لحظاتی اندک به خواب رفتم و دوباره بیدار شدم. نمیدانم این فاصله – فاصله میان «خواب» و «بیداری» – چگونه گذشت. اساساً نمیدانم این فاصله چقدر طول کشید. داشتیم به پایان یک شب نزدیک میشدیم. شبی طولانی بود. این را میدانم. خوابی که پیش از این شب داشتیم، طولانی بود. این را هم میدانستم؛ اما فاصلهای که این «شب» و این «خواب» را به یک «بیداری» وصل میکرد، برایم قابل «درک» نبود. از این فاصله هیچ تصویری نداشتم که بتواند ذهنم را در یافتن یک نتیجه کمک کند. حدس میزنم صدها هزار انسانی که آن روز، در آن لحظهی صبح، پایان «شب» را انتظار میکشیدند، وضعیتی شبیه من داشتند؛ افرادی که در پایان یک «شب» طولانی، یک «بیداری» میمون و خجسته را رقم میزدند.
کامپیوترم را باز کردم و متن قطعنامه را آماده کردم. مجموعاً پنج صد و شصت و نه کلمه. پس از یک مرور و ویرایش برای عدهای از همراهانم که آدرس شان را داشتم، فرستادم. متن قطعنامه این بود:
«بسم الله الرحمن الرحیم
قطعنامهی ستاد مردمی استقبال از شهدا و جامعهی مدنی افغانستان
بار دیگر به سوگ نشستیم، سوگ جنایت علیه بشریت؛ سوگ بیکفایتی، تبعیض، تعصب، و عدم مسوولیت در مدیریت قدرت سیاسی؛ سوگ بیتفاوتی و بیمبالاتی وقیحانه در برابر برحقترین مطالبات شهروندی ملت؛ سوگ چشمپوشی در برابر ددمنشانهترین و شرمآورترین رفتارها در حق انسان؛ سوگ بریده شدن گلوی «تبسم» و مادر و خواهر و پدر و برادر خود با دشنهی بیرحم طالبان تروریست و حامیان ضدبشری آنان؛ سوگ سکوت زمامداران غیرمسوولی که با رأی و خون و اشک ملت بر کرسی قدرت تکیه زده اند.
طالبان وحشی و تروریست هفت تن از اسیران بیگناه و مظلوم هزاره را سر بریدند و پیکرهای مثلهشدهی آنان را به دامان ملت داغدار ما انداختند. این جنایت هولناک و ضدبشری در حالی صورت گرفت که اسیران بیگناه، در هیأت بیدفاعترین کودک و زن و پیرمرد، چندین ماه در اسارت و شکنجههای جسمی و روحی طالبان به سر میبرد و حکومت بیکفایت با سکوت و بیتفاوتی مطلق و آمیخته با تعصب و تبعیض آشکار در برابر آنان برخورد کرد.
اینک پیکرهای پاک شهیدان روی شانههای ماست و ما آمده ایم تا «دادخواهی ملی» خود را از هزاران حنجره فریاد کنیم. این دادخواهی، دادخواهی برای تأمین امنیت، به عنوان ابتداییترین حق شهروندی انسان این ملت است. این دادخواهی برای پایان دادن سکوت در برابر جنایت است. این دادخواهی برای حرمت به خون هزاران انسان این ملت است که از بدخشان تا ننگرهار، از هلمند تا کندز، از فاریاب تا غور به دست طالبان وحشی و ضد فرهنگ و ضد مدنیت میریزد.
ما امروز به پا خاسته ایم تا مطالبهی روشن خود را از دولتی که هنوز هم آن را ممثل اقتدار مشروع سیاسی در کشور خود میدانیم، از سازمان ملل که پشتوانهی بزرگ ملت ما در تحول مدنی و دموکراتیک آن در افغانستان جدید است، از ایالات متحدهی امریکا که در قالب قرارداد امنیتی برای حفاظت از امنیت مردم و دستاوردهای مدنی و دموکراتیک ما در افغانستان جدید تعهد سپرده است، بخواهیم. ما به طور مشخص و روشن امنیت میخواهیم: امنیت جان و عزت و گشت و گذار خود به عنوان یک شهروند.
برای تحقق این مطالبهی برحق و عادلانهی خود به طور مشخص خواهان آن هستیم تا به طور فوری و بیدرنگ اقدامات ذیل صورت گیرد:
۱- با راهاندازی عملیات تصفیوی قاطع و سریع، قاتلین شهدای زابل و تمام عاملان جنایت و ناامنی در این ولایت، به زودترین فرصت ممکن دستگیر، محاکمه و با درنظرداشت تمام معیارها و موازین حقوق بشری و اصول محاکم ملی و بینالمللی مجازات شوند.
۲- تشکیل یک قول اردوی فعال و مجهز در تشکیلات اردوی ملی افغانستان برای حفاظت از امنیت کلی هزارهجات با چهار فرقه در چهار زون امنیتی بامیان، دایکندی، جاغوری و غزنی، بهسود و دایمیرداد منظور و عملی گردد.
۳- برای تأمین امنیت و رسیدگی به مشکلات اداری مردم ولسوالیهای جاغوری، مالستان، قرهباغ، ناور و جغتو، تشکیل واحد اداری مستقل ولایت جاغوری و غزنی باختری منظور و عملی شود.
۴- تشکیلات پولیس ملی در تمام ولسوالیهایی که با تهدید ناامنی طالبان و سایر تروریستان وحشی قرار دارند، به حد ضرورت افزایش یابد.
۵- برای بزرگداشت از حرمت شهدای مظلوم و بیگناهی که در زابل به شهادت رسیدند، تپهای در شهر کابل، به نام «تپهی شهدا» نامگذاری شده و پیکرهای پاک شهیدان در آن به خاک سپرده شوند.
تا رسیدگی قاطع به این مطالبهی مشخص و روشن، «دادخواهی ملی» ما ادامه دارد.
ستاد مردمی استقبال از شهدا و جامعهی مدنی افغانستان
۲۰ عقرب ۱۳۹۴ – کابل»
***
وقتی قطعنامه را فرستادم، با هر کدام از این افراد تلفنی نیز تماس گرفتم یا در پیامگیر فیسبوک شان پیام گذاشتم که نظریات و اصلاحیههای خود را برایم بفرستند تا قبل از نشر نهایی در قطعنامه تطبیق کنم. ظاهراً همهی افرادی که مخاطب من قرار گرفتند، گرفتار وظایف و مسوولیتهای خود بودند و هیچ نظر اصلاحی از آنها پس نیامد. تنها ناجی در پاسخ تلفونم گفت که «درست است. همان را چاپ کن و با خود بیار.» با همین مقدار مکالمه و ارتباط، قطعنامهای که آماده شده بود، به قطعنامهی رسمی و نهایی تظاهرات تبدیل شد.
صفحات فیسبوک، عمدهترین صفحهی مجازی، میدان واقعی حرکت و ستاد رهبری این حرکت در پایان «شب» بود. هر صفحه نه تنها مرجعی برای تبلیغ و پیامرسانی، بلکه تریبیونی برای مدیریت و رهبری بود. کاربران لحظه به لحظه در صفحات خود ظاهر میشدند و با یک جملهی کوتاه، یک شعار، یک ستاتوس یا پوستر، مردم را به شرکت در تظاهرات دعوت میکردند یا برای توجیه این حرکت سخنی میگفتند.
ملک ستیز، پست پرمحتوا و خوبی را روی صفحهاش گذاشت. او نوشت:«گروگانهای شهید، چهار ماه اسیر «دولت جمهوری اسلامی افغانستان» بودند. چهار ماه پیش از امروز، از لحظهای که این گروهِ هردمشهید بهدست هراسافگنان وحشی افتاد، دورهی اسارت آنها در چنبرهی سیاستپردازیهای جمهوری اسلامی افغانستان و رهبران متفکر آن آغاز گردید.
چرا؟…
نخست، این که دولت دارای منابع است. این منابع از داشتههای مادی آغاز و تا منابع استراتیژیکی و تاکتیکی ادامه پیدا میکند. مهمترین و اساسیترین وسیلهی استفاده از این منابع، نجات زندگی و تأمین حقِ حیات شهروندان است. باید تمام گزینهها بدون هیچگونه محدودیت اقتصادی برای کشف، افشا و نجات در عملیاتِ رهایی استفاده میشد. از دولتهای مشروع جهان باید آموخت. آنها برای نجات یک شهروندِ خویش حاضراند بانکی را به ضمانت سپارند!
دوم، این که دولت جزو جامعهی جهانی است. وقتی گروهی از شهروندان، چهار ماه در اسارت هراسافگنان بینالمللی در قید هستند، دولت میبایست راهها و فرصتهای بینالمللی را برای فشار بر جنایتکاران در پیش گیرد. کنوانسیونهای چهارگانهی ژینوا به حکم حقوق عامهی بینالدول، تمام جامعهی بشری را مکلف به نجات شهروندان مظلوم و اسیر مینماید. دپلوماسیِ دولت جمهوری اسلامی افغانستان چه کاری در زمینه انجام داده است؟ چگونه جامعهی جهانی دولتِ «نیژر» را در افریقا حمایت کرد تا گروه صد نفری دختران را از چنگال ربایندگان گروه وحشیِ «بوکوحرام» نجات دهد؟
سوم، این که دولت همپیمانی فعال استراتیژیک، نظامی و امنیتی با چهل و شش کشور مقتدر دنیا دارد. دولتی که، گروهی از شهروندانش در پلهی مرگ، چهار ماه هردم، شهید میشوند، چرا از نیروی قهریهی ملی و بینالمللی استفاده نکرد؟ این «سرقوماندان عالی» تنها برای نیروهای مسلح تعین شده است. رهبر واقعی آن است که سرقوماندان عالی قوای شهروندان کشور خودش باشد.
چگونه شهروندان این کشور به شکل گروهی با اینجا و این گونه دولت وداع نکنند؟ چهگونه غرقشدن در آبهای شور و سردِ ترکیه و یونان را ترجیح ندهند؟
چگونه امیدوار باشند که روزی این «دولت جمهوری اسلامی افغانستان» و این رهبران مشروع و متفکر از حقوق شان دفاع خواهد کرد؟
منابع: تفسیر قرآن شریف، اعلامیهی جهانی حقوق بشر، قانون اساسی، میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی و کنوانسیونهای چهارگانهی ژینوا.»
این پیام و نکتههای آن، پر بود از نشانه و تعبیراتی که در آغاز یک «قیام»، در آغاز یک «بیداری»، حرکت جدید نسل ما را از تمام حرکتهای پیش از آن متمایز میکرد. ملک ستیز یا سمیع مهدی یا سنجر سهیل یا نجیب بارور یا سمیع حامد یا هیچ فردی دیگر رهبر واقعی «قیام تبسم» نبودند؛ اما اینها هر کدام در آن لحظهی صبح، از مرجعیت یک فرد آگاه و مدنی، به این «قیام» پیوسته بودند. زبانها یکی نبود؛ اما موضوع یکی بود. متن واحد بود؛ هرچند قرائت متن ناهمگون و نامتجانس. حس میکردم شکریه با «تبسمِ» سحرانگیز خود، پوست شب و خواب و یک دورهی تاریخ را شکافته است و یک روز و بیداری و دورهی جدید تاریخ را آغاز میکند. حس میکردم این دختر ۹ ساله نقطهی وصل همهی افرادی است که «تبسم» را حق شهروندی و زیباترین حق انسانی خود میدانند. دختری که در لحظهی ورودِ قربانیان به مصلا گفت «من تبسمم را از دولت میخواهم»، تعبیر بلند و معناداری به کار برده بود. تعبیری که سمبول و نماد یک «هوش معنایاب» بود؛ یک «هوش معنابخش». حس میکردم «تبسمِ» شکریه صفحهی فرهنگ یک نسل شده و هستی جدید این نسل را نمایندگی میکند.
***
عکسهای حزنانگیز و غریبانهای از شب تبسم در مصلا پخش میشد. برخی از این عکسها در نیمههای شب گرفته شده بودند. برخی نزدیک صبح. تازهترین عکس در صفحهی سالم حسنی محوطهی خالی و خلوت مصلا را نشان میداد که عدهای از مردم در حال آمدن به سوی تابوتها بودند.
وی پست دیگری را حوالی ساعت دو و نیم بامداد نوشته بود و در آن میگفت:«شمع و پروانه و بلبل در خون خوابيده. ساعت حدوداً دوی بامداد است. همراه با جوانان غيرتمند و تعدادي از بانوان دردمند، پروانهوار به دور شمع شهدا حلقه زده ايم. فردا ساعت هفت صبح، با موج خروشان مردم عدالتخواه، به سمت مركز شهر راه ميپيماييم. خفتن و در خانه ماندن، شايستهی هيچ مؤمن با وجدان كابلي نيست.»
سالم حسنی در پستی دیگر، دمادم صبح نوشت:«والصبح اذا تنفس. شب را دركنار پيكر شهدا به صبح رسانديم. كم كم به وعدهی حضور نزديك ميشويم. ساعت هفت صبح يادمان نرود. شهدا و جمعي از دردمندان و داغديدگان در انتظار اند.»
پستی از ذکی دریابی با نمایی از سپیده که در حال دمیدن بود، جدال تاریکی و شمع بر فراز تابوت شهدا را تمثیل میکرد. او در کنار عکسی که از این لحظهی پرخاطره گرفته بود، نوشت:«صبح فرا رسید. قدمهای تان استوار و شتابان. چشم به راهتان هستیم.»
من هم در صفحهی فیسبوکم عکسی از یادوارهی شب تبسم را با پیامی کوتاه نشر کردم:« امروز چهارشنبه ۲۰ عقرب ۱۳۹۴ است. شب سردی بود. پیکرهای خون آلود، گلوهای بریده، گیسوان به خون حنابسته، درون تابوت خوابیده بودند.
امروز روز ایستادن ما برای «دادخواهی ملی» است. دادخواهی برای جان و عزت و مصوونیت انسان. دادخواهی برای «تبسمِ» به خون نشستهی یک ملت.
ساعت هفت صبح گرد هم میآییم. با هم در کنار پیکرهای خونآلود قربانیان گلوبریده پیمان میبندیم که نگذاریم انسانیت ما تاراج شود.
مخاطب ما مشخص است: زمامداران ارگ و قصر سپیدار.
آدرس ما مشخص است: دفتر ارگ و قصر سپیدار.
پیام ما مشخص است: اعتنا کردن به صدای «انسان».