
وقتی جمعیت به سوی دروازهی ادارهی امور به حرکت افتاد، برای یک لحظه حس کردم که گرفتار وضعیت دشواری شده ایم. از کسانی که تا آن لحظه کنارم بودند و شعار میدادند و سخنرانی میکردند، عدهی کمی مانده بودند. از این جمع من تنها باقی سمندر را میشناختم که با ریش و موهای سپید کنارم ایستاده بود. افرادی دیگر را نیز میدیدم که در جریان حرکت کاروان به سوی دروازهی ادارهی امور یکی یکی از صحنه بیرون میرفتند.
چند بار از جوانان خواستم که در رفتن به سوی دروازهی ادارهی امور شتاب نکنند. گفتم که ما پیام خود را برای حکومت رسانده ایم و باید منتظر بمانیم تا پاسخ حکومت معلوم شود. معلوم بود که این درخواست من بیشتر از یک توصیهی اخلاقی خریداری نداشت و کسی به این حرفها اعتنایی نمیکرد. سیل جمعیت همچنان به سوی مقصدی که در پیش داشتند، فشار میآورد. زمانی متوجه شدم که موتر حامل بلندگویی که ما از آن برای سخن و شعار استفاده میکردیم، نیز به دنبال جمعیت به راه افتاد.
خادم حسین کریمی در شرح این وضعیت مینویسد:«با تمرکز دختران جوان بر دروازهی ارگ و بخشی از پسرهایی که آنها را همراهی میکردند، رویش از روی موتر بلندگو در ضلع شمالی میدان و نزدیک به دیوار ارگ، چندین بار از آنها خواهش کرد که برگردند. جمعیت پیش دروازهی ارگ بر دروازه تمرکز کرده بودند و برگشت دادن آنها دشوار بود. شعارهایشان چنان بلند و یکدست بود که پس از دقایقی، جمعیت اصلی به همراه موتر بلندگو از ضلع شمالی میدان به سمت دروازهی ادارهی امور حرکت کرد. البته رویش همچنان از مردم میخواست برای ورود به ارگ شتاب نکنند.» (کوچهبازاریها، چاپ اول، ص ۱۶۳)
حس میکردم در آن لحظه دو راه بیشتر نداشتیم: یا با جمعیت و شعارهای تند و داغ آنان هماهنگی میکردیم و مدیریت موج را به دست میگرفتیم یا در برابر موج میایستادیم و میگذاشتیم که موج با عبور خشمناک و کنترلناشده به سوی ارگ هجوم ببرد. با تجربهای که از شرکت در تظاهراتهای متعدد داشتم، حس میکردم با گزینهی دوم همهچیز از دست میرفت. این تجربه را به طور مشخص از جریان تظاهرات مردم دشت برچی علیه حوزهی چهاردهم پولیس در زمستان ۱۳۸۱ و تظاهرات علیه هجوم کوچیها در سال ۱۳۸۷ به یاد داشتم. در آن لحظه نمیشد جز همراهی با اولتیماتوم نیمساعتهی ذوالفقار امید به گزینهای دیگر متوسل شد. درنگ و تعلل در آن وضعیت، آشفتگی و هرج و مرج را افزایش میداد. حس میکردم در فرصتی که داشتیم، میتوان برای ارگ مجال داد تا گام پیش بگذارد و با ارسال هیأت یا بازکردن باب گفتوگو از هجوم مردم بر ادارهی امور جلوگیری کند.
مقاومت نیروهای امنیتی نیز شدیدا نگرانی خلق میکرد. تصور میکردم نیروهای امنیتی به حکم قانون و وظیفهای که داشتند، در برابر هجوم مردم به ارگ میایستند و این امر سیلی از خون را بر سنگفرشهای خیابان جاری میسازد. کینهتوزی و عقدهکشایی اشرف غنی احمدزی را نیز در ذهنم مرور میکردم. حس میکردم که او از این حرکت و شعارهایی که مستقیما شخص او را نشانه میگرفت، فوقالعاده خشمگین است و از سرکوب معترضان برای ارضای خشم و کینهی خود کار خواهد گرفت. خاطرهی حمله بر باستیل یا انقلاب اکتوبر یا جریان حمله بر سفارت امریکا در تهران در حال زنده شدن بود؛ در حالی که ما نه انسجام و قدرت انقلابیون فرانسه در جریان حمله بر باستیل را داشتیم، نه رهبری و سازماندهی انقلابیون اکتوبر در روسیه را و نه هم مرجعیت و پشتوانهی حکومتی در حمله بر سفارت امریکا در تهران را. تنها نکتهای که به ذهنم رسید، جلب عطوفت و همدردی نیروهای امنیتی و تبدیل کردن اشرف غنی احمدزی از «رییسجمهوری» به یک «فرد» بود. سخنانی که در فاصلهی رسیدن تا دهن دروازهی ادارهی امور گفتم، به این دو هدف تمرکز داشت: کنترل خشم و احساسات در تظاهرات و جلب عطوفت نیروهای امنیتی. از پیوند قیام تبسم با جنبش مشروطه و صدها مبارز آزادیخواه یاد کردم که توسط زمامداران مستبد ارگ امیرعبدالرحمانی تیرباران و خفه شدند؛ از نالههای فرخنده و استغاثهی رخشانه و گلوی بریدهی تبسم گفتم؛ از کودکی که در اچین ننگرهار دو تکه شد؛ از سربازی که در وردوج و کندز و فاریاب و هلمند قطعه قطعه شدند؛ از سرشکستگی ملت در برابر جهان؛ از فساد و ناکارگی حکومت؛ از آرمانهای بابه مزاری؛ از خاطرههای کاتب؛ از جنایتهایی که در این ارگ ستمباره بر مردم رفته است؛ از عهد اشرف غنی با ملت گفتم و از تعهدات فردی او با خودم.
من از این قسمت سخنانم هیچ ویدیویی در اختیار ندارم. سمیرا پناهی که از صبح تا این وقت بخشهای زیادی از راهپیمایی را فیلمبرداری کرده بود، چارج دوربینش در آخرین لحظاتی که در میدان پشتونستان بودیم، تمام شده و از این پس فیلمی نگرفته است. در فیسبوکها و سایر صفحات انترنیتی هم از این قسمت چیزی نیافتم. آنچه را در ذهنم مانده بود، بعدها در یادداشتهای روزانهام ثبت کردم ولی از جزئیات دقیق آن لحظات چیز خاصی در اختیار ندارم.
این قسمت از سخنانم، بعدها با اعتراض برخی از افراد مواجه شد که گفتند یک اعتراض ملی را قومی ساخته ام و صدای جمعیت عظیم مردمی را در سطح نزاعی شخصی تقلیل داده ام. برخی هم این سخنان را مقدمهی حمله بر ارگ میدانستند و مرا در تحریک مردم برای حمله متهم میکردند. آنچه خود میتوانم بگویم، این است که در آن لحظه ذهنم به هیچکدام از این نکتهها گیر نبود. واقعا میخواستم با خطابیههای فردی، اشرف غنی را از موقف و اتوریتهی ریاستجمهوری مجزا کنم تا سربازان امنیتی نیز، در دفاع از او به عنوان یک فرد، نه به عنوان یک رییسجمهوری، دچار تردید شوند. در آن لحظات تنها دغدغهی ذهنیام کوچککردن اشرف غنی و محروم ساختن او از حمایت نیروهای امنیتی بود تا با شدت عمل برخورد نکنند. اتفاقا جوان دیگری که کنارم بود و با زبان پشتو سخن میگفت، همین لحن را انتخاب کرده بود و اشرف غنی را با الفاظ نامرد، ناجوان، مردمفروش مورد حمله قرار میداد. در یادداشتهایم آورده ام که باقی سمندر نیز سخنانی با مضمونی شبیه سخنان من ادا کرد و تلاش میکرد نیروهای امنیتی را از صف دفاع از شخصی بیکفایت و بدعهد به نام اشرف غنی به صف مردم بکشاند.
رویهمرفته، مخاطب اصلی من نیروهای امنیتی بود و تلاش میکردم عزم آنها برای مقابله با مردم را سردتر سازم. در قسمتهایی از سخنانم، در عین آنکه لحنی حماسی گرفته بودم، تلاش میکردم میان مردم و نیروهای امنیتی پیوندی برقرار کنم که آنها نیز تابوتهای قربانیان را بر دوش خود احساس کنند. من از فراز موتری که روی آن ایستاده بودم، صف نیروهای امنیتی را در آن سوی دیوار ادارهی امور میدیدم که لحظه به لحظه فشردهتر میشد. حس میکردم که اگر این نیروها از قوهی قهریه و زبان آتش کار بگیرند، دستاورد ما ضرب صفر خواهد شد و پیامدهای آن نیز ناگوار خواهد بود.
***
بعد از تظاهرات به فیلمی از طلوع نیوز برخوردم که در یک قسمت آن سخنان اشرف غنی که بعد از ظهر بیستم عقرب به صورت زنده از تلویزیون ملی پخش شده است، وجود دارد. اشرف غنی این سخنان را از روی متن نوشتهای میخواند که به نظر میرسد پیش روی او در صفحهی دوربین قرار دارد. خادم حسین کریمی میگوید که این سخنان حوالی ساعت سه، وقتی که تظاهرکنندگان پشت دروازهی امور رسیده اند، بیان شده است. نشانهی خاصی که تقارن این سخنان با وضعیت قبل از حمله بر ادارهی امور را بیان کند، در یادداشتهای خادم حسین کریمی وجود ندارد. گزارش طلوع نیوز تمام سخنان اشرف غنی را در بر ندارد؛ اما در مقدمهی گزارش خود میگوید که این سخنان «شام امروز» بیان شده است:
«دشمن در این مدت بیشتر از ۵۶ بار گروگانها را جابهجا کرد تا از دسترس نیروها و از پوشش عملیات ما به دور باشد. در نتیجهی این عملیاتها بود که ۱۹ تن از گروگانها در یک نوبت و ۸ تن در نوبتی دیگر از دشمنان رهایی یافتند. پس از حادثهی هولناک اخیر به مسؤولین هدایت دادم که تمام تلاشهای خود را به خرج دهند تا عاملان این جنایت شناسایی، دستگیر و به اشد مجازات رسانیده شوند. درد تمامی شهدا، چه از جاغوری است چه از یحیاخیل، شینوار و هلمند و یا در وردوج و فاریاب و غور، درد من است، درد مشترک ملت مان. مانند شما، تا آن زمانی که عاملین این جنایات به عدالت کشیده نشوند، آرام نخواهم بود. همچنان دستور دادم تا تمام تدابیر لازم را که در حدود امکانات دولت تان است، جهت امنسازی شاهراههای کشور و جلوگیری از تکرار چنین حوادثی روی دست گرفته شود. ما مصمم هستیم که انتقام خون این هموطنان را بگیریم و در این راستا از هیچ تلاشی دریغ نخواهیم کرد.»
خادم حسین کریمی که گویا به بخشهای بیشتری از این سخنان دسترسی داشته است، مینویسد:«او در بخشهای پایانی پیامش، از تعهد جدیتر از گذشتهی حکومت برای تحقق عدالت اجتماعی در همهی سطوح و محو تبعیض میان اقوام و مردم افغانستان و تلاش در حد توان حکومت برای جلوگیری از وقوع رخدادهای مشابه یاد کرد. این اشارهی رییس جمهوری احتمالاً به شعار «عدالت، عدالت، امنیت، امنیت» معترضان بود که با اشکال مختلف دیگر هم فریاد زده شده بود. با توجه به فریادهای رییس جمهوری در سخنرانیهایش بر حسب عادت همیشگی، پیام او به معترضان ملایم، ملتمسانه و آرام بود. نوعی اضطراب را میشد در گرههای گلو هنگام سخن گفتن و اشتباههای لفظی و پیچش زبان رییس جمهوری در ادای کلمات تشخیص داد. اشرف غنی زمانی به مردم پیام ویدیویی فرستاد که تهدیدهای معترضان به بالاترین حد خشم و هیجان و شتاب برای ورود به ارگ ریاست جمهوری رسیده بود.» (کوچهبازاریها، چاپ اول، ص ۱۶۵)
***
تابوت تبسم بر روی بانت موتری که بلندگوی ما را حمل میکرد، گذاشته شده بود. دقیقاً یادم نیست که گذاشتن تابوت بر روی بانت موتر ابتکار چه کسانی بود، اما این تدبیر به مثابهی چتر حفاظتی خوبی برای ما عمل کرد. ما از پشت همین تابوت سخن میگفتیم. یک بار رضا، مالک موتر، برایم گفت که او مردم را تشویق کرد تا تابوت را روی بانت موتر بگذارند؛ چون میترسید که در ازدحام افرادی که حاضر نبودند از روی بانت موتر پایین شوند، بانت موتر بشکند و موتر از کار بیفتد!
لحظهها با صدا و سخن و شعار به سرعت میگذشت. وقتِ تعیینشده برای ارگ تمام میشد. به نظر میرسید که ارگ نسبت به مطالبات مردم بیاعتنایی میکند. جمعیت با فشار به سوی دروازهی ادارهی امور نزدیک میشد. این دروازه یکی از راههای اصلی ورود به ارگ ریاست جمهوری بود. تا جمعیت به فاصلهی چندمتری دروازهی ادارهی امور رسید، کمتر از ده دقیقه به پایان وقت ضربالاجل باقی مانده بود. فکر میکنم کشدادن وقت پایان اولتیماتوم نیز با محاسبهی خود ما بود. این زمان دقیقاً آن زمانی نبود که در اولتیماتوم ذوالفقار امید تعیین شده بود. ارگ خیلی بیشتر از آن وقت یافته بود که به آن توجه نکرد.
تظاهرات به نقطهی حساس خود نزدیک میشد. اگر دولت به مطالبات مردم بیاعتنایی میکرد مدیریت احساسات و هیجان دهها هزار انسان کار آسانی نبود. روشن بود که دیگر راه برگشتی نداشتیم. هیجان عمومی به نقطهی اوج رسیده بود. هر چه اطرافم را نگاه میکردم، جز جمعیتی خشمگین و مصمم به حمله چیزی به چشمم نمیخورد. صدای «ارگ ارگ – مرگ مرگ»، پرطنینتر میشد. درخواست «غنی و عبدالله -استعفا استفعا» در فضا میپیچید. لحظه به لحظه فشار مردم بر دروازهی ورودی ارگ افزایش مییافت. دختران و زنانی که تابوتهای قربانیان را بر دوش میکشیدند، در عقب موتر بلندگوی ما قرار داشتند و گاهی گروهی از آنان به سمت دروازهی ورودی ادارهی امور سبقت میگرفتند.
***
شمارش معکوس زمان در فاصلهی دقیقهها و ثانیهها سقوط میکرد. ارگ همچنان بیاعتنا بود. ترس بود یا سراسیمهگی، غرور بود یا بیاعتنایی، نمیدانم. وقتی لحظات حساس نزدیک میشد، از فیلمبرداران خواستم که حتا یک لحظه هم ثبت خود را قطع نکنند. گفتم: «شما پرشکوهترین لحظات تاریخ این ملت را ثبت میکنید». شعر داود سرمد را خواندم که با دستان ارگنشینان ستمگر خفه شده بود:«بنازم پنجهی سرخ فلق را / که گرداند به روی شب ورق را / نویسد بر جبین صفحهی نو / ظفرمندانه عنوان سبق را.»
… بالاخره، وقت به پایان رسید. از «نیروهای قهرمان امنیتی» خواستم که برای پذیرایی از فرزندان عدالتخواه میهن خود آماده شوند. صدا زدم که دروازهی ارگ را باز کنند.