
آشیل یا اخیلوس (Achilles) فرزند پله (Peleus) پادشاه میرمیدونها، مشهورترین قهرمان افسانهای یونان بود که نامش با آثار هومر عجین شده است. در افسانههای یونانی گفته میشود که پس از تولد آشیل، مادرش تتیس (Thetis)، با دو انگشت خود قوزک پایش را گرفت و او را وارونه در شط افسانهای ستیکس (River Styx) فرو برد و بیرون کشید. تمام اعضای بدن آشیل که در دست مادر بود، رویین گردید، به جز قوزک پایش که مادر از آن محکم گرفته و آشیل را درون دریا فرو برده بود. این قسمت پا آسیبپذیر ماند و وقتی سپاهیان یونان برای فتح شهر تروا لشکر کشیدند، حریف آشیل دریافت که تیر به هیچ جای وی کارگر نیست مگر قوزک پا؛ یعنی جای دو انگشت مادرش که او را وارونه در آب فرو کرده بود. در نتیجهی تیر زهرآلودی که از سوی حریف بر قوزک پای آشیل خورد، این قهرمان افسانهای از پا در افتاد.
در مطالعات و تأملهایی که برای درک و شناخت نقطههای قوت و ضعف «جنبش روشنایی» داشتم، این جنبش را با توجه به شرایط و حال و هوای روحی و ذهنی و امکانات و فرصتهایی که در دسترس جامعه بود، شبیه آشیل میدیدم که ناگهان سر بلند کرده و هیبت پیروزمندیِ آن تا سراسر جهان بازتاب یافته بود. شاید از منظرهای مختلف، نقطهضعفهای زیاد و متفاوتی در جنبش روشنایی شناسایی شود؛ اما اگر این جنبش را یک جنبش خودبنیاد و خودجوش مردمی بدانیم، ضعف عمدهی آن نیز به جایی برگشت میکند که از همانجا نقطهی ثقل حرکت جنبش روشنایی قابل دریافت است؛ هستهی رهبری.
چرا «کمیتهی تخنیک» را پاشنهی آشیل جنبش روشنایی میبینم، نه مثلا موجودیت رهبرانی چون خلیلی و محقق یا بهزاد و ناجی و ذوالفقار امید و غلام حسین ناصری را؟ چرا از مقولههای ذهنیتری چون فرهنگ و تجربههای سیاسی و خاطرههای تاریخی و سطح سواد و امثال آن یاد نمیکنم که «کمیتهی تخنیک» را برجسته میبینم؟ چرا بر ضعف تیوریک و تشکیلاتی جنبش روشنایی ناخن نمیگذارم که در باورهای عمومی عاملی عمده در استیصال جنبش روشنایی قلمداد میشود؟ این همان سوالی است که ظرف سه و نیم سال گذشته، ذهنم در تناوب درگیر آن بوده و مطالعاتم در درسهای امپاورمنت با رویکرد رهبری و مدیریت قدرت و مناسبات قدرت نیز در این فهم تأثیر داشته است.
«کمیتهی تخنیک» کی و چه بود؟ این اسم از اولین روزهای حرکت جنبش روشنایی بر سر زبانها افتید. تعداد اعضای آن را تا مرز ۱۳ و ۱۴ نفر میگفتند. ظاهرا این کمیته مرکب از کسانی بود که برای بیشتر از دو سال قضیهی برق توتاپ را پیگیری کرده و اهمیت و زوایای پنهان آن را برای رهبران احزاب سیاسی، وکیلان پارلمان و برخی از اصحاب رسانه و مطبوعات روشن کرده بودند و در جلسات متعدد با مقامات ارشد حکومتی، از جمله مسؤولان شرکت برشنا، جلسه و مناظره و گفتوشنود داشته اند. تفصیل این حرکتها و تلاشهای «کمیتهی تخنیک» در روایت خادمحسین کریمی نیز به صورت تاریخوار ذکر شده است.
من در یادداشتهایی که دارم، تنها یک اسم را – آنهم در حد تخلص وی – در جمع اعضای کمیتهی تخنیک شناسایی کردم که گفته میشد رشتهی تخصصیاش برق بوده و یکی از کارمندان وزارت انرژی و آب است: «انجنیر حیدری». در جلسات شورای عالی مردمی، چند بار او را دیدم. جوانی خوشبرخورد، مؤدب، آرام، کمسخن، لاغراندام که تهلهجهی ایرانی در سخنانش، زیبایی و گیرایی سخنانش را بیشتر میکرد. از او در هیچ سخنش تحکم و جزمیت ندیدم. در بحثهای سیاسی شورای عالی مردمی سهم نمیگرفت. دو بار که در یادداشتهایم از دیدار با او در منزل احمد بهزاد نوشته ام، هیچ سخن سیاسی از او نقل نکرده ام. برای من برداشتها و نظریات او همیشه جالب بود و تلاش میکردم از دید او منطق جنبش روشنایی برای تأکید بر محوریترین مطالبهاش را که همان خط برق ۵۰۰ کیلوولت مشهور به توتاپ است، درک کنم.
توضیحات حیدری را از لحاظ تکنیکی قناعتبخش مییافتم؛ اما هیچگاه در صحبتهایم با مقامات حکومتی و دیپلوماتهای خارجی یا در نوشتهها و سخنرانیها و مصاحبههایم به این نکتهها اشاره نمیکردم و درک و هضم آنها را از حوزهی فهم خود بیرون میدیدم. برای من ماحصل تمام این حرفها همان پیام سیاسیای بود که جامعه، در کمیت میلیونها فرد، به خاطر آن قیام کرده بود. بعدها وقتی کسی از استرالیا برای شورای عالی مردمی پیام داد که «برای من در استرالیا برق مهم نیست، فرق مهم است»، نقطهی اشتراک در منطق و دیدگاه خود با این میلیونها فرد دیگر در وسعت جهانی جنبش روشنایی را پیدا میکردم.
چهرهی دیگری که در «کمیتهی تخنیک» از همه بیشتر حضور و نقشآفرینی میکرد، انجنیر تقی امینی بود. بعدها دریافتم که رشتهی تخصصی او فزیک است و در یکی از دانشگاهها این رشته را تدریس نیز میکند. تقی امینی، برعکس حیدری، یکی از فعالترین افراد شورای عالی مردمی بود که در مناظرههای تلویزیونی اشتراک میکرد، در جلسات شورای عالی مردمی سهم میگرفت و نظریاتش از وزن و اعتبار سنگینی در مجموعهی شورای عالی مردمی برخوردار بود.
تقی امینی را نیز اولین بار در اولین جلسهی مشورتی باقرالعلوم دیدم. روز دوشنبه ۱۳ ثور ۱۳۹۵ او، نبی احمدی و سردار قلندر از کسانی بودند که مدیریت تریبون سخنرانی در مسجد را بر عهده داشتند. وقتی من سخنانی گفتم که جمعی از حاضران با کفزدن آن را استقبال کردند، تقی امینی بلافاصله پس از من نزدیک تریبون آمد و با صدایی بلند که تقریبا برای همه قابل شنیدن بود، گفت: «آقای رویش، خواهشا برای چکچکیهای خود بگویید که نظم مجلس را رعایت کنند و کف نزنند.» این سخن او برای من جالب، توهینآمیز؛ اما غیر قابل فهم بود. خود او قبل از من در مورد پیشینهی منازعه بر سر لین توتاپ، اقداماتی که صورت گرفته بود، کارهایی که از طرف دانش و اعضای دفتر او صورت گرفته بود، کارهایی که از طرف معاونت شورای اجرائیه و شخص آقای محقق صورت گرفته بود، صحبتهایی که در وزارتخانهها و ادارات مختلف صورت گرفته بود، به تفصیل توضیح داده بود. نکتههایی که من گفتم، بیشتر در مورد تجربههای سیاسی گذشته بود: درسی که از قیام تبسم میگرفتیم، شباهتی که حرکت آن روز با حرکتهای قبل از تشکیل حزب وحدت داشت، اقداماتی که در حرکت آیندهی خود مد نظر داشته باشیم… همهی این حرفها کلیاتی بودند که فکر میکردم وقتی آن جا ایستاده بودم و حرکت جدیدی را در همسویی و همراهی اکثریت قاطع نخبگان و نیروهای سیاسی و مدنی و اقشار مختلف جامعه به راه میانداختیم، قابل توجه بودند و باید گفته میشدند. صحبتهایم نیز کوتاه و فشرده بود و از چند دقیقهای محدود تجاوز نکرد.
من در سخنانم گفتم که ما داعیهی سیاسی داریم و برای بیان آن باید از زبان مشروع سیاسی کار گیریم و تأکید کردم که من به عنوان یک معلم یا کسانی دیگر به عنوان انجنیر و مهندس یا فعال مدنی میتوانیم در تقویت این حرکت سهم گیریم؛ اما سخن این حرکت باید از طریق مراجعی گفته شود که اتوریتهی مشروع سیاسی در جامعه را نمایندگی میکنند و این ها همین وکیلان شورای ملی، معاونان ریاستجمهوری و شورای اجرائیه و رهبران احزاب سیاسی اند که خوشبختانه همه در زیر این سقف کنار ما قرار گرفته و در بلند کردن این داعیه با ما همراهی دارند. همچنین یادآوری کردم که نقطهی ضعف بزرگ ما در قیام تبسم این بود که داعیهی سیاسی خود را از زبان غیر سیاسی بیان کردیم. زبان سیاسی ما همان وکیلان و رهبرانی بودند که وقتی در مخالفت با ما زبان گشودند، همهی حرکت ما را با شکست مواجه کردند. این بار این اشتباه را مرتکب نشویم. این رهبران و مراجع سیاسی ما گام پیش بگذارند و از اتوریتهی مشروعی که دارند، استفاده کنند و پیام جامعه را به حکومت و همهی مراجع ذیربط برسانند. اگر احیانا سخن شان شنیده نشد، آنگاه برای جامعه بگویند که چه کار کنیم: تظاهرات، اعتصاب، تحصن یا هر اقدامی دیگر.
فکر میکنم این سخن من برای آقای امینی گران تمام شده بود و واکنش او نیز ناشی از همین رویکرد در سخنانم بود. در حاشیهی آن مجلس، برای احمد بهزاد که در واقع من این بار به دعوت و فراخوان او لبیک گفته و به مسجد آمده بودم، تذکر دادم که خوب است وکیلان و رهبران احزاب سیاسی که اکنون همه در این حرکت اشتراک دارند، زمام مدیریت امور را در دست گیرند و سخن رسمی را اینها بگویند نه این که آن را به کسانی دیگر مانند تقی امینی یا فعالان مدنی واگزار کنند.
دو روز بعد، وقتی کنفرانس مطبوعاتی در هوتل کابل دوبی برگزار شد، باز هم انجنیر تقی امینی، نبی احمدی و یعقوب مطهری را دیدم که رفتند و پشت میز، روبهروی دوربینها نشستند، در حالی که تمام وکیلان و نمایندگان احزاب سیاسی در ردیفی منظم پشت سر آنها قرار گرفتند. آن جا باری دیگر برای بهزاد و محمد اکبری گفتم که این داعیهی ما داعیهی تخنیکی نیست، داعیهی سیاسی است و باید وکیلان بروند و بنشینند و سخن بگویند نه انجنیران و فعالان مدنی و دانشگاهی. بهزاد با چند جملهای کوتاه، قضیه را کماهمیت جلوه داد و محمد اکبری هیچ چیزی نگفت. این انتقادم را در همانجا با داوود ناجی نیز در میان گذاشتم و گفتم که چرا باید این اشتباه را تکرار کنیم که سخن سیاسی ما از زبانی غیر سیاسی بیان شود. جواد سلطانی نیز که کنارم بود، با حرفهای من موافقت نشان داد و او هم تأکید کرد که باید جمعی از وکیلان بروند و سخن بگویند. ظاهرا کسی آن جا نبود که این قضیه را جدی بگیرد.
وقتی کنفرانس مطبوعاتی پایان یافت، من، جواد سلطانی و پویا که از دانشجویان دانشگاه ابنسینا بود، مشترکا از هوتل بیرون شدیم تا به طرف دانشگاه برویم. جواد سلطانی هم از وضعیتی که پیش آمده بود، ناراحت بود. در میان موتر جملاتی را که حاکی از نگرانی مشترک ما بود، با هم تبادله کردیم. هنوز از هوتل خیلی دور نرفته بودیم که داوود ناجی زنگ زد و اصرار کرد که برگردیم تا در مورد برنامههای آینده تصمیم گرفته شود. گفت که اگر وضعیت را به اینگونه رها کنیم، خرابتر میشود. با اصرار او، برگشتیم و در هوتل باری دیگر، هم برای او و هم برای احمد بهزاد از نگرانیهای خود سخن گفتیم و تأکید کردیم که در این حرکت باید هوشمندانه و سیاسی برخورد کنیم. هر دوی آن ها گفتند که این آغاز کار است و باید با حوصله پیش برویم تا این حرکت رفته رفته نظم و انسجام پیدا کند. در یادداشتهایم تکهای از سخن جواد سلطانی را نقل کردهام که خطاب به احمد بهزاد گفت: «کاری نکنیم که باز هم از نیم راه شکستخورده برگردیم.» و با اشارهی ناخن به سوی انجنیرانی که در یک سمت کنار هم ایستاده و مصروف سخن گفتن بودند، گفت: «این ها هیچ کدام شان از سیاست چیزی نمیدانند. آن ها را سخنگو قرار ندهید.»
«کمیتهی تخنیک» به زودی به همهکارهی جنبش روشنایی تبدیل شد. من گاهی به شوخی اسم آنها را «شورای تشخیص مصلحت نظام» میگفتم. هیچگاه در جلسه، چهار پنج نفر شان را به طور یکجایی نمیدیدم. تمام این ۱۳ یا ۱۴ نفر را با اسم و رسم فردی آنها تا آخر هم نشناختم و ندانستم که وجه اشتراک شان در «کمیتهی تخنیک» چه بود. به غیر از انجنیر حیدری کسی را که رشتهی تخصصیاش برق باشد، شناسایی نکردم. نبی احمدی را میشناختم که رشتهاش علوم سیاسی بود. حیدری کیان مدیریت آموزشی خوانده بود. رادمند استاد حقوق بود. از رشتهی مطهری و سردار قلندر چیزی نمیدانستم. بقیه را هیچ ندیده بودم. با این وجود، «کمیتهی تخنیک» تا آخر عمر جنبش روشنایی مانند روح حاکم و بلامنازع بر همه چیز سیطره داشت. دارالانشای شورای عالی مردمی در اختیار آنان بود. گزارشهای جلسات را آن ها میگرفتند و آجندای مجلس و ترتیب و زمان سخن گفتن را آنها تعیین میکردند. بقیهی اعضای شورای عالی مردمی هر کدام یک نفر و یک رأی بودند؛ اما «کمیتهی تخنیک» به صورت گروه ۱۳/۱۴نفره، همه یکدست و یکپارچه نام برده میشد: «کمیتهی تخنیک قبول دارد یا قبول ندارد»، فصلالخطاب همهچیز تلقی میشد. من هم در یادداشتهایی که از آن زمان دارم، به جای اسم افراد، تقریبا همهجا از اصطلاح «کمیتهی تخنیک» یا «اعضای کمیتهی تخنیک» استفاده کرده ام. شاید هم در تعبیری تعارفی «شورای تشخیص مصلحت نظام» را مناسب حال آنان بدانیم یا در تعبیری کاربردیتر «گشتاپوی جنبش روشنایی» را اصطلاحی رساتر قبول کنیم.