
بعد از ظهر، آدام، پسر جوانی که با آقای دانیل همکاری دارد، مرا به منزلم رهنمایی کرد. آپارتمانی چوبی دومنزله با سالُن تلویزیون و ملاقات، آشپزخانه و تجهیزات آن، اتاقهای استراحت و حمام و هوای خوش و جالب و منظرهی زیبا از پنجرهها در هر دو سمت. با یک محاسبهی ساده، تصمیم گرفتم حداکثر از خیر تماشاکردن تلویزیون بگذرم و وقت آن را در اتاق بالایی که محل استراحت نیز است، به مطالعه اختصاص دهم. امور آشپزخانه را مشغولکننده تشخیص کردم؛ اما حس کردم گفتن از این دریافت با دیگران، خندهدار است. تصمیم گرفتم در مورد رسیدگی به امور آشپزخانه بعدا تصمیم مناسبتری بگیرم. سری به سوراخسنبههای اتاقهای پایین زدم و دیدم که مملو از اشیا و لوازم گونهگون است که نمیدانم چرا و برای چه انبار شده بودند. زحمت بازرسی و دیدار آنها را نیز زاید یافتم و زود برگشتم به اتاق بالایی که به وقت افغانستان، دقیقا وقت استراحت بود: ساعت ۱۱ شب به وقت افغانستان. شاید هم نبود؛ اما من از بس احساس خستگی میکردم، افتادم و تنها وقتی بیدار شدم که دیدم دروازه را به شدت میکوبند. پرویز ابراهیمی و حبیب رهیاب بودند که به محض دریافت ایمیل من رسیده بودند تا هم دیداری تازه کنیم و هم ببینیم چه کارهای عاجلی است که باید انجام دهیم. پشیمان شدم که چرا آنها را خبر دادم و خوب بود اندکی دیرتر میرسیدند تا میتوانستم راحتتر باشم. لحظهای صحبت و گفتوگو کردیم و بعد رفتیم برای خرید. شهر را در کنار پرویز و رهیاب گشت زدیم و ضروریات اولیهی آشپزخانه را از مغازه گرفتیم که پول همه را نیز رهیاب پرداخت کرد و مرا ممنون خود ساخت که مهمانش در شهر جدید استم.
***
رهیاب سیستم انترنت را هم فعال کرد و بعد با هم نشستیم و فیلم گفتوگوی من با حشمتغنی احمدزی را تماشا کردیم و تبصرههایی صورت گرفت و قرارهای بعدی با پرویز و رهیاب گذاشته شد و من دوباره افتادم بخوابم. رأس ساعت ۱۲:۳۰ از خواب بیدار شدم. این همان وقتی بود که در افغانستان بیدار میشدم. شروع کردم به پاسخگویی به ایمیلها. مسنجر را هم باز کردم که هر کسی مثل من بیدار بود بیاید تا با هم دیداری تازه کنیم. با افغانستان تماس برقرار شد و از حال و احوال آنجا باخبر شدم. با بلال و اکبری و خیلیهای دیگر. نزدیکیهای صبح باز دیدم که سرم گیج میرود. از زمانی که از هواپیما بیرون آمده بودم، شاید جمعا دو یا سه ساعت نخوابیده بودم. با این هم، تصمیم داشتم کارم را دوام دهم و این بهتر است از خوابیدن زورکی. مقالاتی را که برای «قدرت» لازم بودند نوشتم و برای استاد سرامد ارسال کردم و کاغذهایی را که دانشگاه داده بود و فهرست برنامهها و حقوق و وجایب اعضای برنامه را مشخص میکرد، مرور کردم تا این که دیدم وقت رفتن به «بیتسهوس» است و باید آماده شوم. «بیتسهاوس» همان جایی است که در منزل سوم آن، کنفرانسها و برنامههای مرتبط با برنامهی «ورلدفیلوز» برگزار میشود.
***
ریکاردو تیران از نیکاراگوا
آقای ریکاردو تیران اهل نیکاراگوا است. جوانی در حدود بیست و هشت یا سی سال. از خودش نپرسیدم. حدسم چنین میگفت. تحصیلکردهی امریکا و آشنا با زبان و فرهنگ امریکایی. پدرش از کسانی بوده است که در جریان جنگهای نیکاراگوا فرار کرده و به امریکا آمده است. ریکاردو هم اینجا بزرگ شده و تحصیل کرده است؛ اما مدتی است برگشته کشورش تا مردم را در نجات از فقر و بیکاری کمک کند. هدف او تشویق تجارتها و تشبثات کوچک است. هوش و ذکاوت فوقالعادهاش اولین چیزی بود که مرا به خود جلب کرد. دیدم نگاهش به دنیا و کار و تجارت، آموزنده است. او نخواسته است از مدلهای کلیشهای برای حمایت مردم عادی استفاده کند و مثلا مانند بانکهای امریکایی که به کشورهای مختلف میروند تا به مردم کمک کنند، پول در اختیار مردم قرار دهد و بعد از آنها بخواهد تا تمام عمر ممنونش باشند. طرح ریکاردو این است که چگونه مردم اعتماد میکنند که خود شان به کار و تجارت و اشتغالهای درآمدزا بپردازند بدون این که چشم شان زیاد به کمکهای بیرونی دوخته باشد.
از ریکاردو در مورد حکومت و نظام سیاسی نیکاراگوا پرسیدم که آیا برای طرحهای او مساعدتکننده است یا مزاحم؟ گفت: حکومت نیکاراگوا همچنان از فساد اداری رنج میبرد؛ اما این باعث نمیشود که او کارش را دوام ندهد. ریکاردو گفت: تلاش میکند با تشویق مردم به کار و فعالیت مثبت، اصلاحات کشورش را در ردههای پایین کمک کند. از ریکاردو پرسیدم که در صورت فساد و ناکارگی حکومت، آیا میتواند امیدوار باشد که تشویقهای اقتصادی او برای مردم بتواند اعتماد خلق کند؟ این سوال، او را اندکی به فکر فرو برد. گفت: این یکی از چالشهای بزرگ در راه اوست؛ اما گفت: در این زمینه باید بیشتر صحبت کنیم. از او در مورد دیدگاههای پائولوفریر پرسیدم. چیزی نمیدانست ولی وقتی برایش شرح دادم که دیدگاههای پائولوفریر چگونه توانسته است در کشورهای امریکای لاتین توجهاتی را به خود جلب کند و این دیدگاه چه نکتههای درخور ستایشی دارد، علاقهمندی نشان داد بیشتر حرف بزنیم.
در جریان صحبت با ریکاردو متوجه شدم که جهان ما با همهی رشد و پیشرفت در عرصهی تکنولوژی و وسایل ارتباطات جمعی، دارای چه ازهمگسیختگی فراوانی است و روابط چقدر در خطوط ناهمگون از همدیگر عبور و مرور دارند. پائولوفریر از این سر امریکای لاتین راهش را تا آن سو باز میکند؛ اما کسی مانند ریکاردو که به دلیل موفقیتهای اقتصادی و نقش مثبت خود در تشویق سرمایهگذاریهای کوچک تا یل رسیده است، از آن هیچ چیزی نمیداند. ریکاردو، بر علاوهی این از حوادث و تحولات برزیل و کولمبیا و مکزیک و بولیوی نیز معلومات خیلی اندکی داشت؛ اما در مورد امریکا خیلی چیزها را میدانست. برای ریکاردو گفتم که پائولوفریر در میان فارسیزبانان بیشتر با کتاب «آموزش ستمدیدگان» معروف شده است. وی که نویسندهای برزیلی و دارای تفکرات چپ است، سیستم آموزشی کشورهای سرمایهداری را به دلیل این که از منبع قدرتمندان تغذیه میکند، به حال ستمدیدگان مفید نمیداند و معتقد است که در همچون نظام آموزشی، ستمدیدگان هر چه بیشتر به سوی انفعال کشانده میشوند و از هر گونه خلاقیتی که استعداد مستقل و اعتماد به نفس را در آنان تقویت کند، باز میمانند. پائولو نظام آموزشی جهان کنونی را به عنوان شبکههای سلطهگری و بردگی خلقها در جهان سوم معرفی میکند. اصول آموزش پائولوفریر بر توانایی افراد برای فراگیری، دگرگونی و رهایی خویش از شرایط سرکوبکنندهی جهل، فقر و استثمار استوار است. وی توصیه میکند که فراگیرندگان با واقعیتهای خاص زندگی و مسائل مربوط به آن تماس مستقیم داشته باشند و فشارها و محدودیتهایی را که از سوی ساختار اجتماعی و ایدیولوژی رسمی تحمیل میشود، تجزیه و تحلیل کرده و در برابر آن مقاومت کنند. وی همچنین مشارکت در کوششهای رهاییدهنده را مورد تأکید زیاد قرار میدهد. یکی از نکتههای مهم در اندیشههای پائولوفریر تأکید او بر نقش کارهای جمعی برای رهایی است. او معتقد است که نیروهای فردی به سادگی میتوانند نابود شوند و یا مورد سرکوب قرار گیرند؛ اما وقتی نیروها به هم پیوند مییابند هم از قدرت پیشروندگی و هم از قدرت مقاومت فوقالعادهای برخوردار میشوند. زمانی که با فریده صحبت میکردم، او از یک دانشمند بنگلادیشی به نام محمد یونس یاد کرد که گویا کتابش جایزهی نوبل را نیز از آن خود کرده است. محمد یونس نیز در پروژههای اقتصادی خود از دیدگاهی شبیه پائولوفریر متأثر است.
برای ریکاردو پیشنهاد کردم که اندیشههای پائولوفریر را مورد بررسی قرار دهد، شاید بتواند در بخشی از برنامهها و پروژههای اقتصادی او مؤثر تمام شود. البته من هم از تازهترین تأثیرات اندیشههای پائولوفریر در امریکای لاتین چیز زیادی نمیدانم؛ اما وقتی انجنیر علی حنیف به افغانستان آمده بود، معلوماتی در این مورد از او دریافت کردم که مایهی دلگرمی و علاقهمندی بیشتر من به دیدگاههای پائولوفریر در افغانستان میشد.