سخنان ناجی در حضور داکتر عبدالله، سخن نسل جدید جامعه را از یک تریبون رسمی ابلاغ کرد. شاید داکتر عبدالله و محقق و سایر همراهان شان با این زبان بیگانه نبودند؛ اما برای اولین بار بود که به این صراحت نیش خطاب آن را بر مغز خود حس میکردند، بدون این که بتوانند جیغ بزنند و یا مانع آن شوند. خادمحسین کریمی این سخنان را به صورت کامل در کتاب «کوچهبازاریها» آورده است:
«بسم الله الرحمن الرحیم
جهت خشنودی ارواح شهدا به خصوص مظلومترین شهدای تاریخ افغانستان، صلوات.
ریاست محترم اجرائیهی دولت وحدت ملی افغانستان، جناب داکتر صاحب عبدالله؛ جناب استاد محقق، معاون ریاست اجرائیه؛ جناب محمد خان؛ جناب استاد دانش؛ آقای سلام رحیمی؛ جناب آقای پوپل و بقیهی بزرگواران خوش آمدید. شاید هم زیاد خوش نیامدید به این که در بدترین و عزادارترین و سیاهترین روز در دشت برچی آمدهاید و در سردترین تالار. کسانی که این جا جمع شدهاند، اعضای ستاد استقبال از شهدای زابل استند. اتفاق زابل ممکن است به لحاظ شمار قربانیان و تبار قربانیان مخصوص به قوم خاصی باشد؛ اما تأثیر این حادثه و پیامد این حادثه به تمام افغانستان بر میگردد. افغانستان به جایی رسیده که اسیر زن و کودک را سر میبرند. عمق فاجعه در تصویرهایی که از این شهدای مظلوم در شبکههای اجتماعی پخش شد، به وضوح دیده میشود. برخی از مردم افغانستان، دولت وحدت ملی را در ایجاد این فاجعه، مسؤول میدانند؛ برای این که این فاجعه خلقالساعه نبوده. اینها اسیر بودند و مدتها اسیر بوند؛ اما دولت اقدام مؤثری که به نجات اینها منجر شود، انجام نداد یا انجام داده نتوانست که در هر دو صورت، رفع مسؤولیت نمیکند.
پس از انتخابات جنجالی، مردم افغانستان نخستین بار چهرههای شما را در حالی که دست بر قرآن شریف داشتید، دیدند و شما سوگند خوردید که از ابتداییترین و طبیعیترین حق مردم افغانستان که حق حیات است، پاسداری میکنید. شما به لحاظ سوگند شخصی تان مسؤولید. شما به لحاظ رأیی که از مردم افغانستان گرفتید، مسؤولید و شما برای این که به لحاظ قانونی حق استفادهی قدرت را به صورت مشروع بهعنوان دولت افغانستان دارید، مسؤولید؛ اما خود نیز میدانید که در انجام مسؤولیت خود کوتاهی کردید و این بر ما آشکار است.
مردم افغانستان تبسم را زنده میخواستند. تبسم دانشجو (دانشآموز) بود. استعداد بود و توانی برای آیندهی افغانستان بود. تبسم این نیرو را داشت که فردا در جایگاه خود شما بنشیند جناب آقای دکتور عبدالله و استاد محقق. تبسم هیچ کار غیر قانونی در افغانستان انجام نداده بود. سفر میکرد و سفر، ابتداییترین حق قانونی هر شهروند افغانستان و هر انسان در کل جهان است. گروگانگیری و سر بریدن عمق فاجعه است؛ اما همانگونه که میدانید این اتفاق مخصوص زابل نیست. بله، ما شاهد فجیعترین جنایت در اچین ننگرهار هم هستیم. ما زخم وردوج و ننگرهار را به اندازهی غم زابل حس کردیم و شما در برابر تک تک این حوادث مسؤولید و افغانستان در تاریخ خود با چنین دولت بیکفایتی مواجه نبوده است. بحران اگر مهار نشود، اقدامات جدی اگر صورت نگیرد، آن که بیشتر ضرر میکند، شمایید؛ چون به قول معروف، آن که بامش بیش، برفش بیشتر.
ستاد برگزاری استقبال از شهدا و مردم عزادار از حادثهی زابل خواستهای بسیار مشخص و مرحلهبندیشدهای دارند؛ اما بخش اعظم این خواستها هم زمان با شهدای سر بریده شده در جلو ارگ ریاست جمهوری بیان خواهد شد و فهرست خواهد شد. ما خواستهای مشخصی از سازمان ملل متحد و جامعهی بینالمللی داریم. ما خواستهای مشخصی از دولتمردان خود داریم؛ اما به روز و به موقعش به صورت مکتوب به شما بیان خواهیم کرد و از حلقوم میلیونها آدم، این خواستها را شما خواهید شنید. یک بار دیگر از تشریفآوری تان، تشکر.
خواست مشخص امروز ستاد استقبال از شهدای زابل از شما یک چیز ساده است. شهدای ما را به کابل منتقل کنید. اگر شما نمیکنید، تصمیمی که امروز در این ستاد گرفته شد، ما در هماهنگی با اعضای شورای ولایتی کابل حرکت میکنیم و این شهدا را از غزنی به کابل منتقل میکنیم. اتفاقی اگر میافتد، بار دیگر، مسؤول شمایید. تشکر.» (کوچهبازاریها، چاپ اول، از صفحهی ۱۲۹ تا ۱۳۱).
***
سخنان ناجی فضای جلسه را بیشتر از پیش سرد و سنگین کرد. درد نهفته در صدا و کلمات او آتشی را که در نهانخانهی ذهن هزاران انسان نهفته بود، پکه میکرد. به یاد حوادث مشابهی در تاریخ میافتادم؛ حوادث بزرگ و تکاندهندهای که در واقع از همین لحظات کوچک شروع شدهاند. گاهی سخنانی بر زبان میرود که ترجمان حرفهای ناگفتهی یک نسل و یک جامعه میشود. حس میکردم ناجی در این لحظه، نقش خود را به خوبی و استواری انجام داد. حالا نوبت داکتر عبدالله بود که بایستد و از موقف نسل دیگری که جایگاهی را در پشت ستیج، در جایگاه سنتی رهبران، اشغال کرده بود، سخن گوید.
داکتر عبدالله با هیچ واکنشی بدرقه نشد. آرام و شمرده گام برداشت و پشت تریبون قرار گرفت. ابراز همدردی کرد، از کوتاهیها و مسؤولیتهای حکومت وحدت ملی گفت و درخواست کرد که مطالبهی مردم بیان شود. وعده داد که دولت در حد توان خود به خواست مردم رسیدگی میکند. سخنانش طولانی و بیروح به نظر میرسید. پشت ذهن همه یک حرف بود: عبدالله میخواهد بال مردم را بخواباند تا جنازهها به کابل انتقال نیابند. تقریبا همهی حرفهای او در همین جمله تفسیر میشد. هنوز چند دقیقهای پیش نرفته بود که سوالهایی از وسط جمعیت سخنان او را قطع کرد. او با خونسردی اجازه داد که سوالها مطرح شوند تا بعدا پاسخ گوید. در واقع آنچه گفته میشد، سوال نبود. یک حرف کوتاه بود: در انتقال شهدا کمک کنید و دیگر هیچ.
عبدالله اعلام کرد که با هرگونه تصمیمی که مردم بگیرند، حکومت همراهی میکند. سخن و سوال تکرار میشد. پچ پچ جمعیت به همهمه تبدیل شد. عبدالله هم بیشتر از آن دوام نداد. گفت: «حالا که شما تصمیم تان را گرفتهاید، پس اجساد را منتقل کنید.»
پس از داکتر عبدالله، کس دیگری برای سخنرانی دعوت نشد. در واقع کسی برای شنیدن سخنرانی حوصله نداشت. جنازهها به کابل میرسیدند. دولت باید در انتقال جنازهها کمک میکرد. رهبران، اگر حیثیتی داشتند، ایستادگی در کنار مردم و عزاداری در کنار گلوی بریدهی تبسم بود نه ایستادن در جایگاه دولتمردان و توجیه کارهایی که نکرده بودند یا نتوانسته بودند انجام دهند. نمیدانم در آن لحظه محقق و دانش مایل بودند سخن بگویند یا نه. کسی به آنها تعارفی نکرد و آنها هم کاری نکردند که نشان از تمایل شان برای سخن گفتن باشد.
هیأت از جا برخاست که برگردد. هالهای از خشم و نفرت و ترس بر سیمای شان نشسته بود. جمعیت یک بار دیگر انزجار و خشم خود را در واکنش سرد و بیتفاوت نشان دادند. در همان حالی که هیأت در حال خروج از تالار بود، سر و صدای زیادی شنیده میشد که حاکی از آماده شدن برای استقبال از جنازهها بود. کسانی بودند که گزارش میدادند جنازهها از غزنی حرکت کرده است. این خبر از هیچ منبعی تأیید نمیشد؛ اما برای ایجاد موج و هیجان به حد کافی اثر میکرد.
***
جمعیت به گروههای مختلف تقسیم شدند. گروهی از جوانان خشمگین آنجا ماندند و در اطراف عرفانی و سجادی و علیزاده، سه تن از وکیلان غزنی حلقه زدند. این سه وکیل در نظر جوانان متهم به معامله با گروگانگیران بودند. در لحظهای که شاهد بودم، سخنان تند و حملات اهانتآمیزی بر زبان برخی از جوانان رفت، بدون این که پاسخ و یا دفاعیهای از جانب مقابل شنیده شود.
من، داوود ناجی و ذکی دریابی از این جمع جدا شدیم و رفتیم به جلسهی کمیتهی فرهنگی تا به کارهایی که در پیش داشتیم، رسیدگی کنیم. اندکی بعدتر داکتر عارفی هم به دنبال ما آمد. برخی از تصمیمهایی که هنوز تکمیل نشده بود، در دستور کار قرار داشت. مهمتر از همه آمادگی برای استقبال از جنازهها بود که باید تا میدانشهر به پیشواز شان میرفتیم.
لحظهای در حلقهی اعضای کمیتهی فرهنگی نمانده بودیم که کسی آمد، من و داکتر عارفی را به جلسهای دعوت کرد که گفته میشد «بزرگان ولایت غزنی» گرد آمدهاند. این دعوت با و اکنش تند جمعی از جوانان مواجه شد که فکر میکردند «بزرگان ولایت غزنی» کاری جز شکستدادن روحیه و انسجام مردم در نظر ندارند. عدهای با رفتن ما مخالفت کردند و گفتند که هیچ ضرورت نیست به آنجا بروید. عدهای دیگر گفتند که رفتن ما به آن جلسه خوب است و باید بزرگان ولایت غزنی را با خود همراه کنیم تا در انتقال جنازهها و تظاهرات فردا سهم فعال بگیرند.
لحظهای بگومگو شد و بالاخره با رضایت جمع، من و داکتر عارفی به اتاق دیگری رفتیم که حدود سی نفر دور میزهایی گرد به صورت حلقهوار نشسته بودند. جنرال مراد و جنرال قاسمی نیز در میان آنها بود. سعادت غزنوی، وکیل عرفانی، رییس انوری و واثق هم بودند. کسی حرف خاصی نمیگفت. من کنار اسدالله عرفانی نشستم. هنوز جلسه شروع نشده بود. عرفانی از مسؤولان جهادی سازمان نصر از سبزپوشان درهی قیاغ بود. گزارشهای غزنی را از او پرسیدم. گفت: «جنازهها هنوز در حیدرآباد است و به سوی کابل منتقل نشده است.» در همان جملات اول، نگرانی خود از انتقال شهدا به کابل را ابراز کرد و گفت که راه امن نیست. در کابل هم معلوم نیست چه اتفاق میافتد. با شوخی به من گفت: «معلوم نیست شما کابلیها چه کار میکنید.»
آقای سلطانعلی پیمان که از اعضای شورای اجرائیهی حزب وحدت اسلامی مردم افغانستان بود، نیز با انتقال جنازهها و راهاندازی تظاهرات مخالف بود. او که پهلوی من روی یک صندلی نشسته بود، با اشاره به تجربههای خود از تظاهراتی که قبلاً در حمایت آقای محقق به راه افتیده بود، میگفت که کسی قادر به کنترل جمعیت نیست و فاجعهی سنگینی اتفاق میافتد. این حرفها به صورت غیر رسمی و قبل از شروع جلسه بر زبان میرفت. من گفتم: «حالا تصمیم گرفته شده است که جنازهها انتقال یابند. بهتر است همه به فکر تدابیری باشیم که وضعیت را مدیریت کنیم.»
فضای جلسه دمآلود بود. به نظر میرسید این جمع از آنچه در جلسه با هیأت دولت اتفاق افتاده بود، دل خوشی نداشتند. شاید به همین دلیل، از ورود جوانان در این جلسه جلوگیری کرده بودند. وقتی سخنان اولیه شروع شد، زهر تلخ آنچه در ذهن «بزرگان ولایت غزنی» خانه کرده بود، یکی یکی بیرون آمد و در قالب طعنه و نیش و کنایه بر زبان رفت. جلسه دیگر به هیچ وجه جلسهی یک مجموعهی مصیبتدیده و دردمند نبود. جلسهای بود که در آن جنگ غرور و حیثیت و مقام تصویر غالب را شکل میداد.