(تأملی بر پست اسد بودا و کمنتهای برخی کاربران فیسبوکی – قسمت دوم)
تأملم را با دو کمنت از دو فرد متفاوت، با دو دیدگاه متفاوت شروع میکنم: علی ندام (Ali Nedam) خطاب به بودا نوشت که:«درك بلندت از هر مسأله قابل تقدير است، بدون شك در متن هر روايت تاريخى رويش فقط خودش را ميبيند و لاغير، بدون شك اين خودبزرگبينى و خودشيفتگى انسان (بزرگ!!) را هم كوچك مينمايد.»
علی ندام پسر استاد علی حسین ندام است. با خود علی آشنایی زیادی ندارم؛ اما با استاد ندام عمر درازی را یکجا سپری کردهایم و در خاطرههای زیادی با هم مشترکیم. استاد ندام را در اولین روزهایی که در جمع «مجاهدین» به کابل آمدیم، در علوم اجتماعی دیدم: اوایل ۱۳۷۱٫ در دوران مقاومت غرب کابل و کارهای «امروز ما» همراه بودیم و پس از آن نیز تار رفاقت و همدلی ما باقی ماند؛ هر چند از لحاظ سیاسی راههای متفاوتی را در پیش گرفتیم.
من قضاوت علی بر «خودبزرگبینی و خودشیفتگی»های خود را نوعی واکنش غیر مستند میدانم و توقع دارم که اگر وی در این قضاوت بر باورها و برداشتهای شخصی خود اتکا دارد، دلایل این نسبت را در پیوند با «اشکی بر گونهی سخن» یا سایر روایتهای من روشن کند. این که بگوید «بدون شک در متن هر روایت تاریخی رویش فقط خودش را میبیند و لاغیر» و بعد نتیجهگیری کند که «این خودبزرگبینی و خودشیفتگی انسان (بزرگ!!) را هم کوچک مینماید» یک ادعا است و نیاز به اثبات دارد؛ اما اگر او قضاوت خود را از زاویهی نگاه استاد ندام میگیرد، دوست دارم برای تکمیل برداشت خود با استاد ندام نیز مشورت کند تا ببیند که وی نشانهها و دلایل «خودبزرگبینی» و «خودشیفتگی» مرا در خاطرههای خود چگونه بازخوانی میکند.
اگر این برداشت علی صرفاً متأثر از زندگی سعادتمند و خوشبخت وی باشد که حالا به گونهی یک طعن و اهانت بر دردها و زخمهای دوست و همراه پدرش بروز میکند، صادقانه بگویم که احساس آزردگی میکنم. من از قصهی تفاوت زندگی و سرگذشت «پدر» و «پسر» در زمان خود آگاهم؛ اما دنیایی که در آن زندگی میکنیم، بسی فراختر و لایههایش بسی پیچیدهتر از آن است که با معیار پول و ثروت و خانه و زندگی یک فرد خوشبخت قابل تفسیر باشد. اندکی سر به گریبان فرو بردن میتواند آدمی را به درک آنچه ما در «امپاورمنت» با تعبیر «خود واقعی» یا (True Self) یاد میکنیم، نایل کند. استاد ندام، میتواند برای علی بگوید که روان زخمخوردهی یک همنسل او تا چه حد بار میدهد که برچسب «خودبزرگبینی و خودشیفتگی» را برتابد یا این روان زخمخورده در بقیهی روایتهای خود تا چه حد «فقط خودش» را دیده است و «لاغیر.»
امیدوارم اگر این برداشت علی، به صورت غیرمستقیم نیز بر من اثر بگذارد، «اشکی بر گونهی سخن» از این شایبه تا حد امکان مصؤون بماند و من روایت این دو رویداد بزرگ در خاطرهی همنسلان خود را سالمتر و منصفانهتر بیان کنم. شاید زبانی که انتخاب کردهام که دیگران را نیز به میدان میکشد، در رفع این کاستی مؤثر تمام شود.
***
صابر عرفانی (Saber Erfani) نوشت:«رویش اگر همچنان معلم عزیز میماند خیلی بهتر از رویشی بود که غیر از لیسهی معرفت کدام دستآورد مثبت نداشته است. رویش، در سیاست بینهایت خام بازی کرد و سراسر باخت را تجربه کرد و اگر امروز رویش در اصطلاح روایت واقعیتها را مینویسد و اشک میریزد بیشتر از این که به دنبال بیان حقیقتها و واقعیتهایی بوده باشد، تلاش میکند که به نحو خودش را تبرئه کند و حداقل رندانه میخواهد که این گونه وانمود کند که هرچه کرده است و هرچه گذشته است او نیت خیرخواهانه داشته است و به دنبال قدرت و معاملههای کثیف نبوده است و قصد خدمت داشته است. این که این مسیر سر انجام ره به شاهراه خیانت برده است او با نیت خیر اقدام نموده است.
معلم عزیز رویش بیشتر از این که راوی واقعیتها باشد روایتگر ناکامیهای فاجعهبار خودش میباشد؛ ولی میخواهد این تلقین را بدهد که تمام مسیرهایی که به بیراهه رفته است نیت خیر داشته است؛ در حالي كه همه میدانند تنها چیزی که رویش به آن فکر نمیکرده است مردم و آرمانهایی مردم بوده است و رویش در تمامی بازیها و خیزکهایی که داشته است فقط و فقط به دنبال منافع شخصی خودش بوده است و به همین دلیل است که هم در انتخابات گذشتهی ریاست جمهوری که با غنی همکاسه شد و هم در انتخابات پارلمانی گذشته که خودش کاندیدا بود، نه تنها مردم که حتا معلمین، کارمندان و شاگردان لیسهی عالی معرفت دست رد به سینهاش زدند.»
صابر عرفانی از بستگان حاجی محمد محقق است. با صابر عرفانی در آغازین روزهای پس از سقوط طالبان آشنا شدم؛ اما هیچگاهی مجال نیافتم که این آشنایی را از نزدیک و به صورت عمیق تجربه کنم. در مورد او، رابطهاش با اطلاعات ایران و کارهایش در کنار محقق در حد یک گزارش ساده از زبان برخی از همکارانش میشنیدم. همچنین، از نزدیکی و پیوندش با آقای محقق آگاه بودم و میدانستم که در ماحول سیاسی آقای محقق از مقام و منزلتی برخوردار است و در استفاده از امکانات و فرصتهایی که ماحول سیاسی آقای محقق فراهم میکرد، سهم درخوری را برداشت میکرد. در کمنتی که او نوشته است، من رد پای نگرانیهایش نسبت به آقای محقق را انکار نمیکنم؛ اما دوست دارم او را برای بازنگری تعبیراتش در «خامبازی» و «سراسر باخت را تجربه»کردن یا «تبرئهکردن» و «معاملههای کثیف» و «فقط و فقط به دنبال منافع شخصی» بودن و «تمامی بازیها و خیزکها» و «ناکامیهای فاجعهبار» و امثال آن به تجربهها و برداشتهای آقای محقق از همراهی و همکاری سیاسیام با او ارجاع دهم. آقای محقق میتواند برای عرفانی بگوید که «بازی خام و پخته» در سیاست چیست و «معامله» چیست و «معاملهگر» کیست و «صداقت» و «خیانت» به چه معناست.
آقای محقق به اعتراف اکثر نزدیکان وی آدم دست و دل بازی است و در ریخت و پاش متاع مادی در ماحول سیاسی خود خست به خرج نمیدهد. «معاملههای کثیف» و «فقط و فقط به دنبال منافع شخصی» بودن و امثال آن در محیطی مانند ماحول آقای محقق بیشتر مجال بروز مییابد. آیا صابر عرفانی میتواند حتا یک مورد از این برچسبهایش را در روابط من با آقای محقق نشان دهد؟ در همان زمانی که صابر عرفانی حتا گامش را بدون پول نقد و ضمانتشده بر نمیداشت، من به اندازهی یک افغانی پول کریدیت تلفنم را از آقای محقق توقع نکردهام. کمااین که در تمام دوران کارم با اشرف غنی احمدزی نیز حسرت یک افغانی برای کریدیت کارت تلفن یا تیل موتر یا غذای روزانهام را بر دلش گذاشتم.
آقای صابر عرفانی، برای جامعه چه داده است، نمیدانم؛ اما اگر معیار تشخیص «منافع شخصی» و «معاملههای کثیف» تفاوت میان «متاع شخصی» و «ثروت اجتماعی» باشد، صابر عرفانی بگوید که او و آقای محقق چقدر از «متاع شخصی» برای تقویت «ثروت اجتماعی» مایه گذاشتهاند و چه مقدار بالعکس از «ثروت اجتماعی» بهعنوان «متاع شخصی» بهره بردهاند. آنگاه همین مثال را با من و زندگی فردی من مقایسه کند تا ببیند که در زندگی خود، حتا برای آقای محقق، چقدر مایهی فردی گذاشتهام و چه مقدار بهرهی فردی گرفتهام. همچنین خوب است آقای عرفانی ببیند که من در معرفت، بهعنوان یک معلم، چه مقدار از «ثروت اجتماعی» بهعنوان «متاع فردی» استفاده کردهام و چه مقدار از «متاع فردی» به مثابهی «ثروت اجتماعی» کار گرفتهام. در حزب وحدت نیز کارنامهی من بهعنوان یک فرد از دوران جهاد که مقارن با سالهای ۶۷ هجری خورشیدی است تا دوران مقاومت غرب کابل و تا دوران کارهای «امروز ما» و «عصری برای عدالت» و تا کارهایی که در کابل با آقایان خلیلی و محقق داشتهام، مثالهای زیادی برای آقای عرفانی میدهد که قضاوت خود را کاملتر و منصفانهتر کند.
اگر صابر عرفانی فرصتی کند تا چوبکی بگیرد و لای دندانهایش را بپالد، شاید خردوریزهای گوشت آدمی را که در خالیگاههای آن گیر مانده است، بیرون بکشد. آن تکههای گوشت از هزاران قربانی نشانی میدهد که راز «ناکامیهای فاجعهبار» من و یاران به خون نشستهی من نیز استند. شاید تکههایی از تن زخمی و مجروح مرا هم زیر دندانهای تیزش حس کند. من اگر در هیچ جایی به شکست و «ناکامیهای فاجعهبار» خود اعتراف نکنم، در همراهی با آقای محقق و خلیلی و دانش اعتراف میکنم. من با تمام وجود و توان خود در کنار این رهبران کار کردم؛ هم در دورانی که اینها رهبران بلامنازع حزب وحدت بودند و میراث یک مقاومت و حرکت بزرگ سیاسی جامعه را تصاحب کردند و هم در دورانی که به مقامات سیاسی حکومتی رسیدند و سکاندار سیاست جامعه در بستر قانونمند مشارکت در نظام سیاسی شدند. من، و شاید هزاران تن از دلسوختگان این جامعه، تلخی شکست و ناکامیهای فاجعهبار خود در رهبری و مدیریت سیاسی این آقایان را راز نگونساری و ذلت و ابتذال و خردشدن جامعه و نسلهای متعدد آن در دنیای سیاست میدانیم. من باید سطح تحلیل و توقع سیاسی خود را خیلی بلند ببرم تا در زیر سقف آن، این شکست و «ناکامیهای فاجعهبار» را قابل تحمل بدانم و هنوز بگویم که من خوشبینم و دلیل این خوشبینی نیز در این سطح بلند قابل ملاحظه است. از این که بگذریم، صابر عرفانی و آقای محقق نیک میدانند که چگونه ما را بارها به زمین زدهاند و چگونه با سر شکسته و استخوان خردشده روی میدان رها کردهاند.
من با غنی «همکاسه» شدم یا نشدم، باید دیده شود؛ در کجا و چگونه و در چه سطح؟ اما همکاسهشدن آقای عرفانی و محقق با غنی و عبدالله بخشی از همین روایت تلخ است که در «اشکی بر گونهی سخن» هم چشم و هم گونههایم را میسوزاند. من گوشهای از کارم با اشرف غنی را در «روایت یک انتخاب» گفتهام؛ همان گوشهای که با آقای دانش و خلیلی و «اتاق فکر» ارتباط داشت. گوشههای زیادی از این سخن باقی ماندهاند که شاید هنوز با گفتن آن فاصلههای زیادی داشته باشیم. خوب است صابر عرفانی و آقای محقق نیز گوشههایی از کار خود با داکتر عبدالله و اشرفغنی را بازگو کنند تا دیگران بفهمند که «همکاسه» بودن به چه معنا بوده و از این همکاسه بودن چه کسی چه لقمهای برداشته است.
من با آقای صابر عرفانی بحث خدمت و نیت خیر و امثال آن را پیش نمیکشم. بحث انتخابات پارلمانی و این که مردم به سینهام زدند و مرا رأی ندادند، نیز شماتتی نیست که آقای عرفانی و محقق بر من روا بدارند. بالاخره، بخشی از این «ناکامی فاجعهبار» محصول فضایی است که این آقایان بر جامعه حاکم کرده اند.
این هم درسی از گذشته است، آقای عرفانی!