قسمت سیزدهم
امریكاییها معتقدند كه نظام دموکراتیكِ آنها با قدرت خارقالعادهی نهادهای مردمی استحكام یافته است. جیم انگس در وزارت عدلیه این مفهوم را به صورت شمرده شمرده توضیح داد:«مشكل عمده در تاریخ بشر، مشكل متوازن نگهداشتن قدرت بوده است. قدرت از رابطههای جمعی مردم خلق میشود؛ اما اگر دوباره توسط مردم كنترل نشود، به آلهی سركوبگر مردم تبدیل میشود. حكومت نیز از جمع شدن قدرت در یك نقطه خلق میشود. حكومت نهادهایی دارد كه با آنها قدرت را بر مردم اِعمال میکند: این نهادها عبارت اند از ارتش، پولیس، ترافیك، قضا، نظام اداری و اجرایی، رادیو، تلویزیون و جراید، نظام آموزش و پرورش و… در حكومتهای استبدادی و خودكامه، كنترل و اِعمال قدرت به شكل یكجانبه صورت میگیرد: مردم در خلق قدرت نقش دارند؛ اما در كنترل و اِعمال آن از هرگونه نقش محروم اند.»
جیم انگس فهرستی از نهادهایی را که ساختار نظام امریکایی روی آن بنا شده بود، از یک کتاب بیرون آورد و برای ما نشان داد. وی گفت:«در دموکراسی، در برابر هر نهاد حكومتی نهادی مردمی وجود دارد كه در تعدیل قدرت به نفع مردم نقش مهمی ایفا میكند. این نهادها عبارت اند از: انتخابات، افكار عامه، اتحادیههای صنفی و تجارتی، احزاب سیاسی، گروههای فشار، و… مطبوعات. كسان و گروههایی كه در رأس حكومت قرار میگیرند، ناگزیرند كه حمایت نهادهای مردمی را با خود داشته باشند. تعدیل قدرت در نظام دموکراسی نیز از همین جا است كه به وجود میآید.»
امریكاییها معتقدند كه برای آنها اتحادیههای صنفی و تجارتی از اهمیت فوقالعادهای برخوردار است؛ زیرا با این اتحادیهها آنان فرصت مییابند كه خواستههای واقعی مربوط به زندگی روزمرهی خویش را با حكومت و اربابان امور در میان گذارند و از آنها بخواهند كه در برابر این خواستهها انعطاف نشان دهند. یكی از امریكاییها که راهنمای ما در کارولینای شمالی بود، میگفت:«مردم امریكا تمایل زیادی ندارند كه مستقیما در سیاست دخیل باشند. كافی است نظامی داشته باشیم كه سیاست را به نفع مردم چرخش دهد. مردم خواهان رفاه و مسرت اند. كسانی كه از اِعمال قدرت لذت میبرند، حق دارند برای تصاحب مراجع حكومتی تلاش كنند؛ اما كسانی كه از كار و زندگی خصوصی خویش لذت میبرند، باید امكانی داشته باشند كه از سوء استفاده شدن قدرت علیه آنان جلوگیری كند.»
موجودیت اتحادیههای صنفی و تجارتی، كتلههای وسیع جامعهی دموکراتیك را به هم پیوند میدهد و برای آنان منافع صنفی و كتلوی خلق میكند. این اتحادیهها در مواقع انتخابات یا در مواقعی كه پای منافع صنفی و كتلوی افراد در میان باشد، نقش سازماندهندهی روابط را بازی میكنند. با موجودیت این اتحادیهها، كتلههای مختلف مردم میتوانند قدرت فشار خویش را برای تأمین و تضمین منافع و خواستههای صنفی خویش ارتقا بخشند. به همین علت است كه در جامعهی امریكایی، بیشتر مردم علاقهمندند در همچون اتحادیهها عضویت داشته باشند تا در احزاب سیاسی و یا گروههایی كه عمدتا برای تصاحب مقامات دولتی فعالیت دارند.
جین کلارد، یكی از استادان امریكایی بود كه در كنفرانس سهروزهی مطالعات خاورمیانه در واشنگتن اشتراك كرده بود و در یکی از پنلها سخن گفت. وی در صحبتی که با هم در محل کنفرانس داشتیم، گفت:«دقت كنید كه این تجربه برای كشور خود ما است. شاید تجربهی دموکراسی برای كشور شما نیازهای دیگری داشته باشد. در كشور ما نظام سیاسی و اجتماعی در طول دهها سال، قانونمندی و نظم خاص خویش را یافته است. در اینجا مردم میدانند كه احزاب سیاسی در تغییر دادن وضع زندگی روزمرهی شان نسبت به نهادهای مدنی و اجتماعی نقش ضعیفتری دارد. اینجا زندگی در بخشهای گوناگون خود تخصصی شده است. هر كسی كار خاص خویش را انجام میدهد. این كارِ خاصِ یك فرد نه مایهی امتیازی برای او محسوب میشود و نه هم مایهی اهانت و كمبود. هر كس با كاری كه میكند، در مجموع، چرخ نظام امریكایی را به حركت میاندازد. رییسجمهوری در كار خود بینیاز از كار داكتر یا مأموران آتشنشانی نیست و حق ندارد به استناد رییسجمهوری بودن خود باد به غبغب بیندازد؛ اما در كشورهایی كه به اندازهی كشور ما نظام تخصصی و سازمانیافته نداشته باشند، شاید مهمترین نقش را احزاب سیاسی بازی كنند. احزاب سیاسی میتوانند قدرت مردم را در اساسیترین نقطه یعنی در محور سیاست و حكومت سازماندهی و رهبری کنند. نهادهای مدنی در كشورهای عقبمانده و در حال رشد، قدرت آن را ندارند كه در برابر یاغیگریهای نظام سیاسی مقاومت لازم را به خرج دهند. به خصوص اگر شما ترجیح دهید كه نظام سیاسی كشور تان به شكل ریاستجمهوری اداره شود، ناگزیرید كه به دقت روی مبناها و معیارهایی كار كنید كه قدرت ریاستجمهوری را به طور دقیق كنترل و تحدید کند. رییسجمهورها بدون داشتن حدود مشخص در اطراف خود، به سادگی به دیكتاتور تبدیل میشوند.»
جین کلارد، در مورد نقش و مشارکت زنان، دیدگاه جالبی داشت. لحنش آرام بود. مانند استاد دانشگاه تلاش میکرد سخنان خود را قابل فهم سازد. او خود را یک فیمینیست نمیدانست. خودش در ضمن صحبت بر این نکته تأکید کرد تا به گفتهی خودش، «غلطفهمی» مرا رفع کند؛ اما با صراحت و روشنی گفت:«جامعه به تعادل نمیرسد، مگر این که نقش و مشارکت زنان را برجسته سازیم. زنان، صرفا کاپی مردان نیستند. زنان برای خود در همهی عرصهها نگاه و شیوهی برخورد متفاوتی دارند. زنان باید باسواد شوند. باید متخصص شوند. باید تمام مرزهایی را که بر مبنای جنسیت کشیده اند، محو کنیم. زن یک انسان است. هر کاری را که یک مرد به عنوان یک انسان انجام میدهد و هر حقی را که یک مرد به عنوان یک انسان برای خود قایل است، باید برای زنان تأمین کنیم. مردان نه حق دارند بر زنان ترحم کنند و نه حق دارند برای زنان خط و نشان بکشند. مردان نیمی از پیکرهی انسان اند. زنان نیم دیگر اند. این نیم دیگر محتاج مردان نیست. برای خود دنیایی دارد که دنیای مردانه آن را نادیده گرفته است. این دنیا را برای انسان نیاز داریم.»