
صبح بیست و یکم عقرب، با تنِ خسته و روانِ افسرده از خواب برخاستم. روز پر از حرکت و هیجان و سخن را پشت سر گذاشته بودیم. همه چیز مثل جهش یک صاعقه آمده و رفته بود. تصمیم گرفتم بروم مکتب و فضای ذهنیام را در میان دانشآموزان و همکاران تلطیف کنم. سمیرا پناهی با یکی دو نفر از همکاران رفته بودند مصلا. باران میبارید. هوا سرد بود. هنوز درسم را در کلاس شروع نکرده بودم که از مصلا زنگ زدند و گفتند تعداد زیادی از مردم گرد آمده اند و میخواهند شما بیایید تا بررسی شود که تظاهرات دیروز به چه نتیجهای رسید و گام بعدی چیست. داوود ناجی نیز زنگ زد و گفت که خوب است با هم در مصلا جمع شویم و در مورد برگزاری یک کنفرانس مطبوعاتی یا صدور قطعنامه و گامهای بعدی فکر کنیم.
ناچار کلاس درس را ترک کردم و در همراهی با یکی دو نفر از همکاران، به سوی مصلا رفتیم. وقتی به مصلا رسیدیم، ذوالفقار امید در حال صحبت کردن بود. او، در میان جمعی از مردم ایستاده بود و چشمدیدهای خود از لحظات دیدار با مقامات ارگ را بیان میکرد. قسمتهای مهمی از حرفهای او را که حاوی گزارشی مفصل از جریان دیدار نمایندگان ما در ارگ بود، در بخشهای قبلی یادداشتهایم نقل کردم. بعد از صحبتهای او، تعدادِ دیگر به نوبت حرفهایی گفتند. همهی حرفها روی این نکته بود که آیا کنفرانس مطبوعاتی برگزاری کنیم یا نه؟ اگر کنفرانس مطبوعاتی برگزار میکنیم، حرف مهمی که داریم چیست و چه اقدام دیگری روی دست داریم. سالم حسنی گفت:«مردم امنیت میخواهند. چیزی اضافه نمیخواهند. امنیت هم حق شهروندان است. بنا بر این، ما باید همین را بخواهیم و رویش اصرار کنیم. به نظر من بیشتر از این هر چه گپ بزنیم، گپ بیفایده است.»
پس از او، حکمت، یکی از کسانی که در تظاهرات دیروز، مخصوصا در بخش انتظامات، نقش مهمی بازی کرد، با بغض و احساسات شدید سخن گفت. وی شب گذشته از سخنان محقق فوقالعاده به خشم آمده بود و حاضر نبود ارگ را ترک کند. قناعت نداشت که از ارگ بیرون شویم. برایش استدلال کردم که با توجه به حساسیت اوضاع، اجازه دهد ارگ را ترک کنیم. وقتی قناعت کرد، خودش نیز از کسانی شد که در آرام کردن سایر جوانان سهم خوبی گرفت. وی گفت:«این حرکت خودجوش مردمی بود به همکاری اساتید ما. به هیچ جناحی ربط نداشت؛ نه به آقای محقق ربط داشت، نه به آقای خلیلی. افراد و اشخاصی بودند که کار کردند. ما نماندیم…. وقتی که ما شنیدیم افراد و اشخاص خود ما، ماری در درون آستین خود ماست، به خدا قسم شب گریه کردیم. روز گریه کردیم، چرا؟ … ما تلاش کردیم، چرا؟ آخر چرا…. (بغض و گریه گلویش را فشار میداد…) ما با چه خونجگری داخل ارگ رفتیم. نه نفر ما زخمی است. ما شب و روز زحمت کشیدیم. استاد زحمت کشید. خدا شاهد است در شفافیت اینها… در آخر بسیار مأیوس بودیم. استاد روی ما را ماچ میکند و میگوید جناب آقای حکمت، بگذار برویم که حالا ما در بین خود درگیر میشویم. تمام شعار میدادند که مرگ بر محقق. من گفتم چُپ شوید برادران، حالا لازم نیست. استاد گفت که آقای حکمت، بهترین راهش این است که بیایید از ارگ بیرون شویم. حالا قضیه برعکس شد. ما با اشرف غنی طرف بودیم. حالا گپ برعکس شد. همان شد که ما برآمدیم. در رابطه با شفافیت این کار، گپهایی را که جناب ذوالفقار صاحب هم گفت، حقیقت دارد. حقیقت دارد. من با چشم سر دیدم….»
سخنان حکمت گویا پاسخ غیر مستقیم به اعتراضاتی بود که میگفتند در ارگ معامله شده و کسانی به نمایندگی از مردم با ارگ تبانی کرده و تظاهرات را خاموش کرده اند.
فکر میکردم سخنان ذوالفقار امید و بقیهی افراد وضعیت را شرح داده و نیازی به توضیحاتی بیشتر نیست. با این هم، وقتی کسانی گفتند که لحظهای در مورد نتایج تظاهرات و اظهارات محقق سخن بگویم، به صورت کوتاه گفتم:«کاری را که ما و شما دیروز کردیم، تأثیرش را هم ارگ فهمید، هم ملت افغانستان و هم جهان. این کار کوچکی نبود. گپی را که آقای محقق گفت، من یک چیز را میگویم که واقعا متأسف شدم. به خاطری که آقای محقق میتوانست بسیار خوب از این وضعیت استفاده کند؛ یک استفادهی بسیار معقول. اگر با من مشوره میکرد، شاید برایش میگفتم که برو برای ارگ بگو که من با این تظاهرات مخالفت داشتم و دلیلهایم این بود. حالا این مردم که آمده اند، صدای بلندی دارند، صدایش را گوش کن. اگر گوش نکردی، ضرر میکنی. من در این جا با تو خیلی راحت و آرام گپ میزنم؛ ولی این مردمی که این جا آمده اند، به گونهی دیگر حرف میزنند. تو این را میگفتی و تمام نتیجهی تظاهرات را از هوا میقاپیدی. همه هم برایت میگفتند که آفرین بر تو که سیاستمدار و رهبر استی و اینگونه کار کردی. ولی آقای محقق وقتی که آمد و حرفهایی از این دست مطرح کرد، برای من واقعا غیر قابل قبول بود. او بازی بردهی ما را، بازی صددرصد بردهی ما را به صفر تبدیل کرد. به خاطری که من تا آخرین لحظات، تا ساعتهای هفت و نیم و هشت با افراد بسیار مهمی در ارگ در تماس بودم که پیهم میگفتند شما بیایید، هیچ چانه زدن نیست، فقط بیایید که راههای عملی این خواستهها را پیدا کنیم. میگفتیم که ما ضرورت به حرف زدن نداریم. خواست ما مشخص است. خواست را قبول میکنید، اعلان کنید که قبول میکنیم؛ اگر قبول نمیکنید، بگویید که قبول نمیکنیم. پسان هم که قرار شد به ارگ برویم، گفتیم که مانیتور نصب کنید تا مردم ببینند که وقتی میرویم، چه کار میکنیم و چگونه حرف میزنیم.
به هر حال، دوستان ما رفتند، حرف خود را گفتند و همان عزتی را که تظاهرات داشت، نمایندگی کردند؛ اما زمانی که گپ آقای محقق پخش شد، لحن اشرف غنی هم تغییر کرد و ساعتهای ده و نیم / یازدهی شب بود که نیروهای ویژهی امنیتی داخل شدند و ما در یک وضعیت دشوار قرار گرفتیم. سوال مهم برای ما این بود که آیا ما حاضر استیم فرزندان خود را در این جا به کشتن بدهیم یا نه؟ اگر این کار را کنیم، آیا این آخر کار ما است یا نه؟ با همه صحبت کردیم، پیش از این که دوستان ما از ارگ برگردند. در همان جا به این نتیجه رسیدیم که ما میرویم با نیروهای امنیتی گپ میزنیم؛ از آنها تشکر میکنیم و قدردانی و دلجویی میکنیم، بعد جنازههای شهیدان خود را با حرمت از این جا با خود میبریم. یک قطره خون فرزندان ما را، تمام ارگ هم نمیتواند با آن برابری کند. یکی از دختران ما که آنجا استند اگر کوچکترین آسیب ببینند، ما جبران نمیتوانیم. آنجا رفتیم، با همه صحبت کردیم، قرار ما بر این شد که ما میرویم؛ خدا کند نتیجهی صحبتهای ارگ هر چه باشد. ما میدانستیم که ارگ خواست ما را قبول نمیکند. حالا ما آمدیم. به نظر من، حالا مردم با آقای محقق خود شان برخورد میکنند؛ ما حرفی نداریم. به نظر من آقای محقق باید از هیچ کسی گله نکند. ما یک کلمه هم برخلاف آقای محقق نمیگوییم، ولی آقای محقق خودش، بدترین حرف را در مورد خودش گفته است. ما شب هم که اینجا آمدیم، صحبت کردیم و گفتیم که شهدا اگر بیشتر از این در اینجا بمانند، ممکن است فاسد شوند. باید به سردخانه انتقال داده شوند تا در آنجا نگهداری شوند. هر وقتی که خانوادههای شهدا تصمیم گرفتند که در کابل دفن شوند یا در جاغوری، به آن رسیدگی میشود.
کاری را که ما انجام داده میتوانیم، ستادی که مرکب از گروهها و افراد گوناگون اند، با هم در یک نقطه جمع شویم، گزارش این کار و رویداد مهم را برای مردم بگوییم. بگوییم که ما از کجا شروع کردیم، خواست ما چه بوده، چه کار کردیم و حالا به کجا رسیده ایم. این حرف را هم مطبوعات از ما انتظار دارند، هم ملت افغانستان و هم مردم خود ما. ما این کار را میکنیم و این حرفها را میگوییم. بنا بر این، از دوستان ما هر کسی اگر علاقهمند اشتراک در این کنفرانس مطبوعاتی باشند، در تماس باشند. ما یک بار با دوستان خود در جامعهی مدنی و حلقاتی که در کنار خود داریم، صحبت کنیم و احتمال زیاد است که حدود ساعتهای یک یا دو، در حوالی پل سرخ، کنفرانس را برگزار کنیم. به نظر من، پیشنهاد من این است که یک حرکت مدنی دیگر هم کنیم و در یکی از همان کوچههای کثیفِ لب دریا، یا جای دیگر، همانجا این کنفرانس را میگیریم، در همان جا آقای محقق را هم خطاب میکنیم که ما آدمهای کوچه بازاری استیم و از همین کوچه و بازار با تو گپ میزنیم. هیچ چیزی دیگر هم نداریم.»
بعد از لحظاتی گپوگفت در مورد این که کنفرانس در کجا و چگونه برگزار شود، یکی از افراد روبهرویم ایستاد و اصرار داشت که نباید کار را در اینجا تمام کنیم. باید باز هم برویم به تظاهرات. برای او گفتم:
«از این لحظه به بعد، دیگر ما نه تظاهرات کرده میتوانیم و نه کدام مرجع دیگری داریم که این خواست را پیگیری کند. حالا به نظر من گپ خود را بگوییم که دیگران باخبر شوند…»
کسی دیگر بعد از من از گوشهی دیگر به صحبت شروع کرد و گفت:«با دوستان تان در ولایتهای دیگر، تماس بگیرید، این حرکت ادامه داشته باشد و تا زمانی که به خواستههای ما نرسیم، این حرکت را ایلا نمیکنیم. صحنه را ترک نمیکنیم. در ضمن، دوستان هماهنگ حرکت کنید و در کنفرانس مطبوعاتی که بعد از چاشت، احتمالا ساعت یک گرفته میشود، اشتراک کنید. هر قدر جمعیت بیشتر باشد، بهتر است…. غنی باید در مقابل ما جواب دهد.»
باران به شدت میبارید. هنوز از جا حرکت نکرده بودیم که کسی با تکیه بر عصا آمد و گفت: «کنفرانسها فعال شوند و اعلان کنید که دوستان دیگر هم میآیند، محل کنفرانس همین جا است. هر کسی در فیسبوک دسترسی دارند، اعلان کنند. آنها از پل سرخ حرکت کرده اند، محل کنفرانس همین جا است.» و بعد گفت: «مره یخ زد، یخ».
تا لحظات دیگر مردم یکی یکی زیر باران شدید از راه رسیدند. بالاخره، جمعی از چهرههای سیاسی، فعالان مدنی، خانوادههای شهدا که جواد سلطانی، سمیع درهای و داود ناجی نیز در میان شان بود، با چند موتر رسیدند.
کنفرانس مطبوعاتی در مصلا برگزار شد. جمعیت زیادی گرد آمده بودند. خبرنگاران رسانههای مختلف نیز حضور یافته بودند. یکی از کسانی که در تظاهرات دیروز در کنار رحیم ایوبی ایستاد بود و در شعارها و سخنرانیها سهم داشت، به سخنگفتن شروع کرد. در بخشی از سخنان او اشارههای آشکاری وجود داشت از دخالت ایران و پاکستان در قضایای افغانستان. خبرنگاری از روزنامهی شرق ایران که گفت در دو روز گذشته حوادث را دنبال کرده و در روزنامهی شرق گزارشهای آن را منتشر کرده است، در مورد نقش ایران توضیح خواست. شخصی که این سخنان را گفته بود، در پاسخ او گفت:«ما با ملت ایران و با ملت پاکستان با هم برادر استیم؛ همفرهنگ استیم، همدین و هممذهب استیم. متأسفانه استخبارات پاکستان، استخبارات ایران، در بربادی ملت افغانستان آسایش و خوبی خود را میبینند. این یک جفا برای انسانیت و بشریت است.»
کسی دیگر نیز که او هم در تظاهرات دیروز اشتراک داشت و سخن میگفت، به زبان پشتو به نمایندگی از اقشار مختلف مردم افغانستان سخن گفت و یادآوری کرد که حرکت دیروز ما برای دفاع از مظلومیت مردم ما یک حرکت مثبت و ملی و یک حماسهی ملی بود. این آغاز یک حرکت بود که دوام مییابد. ما وحدت و همبستگی و قیادت مردم افغانستان را میخواهیم. ما از خون خواهران و مادران و ریشسفیدان شهید خود پرسان کرده ایم. ما به این پرسان خود دوام میدهیم و به جهانیان نشان میدهیم که افغانستان یک ملت است. کسانی که به عنوان تیکهداران از یک قوم شریف میخواهند برای انتخابات خود استفاده کنند، ما از مردم شریف افغانستان میخواهیم که اجازه ندهند چند نفر مشخص بر مردم افغانستان تیکهداری کنند و از این طریق برای خود در حکومت، از دولت و جامعهی جهانی سهم بخواهند. ما در این فرایند، در این انقلاب، با برادران خود شانه به شانه ایستاده ایم و بعد از این نیز به این حرکت دوام میدهیم. این حرکت الگویی از وحدت و همبستگی ملی مردم افغانستان بود. حرکت دیروز که میدان پشتونستان را به تحریر افغانستان تبدیل کرد، در تاریخ کشور رقم خورد و به سران حکومت نشان داد که وقتی شما را میتوانیم با رأی خود داخل حکومت و ارگ کنیم، دوباره از حکومت، از ارگ بیرون هم کرده میتوانیم.»