خشم با خشونت متفاوت است. گاهی وقتها، آدمها خشم دارند؛ اما خشونت ندارند، گاهی وقتها خشونت دارند؛ اما خشم ندارند، گاهی وقتها هم خشم دارند و هم خشونت میکنند. خشونت، یعنی ما از حریم شخصی دیگران عبور بکنیم و آن را ندیده بگیریم. به خشونتی که از حریم دیگران عبور میکند، تجاوز نیز گفته میشود.
از نظر علمی، خشم به صورت نسبی یک واکنش غیرارادی است و تحت تاثیر نظام بیولوژیکی ما ایجاد می شود؛ اما پرخاشگری واکنشی ارادی است و به واسطهی ماهیچه و عضلات ارادی ما انجام میپذیرد. ما به احتمال زیاد نمیتوانیم از افراد بپرسیم که چرا عصبانی شدی؛ اما میتوانیم بپرسیم که چرا خشونت میکنی، چرا لتوکوب کردی و چرا پرخاشگری کردی و به دیگران آسیب رساندی.
در این جا متوجه میشویم؛ زمانی که ما از خشم و خشونت صحبت میکنیم به دو طیف از واکنش ارادی و غیرارادی روبهرو استیم؛ واکنش ارادای که به صورت آزار و اذیت دیگران، عبور از حریم خصوصی آنها، آسیب رساندن جسمی و جنسی و روانی بر آنها خود را نشان میدهد. ما در انجام این موارد، یعنی در عبور از حریم خصوصی دیگران به صورت ارادی عمل می کنیم؛ اما تجربهی خشم یک تجربهی نسبتا غیرارادای است.
امروزه ما میدانیم که شخصیت انسان تا حدود هفتسالگی شکل میگیرد. افراد بخشی از شخصیت خود را از افراد و مراقبین نحستین خود میگیرند و بخشی دیگر، به صورت آماده در فرهنگ و باورهای جمعی به افراد منتقل میشود. کودکان از همان ابتدا تحت تاثیر فرهنگ و تربیت نخستین، نقشهای متفاوتی در آنها پرورانده میشود. کودکان متناسب با جنسیت شان یاد میگیرند که چگونه رفتار کنند و با چه کسی همانندسازی کنند.
مادر در شکلگیری نقش زنانه؛ مطیعبودن، زن خوببودن، زن کتکخوربودن و زن چشمبگوبودن در دختران نقش دارد و پدر در شکل گیری نقش مردانه؛ نقش مقتدربودن، نقش حرف حرف من، نقش همهچیز را من میدانم و برای انجام هرکاری باید از من اجازه گرفته شود در پسر نقش دارد. به این ترتیب دختران در کودکی یاد میگیرند که قربانی باشند و پسرها یاد میگیرند که قلدر و زورگو و مسلط باشند. پسرها یاد می گیرند پرخاشگر باشند؛ حتا اگر خشمی در آنها وجود نداشته باشد، یاد میگیرند خشونت کنند و این خشونت و پرخاشگری تبدیل به عادتهای رفتاری آنها میشود و بخش زیادی از خزانهی رفتاری آنها را شکل میدهد و دختران با مشاهدهی مادر قربانی یاد میگیرند؛ چگونه سازگار شوند.
در چنین بستری، ما با پرخاشگری و خشونتی مواجه استیم که حاصل از یک خشم درونی نه؛ بلکه حاصل خشونت فرهنگی و باور عمومی و نظام حقوقی آن جامعه است؛ پدرانی با میمیکهای صورت عبوس و همیشه قهرآلود و شوهرانی بیتفاوت، بیتوجه و پرخاشگر.
مردها پرخاشگر می شوند نه به این دلیل که خشم درونی دارند؛ پرخاشگر میشوند؛ زیرا که فرهنگ عمومی آن را مجاز کرده است و نظام حقوقی در جهت تبعیض این حقوق مدنی، برخورد قاطعی نداشته است.