کردن و حتا تلف‌کردن آن‌ها نیز وجود داشت. ارگ بار دیگر چهره و ماهیت مخوف خود را در ذهنم تداعی می‌کرد.

مسأله‌ی مهم دیگر کنترل احساسات و خشم جمعیت تظاهرکننده بود. از جمع هزاران تظاهر‌کننده‌ای که در ابتدا وارد محوطه‌ی ارگ شده بودند، حالا عده‌ی کمی در میدان حضور داشتند. اغلب افراد به دلایل و بهانه‌های گوناگون خود را بیرون کشیده بودند. احتمالا حدود یک سوم یا کمتر از کسانی که باقی مانده بودند، دختران و زنانی بودند که در اطراف پیکرهای شهدا شمع افروخته و نشسته بودند. مجموع جمعیت شاید چیزی کمتر از سه هزار نفر بود. با همه‌ی این‌ها، چالشی بزرگ رسیدن به یک تصمیم معقول و سنجیده‌شده‌ بود که پیروزی بزرگ مدنی مردم را به تلخی و شکست منجرن نکند. بعد از سخنان محقق و حمایت سایر اریکه‌داران سیاست هزاره، تقریبا روشن بود که اشرف‌غنی و همراهان او در ارگ، برای خفه‌کردن صدای مردم درنگ نمی‌کردند. لحن تهدیدآمیز سخنان اشرف غنی در گوشم زنگ خطری بود که باید مراقبش می‌بودیم؛ اما آیا کسانی که در میدان حضور داشتند، این تهدیدها را به همین روشنی درک می‌کردند؟ … آیا حاضر بودند بدون رسیدن به اهداف و مطالبات خود ارگ را ترک کنند؟… برای این سوال‌ها پاسخ روشنی نداشتم.

***

با اولین گروهی که کنار موتر تبلیغات گرد آمده بودند، دو گزینه را مطرح کردم: یا مقاومت می‌کنیم و پیامد آن را به قیمت جان دختران و پسران خود متقبل می‌شویم و یا، بدون آن که منتظر پاسخ رسمی ارگ بمانیم، آماده می‌شویم که به محض برگشت هیأت، آرام و ساکت، پیکرهای شهدا را برداشته، با نیروهای امنیتی وداع می‌کنیم و با تقدیر از زحمات و برخورد مسلکی و حرفه‌ای آنان، به مصلای بابه مزاری بر می‌گردیم.

جمعی بودند که با ابراز احساسات، بیرون‌رفتن از ارگ بدون تحقق مطالبات مردم را نوعی عقب‌نشینی و شکست می‌خواندند و بر ماندن اصرار داشتند. می‌گفتند که این‌جا می‌مانیم و برای مردم در بیرون از ارگ هم خبر می‌دهیم که به حمایت ما بیایند. این جمع ادعا داشتند که مردم از ولایت‌های اطراف نیز اعلام کرده اند که به سوی کابل حرکت می‌کنند. از حمایت جنرال دوستم می‌گفتند و این که وی در کنار مردم می‌ایستد. در برابر تمام این حرف‌ها، استدلال‌های زیادی صورت گرفت. برای آن‌ها گفتم که ما برای رسانیدن پیام خود به ارگ و به جهان آمده بودیم. این صدا به همه جا پیچید. مهم نیست که ارگ به خواسته‌ی ما گوش داد یا گوش نداد. اصلاح ارگ زمان زیادی می‌گیرد و به کارهای زیادی نیاز دارد. اگر کوچک‌ترین حادثه‌ای روی دهد که این تظاهرات را به خشونت بکشاند، ما زیان می‌کنیم.

 جمعی نیز صدای شان به لعن و نفرین محقق باز شد. چند نفر با الفاظی درشت به او دشنام دادند. با لحنی آرام و توصیه‌گرانه به آن‌ها گفتم که شعارهای خود را به هیچ صورت منحرف نسازند و سوال از محقق را به عنوان یک مسأله‌ی درون‌خانوادگی در موقع مناسب آن بپرسند. برای آن‌ها گفتم که جمعی از نمایندگان ما در ارگ اند. ما هر اقدامی کنیم، جان این افراد به خطر می‌افتد. گذشته از آن، در این وقت شب، جمع کثیری از خواهران و دختران ما این‌جا استند. اگر حادثه‌ای اتفاق بیفتد، این جمع آسیب می‌بینند. ما هیچ امکان و وسیله‌ای نداریم که از آن‌ها دفاع یا محافظت کنیم.

قناعت دادن این چند جوان احساساتی، وقت زیادی را نگرفت. ابتدا دشنام می‌دادند و زورگویی می‌کردند. گفتم: ما در این وقت شب، با این جمعیت اندک، برای هیچ نوع مقابله توانی نداریم. حالا کارت برنده در دست ارگ است. محقق و سایر رهبران سیاسی هزاره در کنار ارگ ایستاده اند. ما را سرکوب می‌کنند و بدنامی آن را نیز به پای ما و نهایتا به پای محقق و این رهبران می‌‌گذارند. یکی جیغ زد و گفت: می‌میریم و تکه تکه می‌شویم؛ اما از این‌جا بیرون نمی‌شویم. گردنش را بغل کردم و گفتم: برادر عزیزم، ارزش جان تو و این دختران و پسران ما از صد اشرف غنی و هزار ارگ بیشتر است. ما برای تسخیر یا سقوط دادن ارگ نیامده ایم. برای ابلاغ پیام و مطالبه‌ی خود آمده ایم. کار ما انجام یافته است. حالا باید به فکر کسانی باشیم که ممکن است حیات شان به خطر بیفتد. مبارزه‌ی ما دوام دارد. کار به آخر نمی‌رسد. ما باید بمانیم تا بتوانیم این خط را دنبال کنیم. گفتم ارزش یک قطره خون هر عزیز ما در این‌جا از صد ارگ بیش‌تر است.

فکر می‌کنم یکی از شانس‌های ما در آن وقت شب، این بود که اکثریت عظیم کسانی که در میدان اداره‌ی امور باقی مانده بودند، دانش‌جویان یا فعالان مدنی بودند که از قدرت درک و هوش خوبی برخوردار بودند. به کمک این مجموعه، هم این جوانان احساساتی را آرام کردیم و قناعت دادیم و هم توانستیم به یک تصمیم معقول برسیم. گفتیم: پیش از این که ارگ به ما دستور دهد و ما در برابر دستور ارگ تصمیم بگیریم که بمانیم یا صحنه را ترک کنیم، خوب است خود ما ابتکار را به دست گیریم و اعلام کنیم که ما حرف خود را گفته و پیام خود را رسانده ایم و حالا به احترام شهدای خود از این‌جا بر می‌گردیم.

همه‌ی کسانی که در اطراف ما تجمع کرده بودند، با این تصمیم موافقت کردند. مشترکا رفتیم به سوی نیروهای امنیتی که در حاشیه‌ی جمعیت تظاهرات‌کننده در حال آماده‌باش ایستاده بودند.