امریکا؛ سرزمین «آیدیال‌ها» و «واقعیت‌ها» (۲)

عزیز رویش
امریکا؛ سرزمین «آیدیال‌ها» و «واقعیت‌ها» (۲)

قسمت دوم 

مقدمه
وقتي با سفير ايالات متحده‌ي امريكا در كابل، آقاي رابرت فِن، ديدار كرديم، اولين سوال او از گروپ افغاني عازم به امريكا اين بود: «شما فكر مي‌كنيد از اين سفر چه دست‌آوردي خواهيد داشت؟»
هر يك از دوستانِ همراه پاسخ ويژه‌اي ارائه داشتند:
«امريكا يك كشور پيشرفته و متمدن است؛ مي‌خواهيم اين كشور را از نزديك ببينيم.» / «امريكا كشور ما را در جنگ عليه تروريزم كمك كرده است. مي‌خواهيم در اين سفر با اين كشور بيشتر آشنا شويم.» / «امريكا از لحاظ علمي و تكنولوژي خيلي پيشرفت كرده و ما مي‌توانيم از اين كشور خيلي چيزها را بياموزيم.» / «در امريكا حقوق بشر و دموکراسي بيشتر از جاهاي ديگر رعايت مي‌شود. كشور ما ضرورت دارد تا در اين مورد از تجربه و دست‌آوردهاي امريكا استفاده كند.» / «ما از دور در مورد امريكا خيلي چيزها را شنيده ايم؛ مي‌خواهيم آن را از نزديك ببينيم و در مورد آن براي مردم خود صحبت كنيم.»
در كنار دلايل فوق، روشن بود كه گروپ ما در سفر به امريكا، براي خود دو مخاطب نيز خلق مي‌كرد: يك مخاطب در امريكا، و يك مخاطب در برگشت از امريكا به افغانستان. امريكايي‌ها يقينا خيلي چيزها در مورد افغانستان شنيده و يا خوانده اند؛ اما برداشت شان، در اكثر موارد، بدون شك يك برداشت كلي و ناكافي است. تصوير افغانستان در نزد امريكايي‌ها بيشتر با جنگ و كشتار و قتل عام و تروريزم و بنيادگرايي و ملا عمر عجين است. سفر به امريكا براي ما فرصتي را فراهم مي‌كرد كه تصوير ديگري از واقعيت جامعه‌ي افغاني براي امريكايي‌هایی كه فرصت ديدار و ملاقات با آنان را مي‌يابيم، تقديم كنيم. سفر ما فرصتي را فراهم مي‌کرد كه اگر بتوانيم، براي آن‌ها بگوييم كه در افغانستان، غير از آن چه شنيده و يا خوانده اند، واقعيت‌هاي ديگري نيز وجود دارد: نيروهايي كه با چشم بهتر و انساني‌تر به جهان مي‌نگرند، مردماني كه براي دموکراسي و حقوق بشر مبارزه كرده اند، عناصري كه در برابر استبداد، فشار، اختناق و جور مقاومت كرده اند و مهم‌تر از همه، نسلی که به میدان آمده است تا تاریخ جدیدی را با نگاهی متفاوت رقم زند و این نسل، دقیقا در شکاف میان «سنت» و «مدرنیته» در جامعه‌ی افغانی جوانه زده و در حال رشد است.
به همين ترتيب، برگشت از امريكا نيز مسؤوليت انتقال تصويري تازه از آن كشور و واقعيت‌هاي آن را براي مخاطب‌هاي افغاني ما در برابر مان قرار مي‌داد. تا كنون قضاوت عامه در افغانستان از قدرت و تمدن امريكايي بيشتر با زور و نيروي نظامي اين كشور عجين بوده و يا در بهترين صورت، فكر مي‌شود كه اين كشور خيلي ثروت‌مند و پيشرفته است. قضاوت و برخورد در برابر امريكا نيز متناقض است: بعضي‌ها با استناد به پيشرفت و ترقي امريكا فكر مي‌كنند كه ديگران بايد در برابر آن تسليم باشند و از خوب و بد آن تقليد کنند و بعضي‌هاي ديگر با تأكيد بر «فساد و لاقيدي» در تمدن امريكايي، توصيه دارند كه هر چه را رنگ و بوي امريكايي داشته باشد، بايد از بيخ و بُن رد كرد. مسؤوليت عمده براي ما آن بود كه ـ اگر بتوانيم ـ ضمن ارائه‌ي يك تصوير واقع‌بينانه‌تر از جامعه، فرهنگ و تمدن امريكايي، اين نكته را نيز براي مخاطب‌هاي افغاني خود بگوييم كه زور، قدرت، تمدن، پيشرفت، دموکراسي و حقوق بشر امريكايي، فراتر از هر عاملي ديگر، نقش تكامل در جريان زمان را نيز با خود دارد: امريكاي امروز محصول تلاش ميليون‌ها زن و مردي نيز بوده است كه در طول ده‌ها سال، مسؤولانه كار كرده و اين دست‌آورد را براي نسل‌هاي كنوني خويش هديه داشته اند. برای من به عنوان یک معلم «انسان‌شناسی» در معرفت که کارم بیشتر از همه کاویدن و صحه‌گذاشتن بر نقش انسان در «درک» و «معنابخشی» هستی بود، سفر امریکا، سفری برای دریافت پشتوانه‌های انضمامی برای درس‌هایی بود که با دانش‌آموزان و همکارانم در معرفت پیش رو داشتیم. معرفت، درست مانند جغرافیای وسیع‌تر افغانستان، صفحه‌ی جدیدی بود که در برابر ما باز شده بود و نیاز داشتیم که در این صفحه نکته‌های مفید و اثرگذاری را درج کنیم.
امريكا: سرزمين مهاجران
اين سخن را از زبان اكثر امريكايي‌ها مي‌توان شنيد كه مي‌گويند كشور شان سرزمين مهاجران است. از ساكنين بومي اين كشور، تعداد محدودي در اين يا آن گوشه‌ي اين سرزمين پهناور باقي مانده اند كه آن هم بیشتر در طول ده‌ها سال با تازه‌واردان در هم آميخته و جزء جامعه و فرهنگ جديد گرديده اند. در امريكا، بيشتر از هر كشوری ديگر، در‌هم‌آميزي نژادها، فرهنگ‌ها و سنت‌هاي بشري را مي‌توان ملاحظه كرد. البته اين يك مقايسه‌ي نسبي است نه مطلق. هنوز نقاط مشخصي در امريكا وجود دارند كه نمادهاي خاص يك نژاد و يا يك فرهنگ را حفظ كرده اند؛ اما در كُل، جامعه‌ي امريكايي بيشتر از هر جامعه‌اي ديگر در سراسر جهان، پذيراي درهم‌آميختگي نژادي و فرهنگي بوده است.
برای من به عنوان کسی که اولین بار چشمم به خاک و «سرزمین مهاجران» باز می‌شد، این چهره‌ی امریکا بیشتر از همه جالب بود. در واقع، این عنوانی بود که در اولین صفحه، در پیشانی دفتر یادداشت‌هایم نشست و دریچه‌ی امریکا را بر رویم باز کرد. کشور خودم را به یاد می‌آوردم که تازه از وحشت‌ناک‌ترین دوره‌ی تبعیض و جنگ نژادی، آن‌هم به کمک نیروهای نظامی امریکا، نجات یافته بود. هنوز زخم‌های عمیقی از یک تاریخ ستم و جور نژادی بر تن این کشور و مردمان ساکن در آن مشهود بود. امریکا از این منظر برایم چیزی شبیه یک اکتشاف بود. داشتم سفری را برای تصویرگرفتن از ارتباط انسانی نژادهای مختلف در زیر چتر قانون آغاز می‌کردم. به همین دلیل، از همان لحظه‌ی ورود، شروع کردم به جست‌وجوی نمادهایی که این تصویر را برایم قابل درک می‌کردند. هر چیزی را که تماشا می‌کردم و با هر کسی که صحبت می‌کردم، کوشش می‌کردم به این سوال پنهان در ذهنم پاسخ دهم که امریکا چگونه توانسته است عصر بردگی و تبعیض نژادی را به عصر دموکراسی و حقوق شهروندی انتقال دهد و آیا این «انتقال» یک «واقعیت» است یا هنوز هم «آیدیال» ی است که تنها پوشه‌ی «واقعیت» را بر روی آن کشیده اند.