
وقتی کاروان شهدا در جادهی شهید مزاری داخل شد، استقبال متفاوتی را شاهد شدیم. جوانان زیادی را میدیدیم که در کنار جاده، همراه با موترها در حال دویدن به سوی مصلایند. موترها همچنان آهسته حرکت داشتند. گویی عجلهای در کار نبود. تا فردایی که قرار بود تظاهرات دادخواهی برپا شود، فاصلهی زیادی داشتیم. شب طولانی و سردی در پیش بود.
کاروان شهدا، برخلاف شایعهای که روی زبانها بود، در مسجد قرآن و عترت توقف نکرد و یکراست به مصلای بابه مزاری رسید؛ حتا یک نفر هم آنجا نبود که تعارف کند جنازهها به مسجد برده شوند. در نزدیک مصلا جمعیت بزرگی اعم از زن و مرد گرد آمده بودند. مسیر راهِ ورودی مصلا را با شمع روشن کرده بودند. اینگونه ابتکار در آن لحظهی غمانگیز، نشانهای از هوش معنابخش دیگری بود که دشت برچی در روشنایی آن جلوهگری میکرد. یاد تعبیری از مایکل میترینکو، دیپلومات امریکایی افتادم که میگفت «هر وقت از سمت شرق کابل به سوی دشت برچی میآیم، حس میکنم به شهری از روشنایی و جنب و جوش زندگی وارد میشوم.»
شهدا با گریه و ماتمِ سنگین و شعار و تکبیر روی دوشها قرار گرفتند. خبرنگار تلویزیون طلوع با کامره و تیم همراهش نزدیک شد و با تعدادی از افرادی که دم دروازه تجمع کرده و در انتقال پیکرها سهم میگفتند، مصاحبه کرد. یزدانپرست، وکیل شورای ولایتی کابل گفت:
«اینها میخواهند که حکومت از طریق قانون انتقام این هفت تنی را که شهید شدند، بگیرد.»
خانمی گفت:«دیگر با خون سی و یک مسافر، دختر و کودک این سرزمین، بازی نکنید. بس است. مردم از خواب بیدار شده. مردم امروز پاسخ خود را از دولت میخواهد. من تبسمم را از دولت میخواهم. من مادرم را از دولت میخواهم، نه از طالب. طالب دشمن من است. تو باید حفاظت میکردی. من به تو رأی داده بودم.»
ودود پدرام نزدیک کامره آمد و گفت:«ما حرکت خود را فردا آغاز میکنیم. ممکن است این حرکت ما برای چندین روز دوام کند. تا دولت به خواستههای شهروندان افغانستان پاسخ نگفته این اعتراض ما ادامه خواهد داشت.»
فرد دیگری نیز گفت:«تصمیم داریم اعتراض خود را فردا ساعت هفت بجه از مصلای شهید مزاری شروع کنیم تا برسیم به ارگ. تا آن وقت اعتراض ما ادامه خواهد داشت که دولت صدای ما را بشنود.»
***
جنازهها روی دوش مردم، تا نزدیک ستیج مصلا انتقال یافتند. دختران و زنان پیکرهای تبسم و دو زن همراه او را حمل میکردند. صدای «الله اکبر»، «لا اله الا الله» و «مرگ بر طالب»، «مرگ بر جنایتکاران» در فضای مصلا طنین میانداخت. جنازهها را نزدیک ستیج روی زمین گذاشتند. شمعها یکی پی هم روشن میشدند. مراسم سوگواری آغاز شد. بیچارگی مردم به انتهای خط رسیده بود. در این انتها، همین بیچارگی تبدیل به قوتی شده بود که در نگاههای تک تک افراد خوانده میشد. هوا سرد بود؛ اما کسی به این سردی توجه نداشت. فضا مملو بود از حس و عاطفه و شعر و شعار و گریه. دختران و زنان، اطراف جنازهها حلقه زده بودند. دختر جوانی که روی تابوت «تبسم» افتیده بود، با سوزناکی تمام اسم او را میگرفت و ناله میکرد. معلوم نبود با «تبسم» نسبتی داشت یا نه. این لحظه تجسمی از یک «همذاتپنداری» بود. گویی او خود را در جای تبسم و تبسم را در جای خود تجربه میکرد. کابل شاید در تاریخ خود اولین بار بود که چنین منظرهای را به خاطره میسپرد.
نمیدانم آن شب، جریان برق به چه دلیلی قطع شده بود. مصلا تاریک بود. چراغ موترها تنها وسیلههای نورافکنی بود که فضا را روشن میکرد. به نظر میرسید چندین هزار نفر در صحن مصلا تجمع کرده اند. از بالای ستیج که میدیدیم، مردم گروه گروه داخل مصلا میشدند. خبرنگاران رسانههای مختلف به طور زنده از مراسم خبر پخش میکردند. برخلاف شایعاتی که وجود داشت، هیچگونه تلاشی از طرف نیروهای امنیتی صورت نگرفت که نشان از طرح آنان برای انتقال جنازهها به چهارصد بستر اردو یا جایی دیگر باشد. شاید تراکم جمعیت این طرح را پیشاپیش خنثا کرده بود. تنها یک بار جنرال مراد نزدیک من آمد تا از تدابیر امنیتی خود اطمینان دهد. گفت: با تمام توان و پرسونل امنیتی خود در ساحه حضور دارد و امنیت را تأمین میکند. گفت: هیچ دستور یا تلاشی وجود ندارد که جنازهها به جایی دیگر انتقال یابد.
***
جمعی از جوانان بلندگوی کوچکی را آماده کرده بودند که از آن برای شعار و سخنرانی استفاده میشد. خادم حسین کریمی در روایت خود از خالق آزاد نام میبرد که «به همراهی چند نفر دیگر به مصلا آمده و بلندگو را آماده کرده بودند.» تعدادی از فعالان مدنی از همین بلندگو شروع به شعار دادن کردند. یکی دو نفر نیز آمد و سخنانی گفت که هدف از آن گرم کردن فضا و جلب توجه مردم بود. در همین هنگام، کسی آمد و گفت که استاد شفق بهسودی در میان جمعیت آمده و میخواهد سخنرانی کند. برای او اجازه دادند؛ اما هنوز چند لحظهای از سخنان او نگذشته بود که داوود ناجی کنار من آمد و با صدای بلندی که تقریباً به طور واضح شنیده میشد، ابراز ناراحتی کرد و گفت: «این آخوند چه کاره است که میخواهد سخن بگوید؟» لحن و صدای او به گونهای نیشدار مرا ملامت میکرد که گویا برای شفق مجال داده ام سخن بگوید. ناجی را به آرامش دعوت کردم و گفتم: من او را دعوت نکرده ام؛ اما حالا که سخن میگوید، بگذار حرف بزند. هنوز حرفهای من به اتمام نرسیده بود که ناجی به سرعت پیش رفت و از یک سمت، سیم بلندگو را قطع کرد. این حرکت ناجی در آن لحظهی پر از هیجان و احساسات، واکنش خاصی بر نیانگیخت. کسی مانع او نشد. کسی هم به دفاع یا حمایت از شفق عرض اندام نکرد. شفق لحظهای تقلا کرد تا به سخنانش ادامه دهد؛ اما در نهایت ترجیح داد که صحنه را ترک کند و از میان جمعیت بیرون شود.
وقتی ناجی دوباره به سوی من برگشت، برایش گفتم که این کار چه ضرورت داشت؟ با عصبانیت و ناراحتی گفت که «این شیخ میخواست احساسات مردم را به سود اربابان خود خفه کند!» معلوم بود که اشارهی وی به محقق و خلیلی بود؛ اما دیگر کار از کار گذشته بود. ناجی بدون معطلی برگشت و بلندگویی را که دوباره فعال شده بود، در دست گرفت و اعلام کرد که فردا راهپیمایی از همین نقطه شروع میشود و صدای دادخواهی مردم به گوش جهان میرسد. لحن او محکم و قاطع بود. هرچند نظر او در هیچ جمعی به طور رسمی تصویب نشده بود؛ اما کسی هم با آن مخالفت نکرد. در واقع او نظر اعلامناشدهی جمعی را بیان میکرد. پس از ناجی، عدهای دیگر از جوانان پیش رفتند و با شعر و شعار و سخنانی کوتاه فضا را در اختیار گرفتند. لحظهای بعد، خالق آزاد با جمعی از جوانان دیگر آمدند و پیشنهاد کردند که برای انتظام امور فردا، به مسجد رسول اکرم که در جوار مصلا بود برویم تا تصمیمهای لازم را بگیریم.
***
مسجد پیش از ورود ما مالامال از جمعیت شده بود. برای ما راه باز کردند. جمعی از فعالان مدنی که باقی سمندر نیز در میان آنها بود، در گوشهای نشسته بودند. داکتر عارفی و عارف رحمانی نیز آنجا بودند. یکی دو تن از جوانان داشتند سخن میگفتند و دیگران را برای برنامهریزی تظاهرات فردا آماده میکردند. وقتی فضا آرام شد، داکتر عارفی از تصمیم و فیصلهی «بزرگان ولایت غزنی» یاد کرد و گفت که مطابق فیصلهی آنها تظاهرات صرفاً تا دهمزنگ ادامه مییابد. او همچنین گفت که «بزرگان» فیصله کرده اند که برنامهی تظاهرات از فردا به پسفردا موکول شود تا آمادگی لازم گرفته شود. عارف رحمانی، وکیل مردم غزنی در پارلمان، نیز بر پسافتیدن یکروزهی تظاهرات تأکید کرد و گفت که تلاش شود «تظاهرات در شأن شهدا برگزار شود.» او ابراز نگرانی کرد که مردم به دلیل عدم آمادگی در تظاهرات اشتراک نخواهند کرد.
حرفهای داکتر عارفی و عارف رحمانی به طور قاطع رد شد. گفته شد که مسیر تظاهرات، مطابق سخنان و طرحهایی که تا کنون ارایه شده است، تا پیش ارگ ریاست جمهوری ادامه مییابد و اگر ضرورت افتید به چمن حضوری کشانده میشود. یکی از اعضای ستاد که قبلاً برنامهی تظاهرات را به وزارت داخله و سایر ارگانهای امنیتی رسانیده بود، گفت که مجوز تظاهرات از مسیر چوک پشتونستان تا چمن حضوری گرفته شده است و ملزم نیستیم که در دهمزنگ توقف کنیم. داکتر عارفی باز هم بر نظر خود پافشاری کرد و گفت که «اگر از دهمزنگ پیش برویم، امنیت تظاهرات را کی تضمین میکند؟» در پاسخ او گفته شد که مسؤولیت تأمین امنیت بر دوش دولت است. ما تنها ملزمیم که دست به خشونت نزنیم و عمل خلاف قانون انجام ندهیم.
در پاسخ عارف رحمانی نیز گفته شد که تظاهرات مطابق طرحی که قبلاً ریخته شده است، فردا اجرا میشود و پس انداختن آن به روز پنج شنبه به هیچ صورت درست نیست. عارف رحمانی باز هم بر نظر خود پافشاری کرد و گفت که عجله در برگزاری تظاهرات آبروی ما را میریزاند. او گفت که تدابیر لازم اتخاذ نشده، تبلیغات صورت نگرفته و اشتراک اندک مردم، هدف ما را که دادخواهی بزرگ مردمی است، ضربه میزند. او باری دیگر تکرار کرد که «با شأن شهدا بازی نکنیم. برای خود وقت قایل شویم تا درستتر به کارهای خود برسیم.»
دلایلی که در برابر استدلال عارف رحمانی مطرح شد، چند نکتهی مهم را در بر میگرفت: اول، به تعویق افتادن تظاهرات، به هر دلیلی که باشد، دولت را مجال میدهد که برای خنثاکردن طرحهای ما به اقدامات پیشگیرانه متوسل شود؛ دوم، یک روز به تعویق افتادن تظاهرات، برای گروههای تروریستی فرصت میدهد تا علیه ما وارد اقدام شوند؛ سوم، روز پنجشنبه ادارات دولتی تعطیل میشود و فشاری که از تظاهرات بر ادارات دولتی وارد میشود، کاهش مییابد.
علاوه بر اینها، نگرانی پنهانی دیگر برای برخی از مدیران تظاهرات این بود که با پسافتیدن تظاهرات رهبران سیاسی و وکیلان مخالف فرصت مییابند تا در میان مردم و مخصوصا وارثان قربانیان کار کنند و احساسات و عواطف آنان را به زیان برنامهی ما تحریک کنند. این حرف در آن جلسه بر زبان هیچ کسی نرفت؛ اما کسانی که بر تظاهرات در روز چهارشنبه تأکید داشتند، به سادگی میتوانستند خط نگاههای همدیگر را بفهمند و با همین «فهم مشترک» استدلال داکتر عارفی و عارف رحمانی را درست مانند سخنان استاد شفق نوعی توطئه بر علیه طرح تظاهرات تعبیر کنند.