جنگ امیدهای محرومان را برباد میدهد. این سخن نیز تکهای از سخنرانی مارتین لوترکینگ است که موضوع بحث من و ماروین قرار گرفت. مارتین لوترکینگ، در این سخنرانی خود، با یادآوری وضعیتی که سیاهان امریکا گرفتار آن بودند، به مخالفت جنگ ویتنام حرف میزند. شنیدن سخنرانی او در آن هنگام، برای امریکاییان تندروی که آبرو و اعتبار امریکایی خویش را در جنگ ویتنام میدیدند، تحریککننده بود؛ اما لوتر کینگ بر نقطهی مشترکی ناخن میگذارد که همهی امریکاییان با آن توافق داشتند: جنگ اثرات ویرانکنندهای بر امیدها و آرزوهای فقیرترین و محرومترین انسانهای امریکایی در داخل کشور دارد.
تکهای که در این سخنرانی ماروین را به خود جلب کرده است، حرفی از مارتینلوترکینگ است که هر جنگافروزی در هر زمانی میتواند مخاطب آن باشد. کینگ میگوید: ما جوانان سیاه را که در جامعهی خود شان به ادبار کشانده شده اند، بر میداریم و هشت هزار مایل دورتر میفرستیم تا آزادی را در جنوبشرق آسیا ضمانت کنند، حالانکه خود شان همان آزادی را در جنوبغرب جورجیا و یا شرق هارلم ندارند. او میگوید ما همه روزه در صفحهی تلویزیون جوانان سیاه و سفیدی را میبینیم که خونهای شان را در سنگری مشترک برای ملتی میریزند که این ملت هنوز قادر نشده است سیاه و سفید را در یک مکتب در صندلی مشترک کنار هم بنشاند. آنها را میفرستیم تا با همبستگیای وحشیانه، کلبههایی را در یک قریهی فقیر بسوزانند حالانکه میدانیم خودشان در یک اپارتمان مشترک در شیکاگو زندگی نمیتوانند. مارتین لوتر کینگ با یادآوری همین نکتهها فریاد میزند: من نمیتوانم در مقابل همچون بهرهبرداری ظالمانه از فقیران و محرومان این کشور ساکت بمانم.
ماروین این بخش از سخنان مارتین لوترکینگ را به عنوان مانیفیست مبارزهی جدید او در امریکا اعلام میکند که در نهایت باعث قتل او نیز شد. ماروین میگوید: فکر نکنید که آزادی در این کشور اجازهی گفتن هر حرفی را برای شما میدهد. شما در هر جامعه ظرفیتی دارید که مطابق آن عمل میکنید. جامعهی امریکایی هم ظرفیتی دارد. این ظرفیت اگر پر شد، تحمل هیچ چیزی را نمیتواند حتا آزادی را.
ماروین حرف دیگری نیز دارد که با عقیدهی رایج در مورد اعتقادات مذهبی مسیحیان تفاوت دارد. او میگوید: این ادعا که گویا مسیح پیامبر صلح و آشتی و عدم خشونت به تمام معنا بود، حرف درستی نیست. شما وقتی بروید و انجیلها را بخوانید میبینید که لحن مسیح در برابر ملایان یهود به هیچ وجه آشتیجویانه نیست و برعکس، سراسر مملو از خشم و عصیان است و اغلب رکیکترین دشنامها را نثار شان میکند. ماروین میگوید: مسیح بر عدالت تأکید میکند و عدالت را اساس همهچیز میداند. تأکید بر عدالت، وقتی خشم دشمنان عدالت را برانگیزد، مگر میتواند برچسب عدم خشونت به آن معنایی که حالا میگویند داشته باشد؟ ماروین نکتهی جالبی را طرح میکند: اصولاً غربیها مسیح را هم وقتی آوردند به غرب، به شکل و شمایل خود بازآفرینی کردند. این امپراطوری روم بود که با ترویج جنبهی خشونتپرهیزی مسیح، مردم را به این تلقین میکرد که هرگونه ستم و بیعدالتی از طرف ستمگران را قابل تحمل بدانند، حتا در حدی که گفتند: دشمن خود را هم دوست داشته باشید. ماروین میگوید: آنکه دشمنی میکند و آنکه دشمنیاش خطرناک است، کسی است که زور و قدرت دارد. وقتی او با تو خصومت میکند؛ اما تو را دوباره به مدارا و آشتی و مسالمتجویی تشویق میکند در واقع میخواهد تو را خنثا و بیتحرک بسازد. ماروین دوران قرون وسطی را توطیهای مشترک میان امپراتور و کلیسا میداند و معتقد است که اینها به کمک هم وضعیت را برای مردم چنان سیاه و بد ساخته بودند که هیچ کسی در برابر حاکمیت شان حرف نزند. او این سخن یکی از انقلابیون افریقا را به یاد میآورد که میگفت: سه صد سال پیش، وقتی اروپاییان به قارهی افریقا آمدند ما طلا و ثروت داشتیم و آنها انجیل؛ بعد از سه صد سال، آنها طلا و ثروت دارند، ما انجیل.
ماروین میگوید: مارتین لوترکینگ این حکایت را دگرگون کرد و گفت: یک کشیش و یک فرد کلیسایی میتواند و مسؤولیت دارد تا در برابر ناروایی و بیعدالتی، صدای خود را بلند کند و او بود که راه را برای اعتراض مدنی سیاهان باز کرد و آنها را به مقاومت مدنی تشویق کرد. ماروین، این بخش از سخنان مارتین لوترکینگ را خیلی قوی و الهامبخش میداند: من همیشه وقتی میان کلبههای فقیرانهی سیاهان در حرکتم، برای شان تذکر میدهم که مشکل آنها از طریق استفاده از کوکتل مولوتف یا تفنگ حل نمیشود. همیشه میکوشم عمیقترین تعهداتم را نسبت به مبارزهی عدم خشونت برای آنان انتقال دهم؛ اما وقتی آنها میپرسند که پس جنگ ویتنام چه؟ و وقتی میپرسند که اگر کشور ما اینهمه خشونت عظیم را برای حل مشکلاتش بر دیگران تحمیل نمیکرد، آیا نمیتوانستیم تغییری را که در کشور خود ضرورت داریم ایجاد کنیم؟ اینجاست که فکر میکنم نمیشود فقیران رنجدیده را به مسالمتجویی تشویق کرد حالانکه بزرگترین قدرتهای کشوری ما با خشونت زندگی میکنند و بزرگترین منبع تغذیهی خشونت در جهان اند.
ماروین میگوید: پیام مارتین لوترکینگ روشن بود: چرا برای پوشاندن درد اصلی جامعهی خود که تبعیض و بیعدالتی است، همهی توجهات را به بیرون از کشور معطوف میکنیم، آنهم با جنگی که بهای آن باز هم کمر مردم ما را در داخل کشور میشکند؟ ماروین میگوید: مارتین لوتر کینگ و مالکوم ایکس هر دو از یک درد مینالیدند؛ اما راهی که مالکوم ایکس پیشنهاد میکرد با وجود اینکه میتوانست خشم سیاهان را تشفی کند؛ اما راهی برای نجات آنان در پی نداشت. راه مارتین لوترکینگ، راهی بود که وجدان و قانون اساسی امریکا پشتوانهی آن بود و در نهایت مجبور بودند به سخنان کینگ توجه کنند. ماروین خیلی ساده میگوید: اوباما فرزند راه مارتین لوترکینگ است، نه از مالکوم ایکس.
در بحثهای امروز، ماروین سخن دیگری را نیز یادآوری کرد: امریکا در وقتشناسی جامعهی باظرفیت و عجیبی است. میداند که با مشکلاتی که گرفتار میشود چگونه معقول و منطقی کنار بیاید و آن را از سر خود دور کند. بااینهم، ماروین از وقتشناسی و هوشیاری مارتین لوترکینگ هم تمجید میکند: مارتین لوترکینگ فهمید که مبارزهی امریکا در برابر کمونیسم بهترین فرصت برای سیاهان امریکا است تا از آزادی و حقوق برابر شهروندی که در قانون اساسی این کشور در برابر نظام استبدادی و توتالیتر کمونیستی نمایندگی میکند، حرف بزنند و حقوق پایمالشدهی خود را حاصل کنند. ماروین میگوید که این همان پاشنهی آشیل امریکا در دوران جنگ سرد بود که برای مارتین لوترکینگ و دیگر مبارزان حقوق مدنی امریکا فرصت داد تا تغییرات کشورشان را سرعت بخشند. ماروین میگوید: این درس مارتین لوترکینگ نیز برای همهی ما آموزنده است.