
در یکی از درسهایی که آقای آنتونی کرونمن، استاد کالج حقوق دانشگاه یل ایراد کرد، رابطهی هویت و خشونت مورد بررسی قرار گرفت. او یکی از چهرههای سرشناس دانشگاه یل است که زمانی ریاست کالج حقوق را در این دانشگاه، بر عهده داشته و دیدگاه و نظریاتش در مورد نظام آموزشی امریکا و مسائلی، از قبیل هویت و خشونت و افراطیت، توجهات زیادی را به خود جلب کرده است. آقای کرونمن، از جملهی معدود استادان امریکایی است که کمتوجهی به علوم انسانی در دانشگاهها را عامل عمدهی رکود و افت اخلاقی در جهان میدانند. او میگوید که اخلاق را نمیتوان به عنوان یک درس جداگانه، در کنار سایر درسها آورد و به دانشآموزان و دانشجویان عرضه کرد. اخلاق نیاز زندگی است و هر لحظهی زندگی از آن، متأثر است. نمیتوان مقدار معینی از اخلاق را به عنوان یک نیاز وارد غذای روزانهی افراد کرد و انتظار داشت که در کنترل و تربیت افراد معجزه خلق کند.
آقای کرونمن، حس تعلق داشتن به جایی و به چیزی را از مهمترین دغدغههای انسان قلمداد میکند و میگوید که هویت انسان نیز از همین تعلقات او شکل میگیرد. به عقیدهی کرونمن، انسان با هر تعلقی که داشته باشد، بخشی از هویت خود را میداند و این تعلقات در یک پیوند مستحکم و زنجیرهای منظومهای را تشکیل میدهد که از آن، به نام هویت یاد میکنند. او میگوید که شما میتوانید با زیاد یا کم کردن تأثیر یکی از این تعلقات، جهت تازهای برای منظومهی هویتی خود ایجاد کنید؛ اما هیچگاهی نمیتوانید از هویتی حرف بزنید که به یکی یا دو تعلق شما منحصر باشد.
آقای کرونمن، گفت که هر بخشی از عناصر تشکیلدهندهی هویت انسان، حامل ارزشی برای انسان نیز است. انسان با تعلقی که با بخشهای مختلف تشکیلدهندهی هویت خود پیدا میکند در واقع، بخشی از نظام ارزشی وجود خود را نیز تکمیل میکند. او میگوید: «بر اساس ارزشها است که ما خواستههای معین پیدا میکنیم و برای تحقق و برآوردهساختن آنها، به تکاپو و تلاش میافتیم. گاهی برخی از همین ارزشها، آنقدر در ما عمیق میشوند که حاضر میشویم برای به دست آوردن آنها، جان خود را نیز قربانی کنیم.» اینجا ردهبندی ارزشها مطرح است. حس ما در همچون حالات این است که هویت ما به تحقق همین ارزش خاص بستگی دارد و اگر این ارزش، خدشهدار شود بودن ما پوچ و فاقد معنا میشود.
آنتونی کرونمن میگوید: «زندگی هیچ انسانی در هیچ حالتی فاقد ارزشهای معین نیست. بناءً بحث داشتن ارزش چیزی است و آمادگی برای کشتهشدن در راه تحقق ارزش، چیزی دیگر.» وقتی یک انسان ارزشی را که به آن عقیده دارد، تا به آن حد بزرگ میسازد که حاضر است برای آن قربانی شود، به معنای آن است که خود او به عنوان مرجع انتخاب و گزینش، از میان رفته است و چیزی فراتر از خودش در او خانه کرده که وی آن را مساوی با همان هویت راستین و بنیادی خود میداند.
در پاسخ به سؤالی که مطرح شد، آقای کرونمن رابطهی پیچیدهی فرهنگ و مذهب را در شکلبخشیدن هویت انسانها، مورد بررسی قرار داد. او گفت: گاهی دریافت یک مفهوم مشخص و روشن از مذهب سادهتر از دریافت مفهوم روشن از فرهنگ است. فرهنگ در واقع از اینکه در قالب چند واژهی معین تعریف شود، فراتر میرود. اگر دقت کنیم این فرهنگ است که در واقع، جهتدهنده و حرکتدهندهی ما است. مذهب، گزینش ثانوی در ماست. ما مذهب را انتخاب میکنیم، مذهب ما را انتخاب نمیکند؛ اما در مورد فرهنگ، چنین ادعایی کرده نمیتوانیم. فرهنگ در واقع، همهی هستی و بودن ما را احتوا میکند. وقتی قبول میکنیم که مذهبی را برتر بشماریم یا به مذهبی گرایش نشان دهیم یا مطابق اصول و ارزشهای مذهبی عمل کنیم، در واقع، نشان میدهیم که چیزی قبل از ترجیحات ما، وجود داشته و ما بر اساس این ترجیحات دست به گزینش زده ایم.
تعلقات انسان در جریان زمان، گستردهتر میشود و این گستردگی تعلقات، جنبههای تازهای را در هویت انسان دخیل میسازد. زمانی بود که انسان مجموعهی تعلقات خود را میتوانست در یکی-دو مورد محدود بیان کند ( قبیله، مذهب، زبان، …)، در قرن نوزدهم پایگاه طبقاتی نیز به طور مشخص، وارد حوزهی هویتبخشی انسانها شد. طبقهی کارگر یا پرولتاریا، برای جمعی هویت میداد و طبقهی ثروتمند و سرمایهدار برای جمعی دیگر. اکنون وضعیت به سادگی قرن نوزدهم هم نیست. به هر میزان که دنیای پیرامون شما فراختر میشود، تعلقات و پیوندهای تان گستردهتر میشود. یکی از دلایلی که در زمان ما، ایدئولوژیها نیز نمیتوانند هویت ثابت و کلیشهای انسانها قلمداد شوند، همین گستردگی تعلقات انسانها است. آقای کرونمن، این تغییرات را نیز در دیدگاههای خود پیرامون نقش هویت در ساختار معرفتی و رفتاری انسان مورد اشاره قرار میدهد.
آنتونی کرونمن، هویت را نشانهای از تشخص فردی و یا «خودبودن» انسان تعریف میکند. به عقیدهی او، انسان با تأکید بر هویت خود در واقع مرز تمایز خود از دیگران را بیان میکند. او گفت: «هر کسی با اشاره به هویت خود، پایگاهی را نشان میدهد که وی به طور مستقل و مجزا از دیگران، آنجا ایستاده است.» آقای کرونمن، از اصطلاح سمپاتی (همدردی و حس یگانگی) و بیخانگی یاد کرد که هر دو به گونهای پارادوکسیکال در درون انسان عمل میکنند. او میگوید: «سمپاتی شما به هویت تان در واقع، نشانهای از تعلق تان نسبت به چیزی است که شما از آن برخوردار استید و میخواهید به هر قیمت ممکن آن را حفاظت کنید. بیخانگی حس دیگری است که همیشه با شما است و به طور پنهان، شما را بیم میدهد که مبادا این هویت از شما گرفته شود و شما به حس پوچی و خودگمی گرفتار شوید.» کرونمن گفت: «وقتی انسان به جایی برسد که حس کند هویت او مورد تعرض قرار گرفته است، به اعمالی رو میآورد که اصطلاحا آن را بیرحمی و خشونت قلمداد میکنند. در رابطهی فرهنگ و مذهب نیز خشونت، نقش پیونددهنده بازی میکند؛ یعنی خشونت ساختارهای بستهی فرهنگی را با ذهنیت بستهی مذهبی، به گونهای به هم وصل میکند که برای بیان هویت جدید جز توسل به خشونت، راهی دیگر باقی نمیماند.
(ادامه دارد)