
بحثهای من با ماروین، اغلب متمرکز میشود به این که مشکلات فقر و هویت و قدرت و مشارکت را در جوامع غربی سنجش کنیم. ماروین ابایی ندارد از این که در هر فرصتی که فقط چند کلمه صحبت میکند، تجربهاش به عنوان یک انسان دورگهی سیاهوسفید را داخل بحث کند. برای او این مسأله یک تفنن نیست، جدیترین امری است که باید برایش پاسخ پیدا کند.
چند روز قبل وقتی کتاب «به نام هویت»، اثر امین مالوف را در جلسهی درسی با انتونی کرونمن بررسی میکردیم، ماروین بحث جالبی را در خصوص رابطهی هویت و موقعیت اجتماعی فرد مطرح کرد که حاوی تجربههایش از روابط و مناسبات نژادی در انگلستان بود. بعد از ختم درس، در فاصلهای که تا منزل داشتیم، دیدگاههای او را بیشتر کاویدم تا رسید به این که بگوید مارتین لوترکینگ در جنبش حقوق شهروندی سیاهان چه نقشی داشته است و تفاوت دیدگاههای او با مالکوم ایکس، کسی که به خاطر سخنان و مواضع صریحش به «شلاق خشم سیاهان» معروف شده بود، در کجا بود. ماروین معتقد است که اساسا استقبال از دیدگاههای مارتین لوترکینگ تا حدی زیاد مربوط به هراسی بود که دیدگاهها و مواضع رادیکال مالکوم ایکس در جامعهی امریکایی خلق کرده بود.
با این هم، ماروین، مارتین لوترکینگ را فردی در حال ایستایی نمیشناسد و معتقد است که او در یک سیر پویا و در حال رشد بالاخره به جایی رسید که اساسیترین نقطهها را در زندگی، روابط و سیاست امریکا مورد نقد قرار داد. ماروین سخن قشنگی را از مارتین لوتر کینگ نقل کرد که تا این زمان نشنیده بودم: مبارزهی عدم خشونت به معنای ذلتپذیری و تسلیمشدن در برابر نابرابری و بیعدالتی نیست. اصولا عدم خشونت بیشتر از ارتکاب خشونت شجاعت میخواهد. کسی که شهامت مبارزهی خشونتآمیز را نداشته باشد، نمیتواند در مبارزهی عدم خشونت موفق شود. وقتی به عدم خشونت میپردازی، برای طرف مقابل میگویی که من هم میتوانم مانند تو مرتکب خشونت شوم؛ اما این کار را نمیکنم؛ چون این سلاح تو است نه سلاح من. ماروین از قول مارتین لوترکینگ، «شهامت ایستادگی در برابر خشم» را بزرگتر از «شهامت ایستادگی در برابر ستمگر» میداند.
ماروین یکی از سخنرانیهای معروف مارتین لوترکینگ را برایم هدیه کرد که به عقیدهی او عامل عمدهی قتلش نیز محسوب میشود. در این سخنرانی، مارتین لوتر کینگ از موقف یک کشیش سادهی موعظهگر برای رعایت حق سیاهان در داخل جامعهی امریکایی فراتر میرود و سیاست امریکا در سطح جهان را به نقد میکشد. مخصوصا سخنان لوترکینگ وقتی جدی میشود که به انتقاد از جنگ ویتنام میپردازد و موضع ضد انقلابی و ضد انسانی امریکا در برابر هوشیمین را با الفاظ شدید مورد نکوهش قرار میدهد.
سخنرانی مارتین لوتر کینگ را سه بار خواندم و تکههایی از آن را نشانی کردم تا در مورد آنها با ماروین به تفصیل صحبت کنم. امروز این فرصت پیش آمد. در سخنرانی مارتین لوترکینگ نکتههای زیادی است که میشود روی آنها مکث کرد؛ اما در این بحث آنچه برای من مهم بود، چند فراز مهم از سخنان او بود که ماروین علاقه داشت در مورد آنها حرف بزند. ماروین وقتی سخن میگوید، با تمام وجودش در برابر آدم قرار میگیرد و این امر سخن گفتن با او را برای من خیلی جالب و خوشگوار میکند. ولع و اشتیاق خاص او نسبت به سوالات من، اغلب باعث میشود تا صحبتهای ما بیش از حد انتظار به طول بکشد.
فحوای ظاهری سخنان ماروین شنونده را در گام نخست به این نتیجه میرساند که گویا او از مدافعان سرسخت جنگ و خشونت است و برای برونرفت از بحران هویت نژادی و ستمی که بر سیاهان اعمال میشود، جز ارتکاب جنگ و خشونت راه دیگری پیشنهاد نمیکند؛ اما در واقع چنین نیست. ماروین اصلا خشونتطلب نیست، با اینکه ارتکاب خشونت در برابر ستمگران و قدرتمندان را امری نامطلوب هم نمیداند. او نظریاتش را به سادگی تشریح میکند: پیامد طبیعی جنگ ویرانی است و در فصل ویرانی، هر کسی چیزی دارد که از دست میدهد. سؤال مهم این است که وقتی جنگ پایان بیابد، آیا هزینهی فقیرترین فرد با غنیترین فرد یکی خواهد بود؟
این سؤال ماروین مرا به یاد جنگهای داخلی افغانستان انداخت، به خصوص جنگهایی که به نام هویت در کابل راه افتاده بود و شاید دشوارترین سالهای زندگی مردم کابل در آخرین دههی قرن بیستم محسوب میشد. از ضرورت جنگ در وقتی که دشمن هیچ منطقی جز جنگ نمیشناسد، برای همیشه میتوان سخن گفت؛ اما دو نکته را هیچگاهی نباید فراموش کرد: یکی این که آیا جنگ باید اولین انتخاب باشد یا آخرین انتخاب؟ دوم این که جنگ چه پیامدها و نتایجی میتواند داشته باشد؟
بحثهای من با ماروین ناظر به تمام جنگها نیست. منظور جنگهایی است که در داخل کشور به راه میافتند و صبغهی هویتی به خود میگیرند و اقشار اجتماعی را در یک منظومهی کلی تحت تأثیر قرار میدهند. ماروین هم از این منظر جنگ و خشونت را بررسی میکند. او جنگ انقلابیون کوبا در برابر رژیم باتیستا یا جنگهایی را که در تمام یک کشور بر ضد نیروهای اشغالگر به راه میافتد، از این قاعده بیرون میکشد و بیشتر به جنگهایی اشاره میکند که به نام نژاد، مذهب و زبان در داخل یک کشور به راه میافتند و انسانها در آن صرفا به دلیل تعلقات و پیوندهای اجتماعی خود درگیر میشوند. اینگونه جنگها از نظر ماروین، پایان قطعیِ نهایی ندارد و چارهای نیست که در فرجام کار به نوعی مسامحه و اغماض منتهی شود و اطراف درگیر از همدیگر بخواهند که همهی آنچه را کرده و یا شاهد شده اند نادیده بگیرند و زندگی مسالمتآمیزی را آغاز کنند. ماروین میگوید چون در این جنگ برنده و بازندهی نهایی و مطلق وجود ندارد، بررسی جرایم گذشته و پرداخت غرامت و خسارت و جبران آنچه ضایع شده است، امکانپذیر نیست. با همین معادله است که ماروین میگوید در نتیجهی اینگونه جنگ و خشونت چه کسانی بیشتر متضرر میشوند و چه کسانی کمتر.
تأکید ماروین بر این است که در جنگهای اجتماعی نباید فقیران و محرومان جنگ را به عنوان اولین انتخاب خود داشته باشند؛ چون به عقیدهی او، وقتی جنگ به پایان برسد گروههای فقیر و محروم معمولا همهی هستی و دار و ندار خود را از دست میدهند؛ اما گروههای دیگر شاید برخی از داشتههای خود را ببازند، ولی همان بخش دیگری که باقی میماند، باز هم برای سر و سامان دادن زندگی جدید کفایت میکند. ماروین خسارات و ضایعات محرومان ایرلند شمالی را در جنگهای طولانی آن کشور با ثروتمندان پروتستانت قابل مقایسه نمیداند و میگوید حالا که جنگ به پایان رسیده است، هر دو باید از نقطهای که قرار دارند رقابت را شروع کنند؛ اما معلوم است که کدام یک زودتر میتواند روی پای خود بایستد و کدام یک تا به خود بیاید تمام زمینهها و فرصتها را از دست داده است.
مارکس با توضیح وضعیتی که کارگران آلمان در قرن نوزدهم گرفتار آن بودند، میگفت: در این نبرد مقدسی که پیش رو است کارگران جز زنجیرهای بردگی هیچ چیز دیگری برای از دست دادن ندارند. ماروین میگوید: این حرف درستی بود و آخرین حرف هم بود؛ اما آیا میتوان گفت که حکم مارکس برای همیشه و در همهی حالات صادق بوده میتواند؟ او، به عکس این حرف باور دارد: در زمانی که مارکس زندگی میکرد، کارگران بدون درنظرداشت تعلقات اجتماعی خود، در یک طبقهی اقتصادی اکثریت عظیم مردم را تشکیل میدادند. جنگ آنها به بخش خاصی از جامعه خلاصه نمیشد و پیامدهای آن نیز، درست مانند آنچه مارکس میگفت، به همه یا به اکثریت مردم ارتباط مییافت. سرمایهداران باید میرفتند و پرولتاریا باید جای آنها را میگرفت؛ اما وقتی گروهبندی اجتماعی صبغهی اتنیکی، نژادی و مذهبی میگیرد، شما نمیتوانید اینگونه خطکشی کنید. ماروین تأکید میکند که در جنگهای نژادی، اتنیکی و مذهبی، محرومترین بخش جامعه بیشتر آسیب میبیند و جبران کردن آن دشوار است؛ مگر این که شما قادر شوید برای همین بخش در نهایت کشور و یا سرزمین جداگانهای ایجاد کنید که استقلال و خودارادیت شان بتواند توجیهی برای خسارات و ضایعات شان باشد.